سمنان - زندگینامه شهدا

آخرین اخبار:
زندگینامه شهدا
سرگذشت شهیدی که دل در گرو عشق حسین(ع) داشت

سرگذشت شهیدی که دل در گرو عشق حسین(ع) داشت

شهید «حسین یحیی» یکم آبان ۱۳۴۴ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. نامش را حسین گذاشتند تا عاقبت در عبور از راه‌های ناهموار و در گذر از تمام سایه‌ها و رنج‌ها به مدد صاحب نامش وانماند و در دریای حقیقت، گوهر پاکی و نیکی، عشق، محبت، ایمان به خدا و راستی را بیابد. وی سرانجام ششم مرداد ۱۳۶۷ به شهادت رسید.
روایت مردی که عاشقانه جنگید و عاشقانه به شهادت رسید

روایت مردی که عاشقانه جنگید و عاشقانه به شهادت رسید

شهید «مجتبی شمس‌الدین» هفتم بهمن‌ماه ۱۳۴۲ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. در سال ۱۳۶۵ به عنوان پاسدار وظیفه، وارد تیپ قائم(عج) شد. ده ماه و ده روز خدمت کرده بود که در سی‌ام تیرماه ۱۳۶۶ در جزیره مجنون، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید.
از جرعه‌های زلال ایمان تا عشق به اهل بیت(ع)
روایتی از زندگی «سید محسن»

از جرعه‌های زلال ایمان تا عشق به اهل بیت(ع)

شهید «سید محسن حیدرهایی» بیست و سوم اسفندماه ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. مادر با مهربانیِ تمام، هر روز جرعه‌جرعه زلال ایمان و عشق به معصومین را به کام جان محسن می‌چشاند و پدر که مداح و عاشق اهل بیت(ع) بود، از همان کودکی او را به همراه خود به مسجد و محفل دین می‌برد و جان او هر روز بدین‌سان در چشمه‌سار جاری نیایش و دعا شسته می‌شد. وی سرانجام بیست و نهم تیرماه ۱۳۶۶ به شهادت رسید.
پرچم سفید دایی حسین و بشارت سفر کربلا

پرچم سفید دایی حسین و بشارت سفر کربلا

همسر خواهرزاده شهید «سید حسین حسینی‌دوست» نقل می‌کند: گفتم: مادر! قراره برین کربلا؟ مادر شوهرم یکباره استکان را زمین گذاشت و گفت: قصدش رو داشتیم، اما نه هنوز ثبت نام کردیم و نه به کسی گفتیم. تو از کجا خبر داری؟ گفتم: دیشب خواب دایی حسین رو دیدم. با پرچمی سفید جلوی در خونه بی‌بی‌شون ایستاده بود و می‌گفت: قراره بی‌بی و آبجی معصومه برن کربلا.»
راز صندوقچه مادر؛ روایتی از نخستین جرقه‌های عشق به امام خمینی(ره)

راز صندوقچه مادر؛ روایتی از نخستین جرقه‌های عشق به امام خمینی(ره)

خواهر شهید «قدرت‌الله طحانیان» نقل می‌کند: «مادر عکس را از صندوقچه بیرون آورد. یادم است قدرت‌الله ده ساله بود که پرسید: مادر! این عکسِ کیه؟ مادرم جواب داد: آقای خمینی. با این که مادرم بیشتر از این توضیح نداد، ولی عشق امام از همان موقع توی قلب ما جا گرفت.»
مادر، اسمش را جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد

مادر، اسمش را جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد

شهید «جلال ریحانی» یکم فروردین ۱۳۴۷ در شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. اسمش را مادر، جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد و خود را به مرتبه مردان خدایی برساند. دلسوز و فروتن؛ شجاع و با صداقت؛ هیچ‌کس از او شکایتی نداشت. سرانجام در بیست و نهم تیرماه ۱۳۶۶ بهشهادت رسید.
از قافله شهدا جا نماند؛ داستان آخر سفر فرزند از زبان پدر

از قافله شهدا جا نماند؛ داستان آخر سفر فرزند از زبان پدر

پدر شهید «محمدحسن رمضانیان» نقل می‌کند: « صورتش مثل آینه می‌درخشید و چشمانش، چون الماس. گفت: بابا! می‌خوام برم جبهه! گفتم: بابا! تو به اندازه سهمت رفتی! گفت: نه بابا! باید برم. این وظیفه و تکلیفه! نمی‌دانم چرا آن همه اصرار برای رفتن داشت؛ انگار بهش الهام شده بود که اگر نرود، از قافله شهدا جا می‌ماند!»
راهش را با فریاد «الله‌اکبر» نشان داد

راهش را با فریاد «الله‌اکبر» نشان داد

هم‌رزم شهید «علی ادهم» نقل می‌کند: «هر دوی ما با ترکش گلوله زخمی شدیم. من فریاد زدم: آخ! او فریاد زد: الله‌اکبر! راهمان را با همین فریاد‌های کوتاه نشان دادیم.»
۱
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه