- دفتر خاطرات

navideshahed.com

کوچ بی‌خبر

کوچ بی‌خبر

«شب قبل از عملیات من و مجید بیرون سنگر نشسته به آسمان صاف و پرستاره نگاه می‌کردیم شب بسیار زیبایی بود. بی‌مقدمه از مجید پرسیدم. به نظر تو فردا کی شهید می‌شه؟ مجید با لحنی گرم گفت خب معلومه هر کس که زودتر به میدان مین برسه ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
پرورش مدیران

پرورش مدیران

«تربیت و آموزش نیرو یکی دیگر از ویژگی‌های نبیل بود. ایشان در واقع در همه زمان‌ها و شرایط نسبت به تربیت نیرو و آموزش آنها عنایت ویژه‌ای داشت ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
پسرم با اصرار، رضایت اعزام به جبهه گرفت

پسرم با اصرار، رضایت اعزام به جبهه گرفت

«غلامحسین همین‌که سوار اتوبوس شد، پدرش آمد. پسرم وقتی چشمش به پدرش افتاد بدون اینکه حرفی بزند، فقط گریه می‌کرد. از اتوبوس پیاده شد همراه ما آمد، اما اشک می‌ریخت. تا منزل هیچ‌کس حرف نزد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سید غلامحسین بحرانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
همین نان و ماست خوبه

همین نان و ماست خوبه

«گفتم چرا غذا نمی‌خورید. گفت همین نان و ماست خوبه. علامه مجلسی مدت‌ها نون خشک می‌خورد تا به شیعیان بگه با نون خشک هم می‌تونن زندگی کنن و دنبال حرام نرند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
حمید با یک سبد گل زیبا، دم در منتظرم بود

حمید با یک سبد گل زیبا، دم در منتظرم بود

«چادر نقره‌ای رنگم را سعی کردم و تا در ورودی آمدم. حمید با یک سبد گل زیبا از غنچه‌های رز صورتی و لیلیوم زرد رنگ دم در منتظرم بود. سرش پایین بود و من را هنوز ندیده بود. صدایش که کردم متوجه من شد و با لبخند به سمتم آمد ...» ادامه این خاطره از همسر شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالی‌مرادی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
آش از دستم افتاد و در دلم غوغایی به پاشد

آش از دستم افتاد و در دلم غوغایی به پاشد

«در حال پخش کردن آش بودیم که خبر آوردند، حیدر قلی پسرم زخمی شده است، آش از دستم افتاد و در دلم غوغایی به پاشد، آن روز هر طور که بود آش‌ها پخش شد، در حالی که حیدرقلی همان روز شهید شده بود و به ما نمی‌خواستند بگویند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «حیدرقلی رضایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.