یادها و خاطره ها - صفحه 4

یادها و خاطره ها
یادها و خاطره ها

کبوتران مهاجر / خاطره ای از شهید اسداله خیری ، راوی همرزم شهید

روزی از روزها، وقتی که از خواب بیدار شدم، کسی در سنگر نبود. از سنگر بیرون رفتم شهید خیری را دیدم که نگران بود. گفتم: چه خبره؟ گفت: نورمحمد قربانی همراه چند نفر از دیگر از برادران برای شناسایی رفته اند، ولی هنوز از آنها خبری نشده است...
یادها و خاطره ها

مأموریتم به کردستان عراق منطقه عملیاتی والفجرنه/ خاطره ای از دفترچه یادداشت شهید عسکر نوری

چند ساعت ما را آزاد گذاشتند و به طرف سیلوها رفتیم و جا برای خودمان تهیه می کردیم آنقدر جارو زدیم که اندازه صد سال آینده هم کافی بود خلاصه سیلو ها را پاک کردیم و جایمان مشخص شد شب گذراندیم و صبح شد...

فراتر از يك نوجوان/«شهید محمد جندی پور شاملایی» از شهدای استان ایلام

حرکات و رفتارهایش برای همه دوست داشتنی بود، بوی بهشت می داد، لبخندهایش تبسمی معصومانه بود. همه ی رزمندگان به پاسخ های او فکر می کردند. اگر کسی حرف ها و برخوردهایش را با سنش مقایسه می کرد، به هیچ تطابقی نمی رسید. سرزنده و با نشاط بود. انگار برای یک مهمانی دلپذیر دعوت شده بود...
خاطره ی از شهید محمد کرمی فرمانده گروهان - راوی خاطره سردار نوراللهی همرزم شهید

گاهی فکر می کنم من به محمد مدیونم

من و شهید کرمی در یک سنگر سر باز و کوچک نشسته بودیم زمانی که گلوله ها پایین می آمد محمد با دستانش سرم را به زیر می گرفت در آنجا وقتی که سرم را به زیر می آورد مرتب تکرار می کرد که :«نوراللهی سرت را به زیر بیاور» و محکم دستش دور گردنم حلقه زده بود که نکند یکدفعه سرم را بالا بگیرم ...
یادها و خاطره ها

شجاعت شهید/ خاطره ای از شهید امیر آقایی از شهدای استان ایلام

آرام آرام به طرفم آمد و گفت : راستش را بخواهید همه روستا را گشتم و جزء این تعداد کم کسی مرا همراهی نکرد گفتم چرا دارید این کارها را می کنید گفت برادر باید بر ضد شاه خائن تظاهرات کنیم. اگر هم در این راه کشته شوم از کارم دست بر نمی دارم...
دل نوشته دختر گرانقدر جهادگر شهید مراد نادری از شهدای استان ایلام

عکسها تصویری از خاطراتند

چگونه عکسی می تواند جای پدر را برایم پر کند مگر نه اینکه عکسها فقط تصویری از خاطراتند و نمی توانند ان عکس ها مرا در آغوش بگیرند و یا آیا عکس ها می توانند شنونده درد دل های من باشند؟...
خاطره ای از شهید اسکندر انوری از شهدای استان ایلام

احساس پرواز / خاطره ای از شهید اسکند انوری

شهید انوری در جلوی ستون شیر شکاران زاهد لشکر مقتدر امیر(ع) با قدم هایی استوار حرکت کرد. هنوز خورشید غروب نکرده بود، در حالی که تجهیزاتش را محکم بسته بود، گفت: «خیلی سبک شده ام، احساس می کنم دارم پرواز می کنم» در ادامه این خاطره را بخوانید.
یادها و خاطره ها

خستگی / خاطره ای از شهید رحمان عبدالی از شهدای استان ایلام

همه بچه ها خوابيده بودند و از شدت خستگی تا ساعت 8 شب آنروز خواب بوديم من يك دفعه ازخواب بلندشدم و رفتم دستهايم راشستم و بعد آمدم ديدم كه هنوز ناصر خواب است او را بيدار كردم و گفتم بيا بريم نماز بخوانيم...
خاطره ای از شهید غلام بازدار- راوی همرزم شهید

شهادت هنر مردان خداست / خاطره ی از شهید غلام بازدار

شهيد غلام باز دار نيز از آن دلاور مرداني بود كه رفتن را بر ماندن ترجيح داد. تحصيل علم در كلاس مدرسه را رها كرد و بر تحصيل عشق و ايثار در دانشگاه جبهه را بر همه چيز و همه كس ترجيح داد برايش مهم نبود كه بر خاك بخوابد يا بر سنگ يا بر فرش،ايمانش برايش مهم بود...
خاطره ای از بسیجی شهید مهدی درویشی ، راوی پدر بزرگوار شهید آقای حمزه درویشی

بشارت

مراسمات دعا و نیایش در کنار قبور شهداء که برگزار می شد، مهدی همان جا بود. آنقدر به این مکان خو گرفته بود که همه را به تعجب وا داشته بود. همه اش توی خودش بود. تا اینکه کم کم معلوم شد میان مهدی و یکی از شهدای گمنام رابطه ای روحی و معنوی ایجاد شده است...

زندگینامه شهید ابراهیم حیدری

در یک خانواده مذهبی ومستضعف در یکی از روستاهای شوهان از توابع شهرستان مهران دیده به جهان گشود دوران نوجوانی را در کنار پدر در امر کشاورزی ودامداری گذراند.
یادها و خاطره ها

«شهید عبدالله میرزابیگی» از شهدای استان ایلام

حدود بیست دقیقه از خواب شهید میرزابیگی نگذشته بود که انفجار مهیبی منطقه را فرا گرفت به طوری که گرد و غبار حاصله از آن اطراف ما را پوشانید...
یادها و خاطره ها

فارغ التحصیل دانشگاه شهادت/ خاطره ای از شهید قدرت دلاوری

نزدیکهای ظهر چند نفر از بچه ها می خواستند از اوضاع جاده و پل های بین ما و عرقیها بیشتر اطلاع یابند. شهید وقتی، عده ای برای شناسایی آماده هستند، گفت: من که تا صبح اینجا هستم، بگذارید با شماها بیایم و رفت...
یادها و خاطره ها

سایه عنایت انبیاء و امامان/ خاطره ی از آزاده سرافراز کلانتر علی آبادی

بصورت ردیف های منظم، ضربه های کابل سیاهشان را محکم و ناجوانمردانه به پیکر نحیف اسرا می نواختند. کم کم موقع تنبیه ما هم نزدیک شده بود.افسر عراقی که مثل قاتل به ما نگاه می کرد صافی بزرگی از درختان خرما(نخل) را به دست گرفته و به ناحیه پشت و سینه اسرا یک ضربه می زد...
یادها و خاطره ها

نمازت، حجابت/ خاطره ای از شهید دوستعلی کاکایی ، راوی همسر محترمه شهید

اول اینکه: نمازت را فراموش نکن و حجاب را سرلوحۀ زندگیت قرار بده. دوم اینکه : برای فرزندانم هم پدر باش و هم مادر...
یادها و خاطره ها

«دقیقه نود»/ خاطره ای ناب از آزاده و جانباز هفتاد درصد شهید حاج صارم طهماسبی

آن زمان وجود رادیو خیلی ارزشمند بود چون اخبار و اطلاعاتی که از ایران و از پیروزی رزمندگان اسلام به گوش می رسید به مثابه خون تازه ای بود که به رگهای کم جان اسرا حیات تازه می بخشید...
یادها و خاطره ها

میهمانان ناخوانده/ خاطره ی از آزاده سرافراز عظیم مظفری از استان ایلام

من خودم نیز وقتی نزدیک حرم مطهر شدم متوجه سر و صدای و آه و ناله هایی می شدم امام ندانستم که این سر و صدای اسرای خودمان است...
خاطره ی از شهید محمد کریمی نژاد- راوی همرزم شهید

تفأل به دیوان حافظ در شاخ شمیران/ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

اوایل خیلی کم حرف بود، اما کم کم با هم دوست شدیم. گاهگاهی برایمان از زندگیش می گفت از رنج ها و دربدری ها، از تجربه های شغلی کارگری و چوپانی و ... حالا هم کارمند ساده جهاد سازندگی بود که داوطلبانه به جبهه آمده بود...
یادها و خاطره ها

شجاعت شهید/ خاطره ی از شهید علی کارگر به نقل از برادر شهید

شهيد علي در شرايطي كه از سن و سال كمي برخوردار بود و هنوز موهم در صورتش رشد نكرده بود ولي از دلي شير (شجاع)بهره مند بود، بنا به دستور فرمانده خود به منظور تأمين امنيت و كنترل مسيري كه از آن وارد شده اند به تنهايي در كمين باقي مي ماند...
یادها و خاطره ها

به اسارت درآوردن نیروهای دشمن /خاطره ی از شهید حاج یادگار امیدی از شهدای استان ایلام

همچنان که ما عقب می رفتیم، آن‌ها جلو و جلوتر می‌آمدند. دیری نگذشت که از یکی از ارتفاعات بالا رفتند، تیربارهایشان را مستقر نمودند و مشغول استراحت شدند. در این هنگام، حاج یادگار با انگشت به پیشانی خود زد و گفت: “چرا به تپه حمله کنیم؟ این‌ها را که با پای خود به کمین ما افتاده‌اند...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه