تاریخ شفاهی

تاریخ شفاهی
گفتگوی تصویری با جانباز و آزاده ۵۵ درصد «مراد فریدونی»

روایتی ناگفته از اردوگاه‌های بعثی؛ آلونکی در وسط جهنم

«مراد فریدونی» می گوید: میان گرمای سوزان تابستان و سایه‌ی سنگین اسارت، آلونکی کوچک در وسط اردوگاه بعثی‌ها ساخته شد؛ جایی که «مراد فریدونی» جانباز ۵۵ درصد، شاهد گفت‌وگوهایی پر از تحقیر و دروغ بود. این آلونک، نمادی از جهنم بی‌صدایی است که اسیران در آن روزها تجربه کردند؛ روایتی ناگفته از اردوگاه‌هایی که هر گوشه‌اش داستانی از مقاومت و درد دارد.

درد دل مادر شهید حسین ابراهیمی از جدایی، مهاجرت و شهادت فرزندش

مادر شهید "حسین ابراهیمی" در روایت سختی‌های زندگی و مهاجرت از افغانستان به ایران، خاطرات فرزند شهیدش را به زبان می‌آورد؛ از روزهای کودکی و چوپانی گرفته تا پیوستن به جبهه سوریه و آخرین تماس‌های او پیش از شهادت.
تاریخ شفاهی همسر شهید

زندگی اش آمیخته با نماز شب و تفسیر قرآن بود.

همسر شهید «علی خیراتی رونیزی»، به بیان خاطراتی از همسر شهیدش می پردازد: شهید هیچ وقت از کار و زندگی خسته نمی شد و هر شب یک صفحه از قرآن را می خواند و آن را برای خانواده تفسیر می کرد. 
  گفتگو با «ظفر زنگنه» جانباز 30 درصد

نجات یک پادگان با تصمیمی شجاعانه

«ظفر زنگنه»، جانباز ۲۰ درصد جنگ تحمیلی، از آن روزی می‌گوید که تصمیم لحظه‌ای‌اش باعث نجات جان صدها رزمنده شد. او در نوجوانی، با شجاعتی مثال‌زدنی، جان خود را در کف دست گرفت و مانع فاجعه‌ای بزرگ در پادگان ابوذر شد؛ خاطره‌ای که هنوز پس از سال‌ها، در ذهن و دلش زنده است.
خاطرات جانباز ۲۵ درصد کرمانشاهی، «علی‌محمد شکوری»

ترکش بر پیکرم نشست اما غیرتم پا برجا ماند

در اوج فشار جنگ و زیر آتش مستقیم دشمن، «علی‌محمد شکوری» در خط مقدم به تعمیر یک بولدوزر مشغول بود. اصابت خمپاره و افتادن گیربکس روی بدنش، او را تا مرز شهادت برد، اما اراده‌اش برای حفظ وطن قوی‌تر بود.
تاریخ‌نگاری همسران شهدا

برات شهادتش را از دستان امام خمینی(ره) گرفت

در این کلیپ همسر شهید ارتش «علی‌اصغر شجاعی» نقل می‌کند: «علی‌اصغر گفت: این‌بار اگر بروم جبهه دیگر برنمی‌گردم. خواب دیدم امام خمینی(ره) انگشتر به دستم کرد.»
تاریخ‌نگاری همسران شهدا

توصیه «شهید شامانی» به نماز اول وقت و پشتیبانی از ولی فقیه

در این کلیپ همسر شهید «علیرضا شامانی» نقل می‌کند: «شهید ما را به صبر، نماز اول وقت، پشتیبانی از ولی فقیه و خالی نکردن مساجد توصیه می‌کرد.»
تاریخ‌نگاری همسران شهدا

صدایش می‌زدم: «مرد خدا»

در این کلیپ همسر شهید «سید حسین میری» نقل می‌کند: «آن‌قدر با اخلاق بود که اصلا نمی‌توانم او را توصیف کنم. خیلی مهربان و با ایمان بود.صدایش می‌زدم: مرد خدا.»
روایتی شنیدنی از «شهناز گره‌می» جانباز و مادر شهید «فریبا عمومی»

پنج قربانی در یک روز

«شهناز گره می» می‌گوید: وقتی کمی حالم بهتر شد، تازه متوجه شدم که خانواده‌ی شهید دبیریان نیز در همان بمباران، به‌طور کامل به شهادت رسیده‌اند. پنج عضو این خانواده بی‌دفاع، به دست دشمن بعثی جان باختند. تصویری که هرگز از ذهنم پاک نشد؛ خانه‌ای که دیگر ساکنانش هرگز بازنگشتند.
گفتگوی تصویری با جانباز «عبدالکریم مروتی»

از جراحت در عملیات مرصاد تا دلگرمی‌های برادر شهید رجایی

جراحت‌ها و سختی‌های جنگ همیشه بخشی از یادگارهای یک جانباز هستند اما در کنار این دردها، محبت‌های انسان‌دوستانه‌ای هم هست که همیشه در دل می‌ماند. «عبدالکریم مروتی»، جانباز ۵۵ درصد، از تجربیات تلخ و شیرین دوران جنگ می‌گوید.
تاریخ شفاهی جانبازان

دستم را دراز کردم که پایم را لمس کنم دیدم نیست

جانباز «حسن نیک اخلاق» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «دستم را دراز کردم که پایم را لمس کنم، دیدم نیست و از هوش رفتم و با فریادها و ناله‌های همسرم در بیمارستان به هوش آمدم که چطور به این روز افتادی ...»
گفتگوی تصویری با جانباز «ابراهیم سلطانی»

جنگ چشم‌هایم را گرفت اما عزتم را دوچندان کرد

«ابراهیم سلطانی» می‌‌گوید: در میان داغ‌ترین روزهای جنگ تحمیلی، زمانی که دشمن با حمله خمپاره به خط دفاعی ما یورش برد، من به قیمت از دست دادن چشم‌هایم، نه تنها دلی پر از افتخار و عزت به دست آوردم، بلکه یاد همرزمانم را در قلبم حک کردم.
گفتگوی تصویری با جانباز 50 درصد «محمدصفر محمودی»

خون و عشق در دل شب؛ روایت زنده از عملیات کربلای پنج

شب ترس و ناامیدی که در آن روحیه مقاومت به اوج خود رسید، روایت «محمد صفر محمودی» از عملیات کربلای ۵، تصویری واقعی از جانفشانی سربازان در برابر دشمن و تلاش‌های بی‌وقفه برای نجات مجروحان ارائه می‌دهد.
خاطرات جانباز 70 درصد «رضا منصورنیا» از خدمت سربازی

از میدان مین تا میدان زندگی

«رضا منصور نیا» که در دوران خدمت سربازی در منطقه بانه به شدت مجروح شد، اکنون با جانبازی 70 درصد از تجربیات خود در مرزهای غربی کشور می‌گوید. او روایت می‌کند که چگونه شجاعت و ایمان به وطن، باعث شد تا در میانه خطری مرگبار، همچنان ایستادگی کند و جان خود را فدای امنیت ملت کند.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

آخرین حرف پسرم این بود: «از شهادت من ناراحت نباش»

مادر شهید «حسین خدایی» می گوید: پسرم غواص بود. هر 50 روز که در آب در حال ماموریت بود به مرخصی می آمد. بار آخر که می خواست برود لحظه خداحافظی به من گفت؛ مادر از شهادت من ناراحت نباش. من در خشکی یا در آب یا در آسمان بالاخره می‌میرم اما شهادت بالاترین مرگ است. پس حق نداری بعد از من ناراحت باشی. الان هم که به گلزار شهدا می روم آرامش می گیرم.

فیلم|شهید «عباسعلی خمری ده سوخته» در یک نگاه

شهید «عباسعلی خمری ده سوخته»، یکم مهرماه 1342، در روستای کرباسک از توابع شهرستان زابل به دنیا آمد. چهارم بهمن ماه 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
خاطرات شفاهی جانبازان دفاع مقدس

نیروهای بعثی پنهانی در میان جنازه‌ها ما را به رگبار بستند

«محبعلی زارعی» جانباز کرمانشاهی می‌گوید: تصور می‌کردیم که دشمن شکست خورده و میدان را ترک کرده است اما ناگهان سایه‌هایی از مرگ از میان جنازه‌ها برخاستند. بعثی‌ها که در میان کشته‌ شدگانشان مخفی شده بودند، به‌طور ناگهانی ما را هدف گرفتند و گلوله‌هایشان بارید.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی«محمد بنکداری»

هرگز تسلیم دشمن نشدم

«محمد بنکداری»می گوید: سه بار در طول خدمتم مجروح شدم. اما با توجه به روحیاتی که داشتم دوباره به منطقه بر می گشتم ولی بار آخر در تاریخ هشتم اردیبهشت 1366 بعد از عملیات کربلای ۶، عراقی ها حمله کردند و یک خمپاره ۶۰ داخل کانال خورد . من و یکی از همراهانم که آنجا بود مجروح شدیم، دوستم شهید شد و من به وسیله اورژانس منطقه به بیمارستان طالقانی منتقل شدم و آنجا به خاطر وضعیت و حال بدم به تهران منتقل شدم.
گفتگوی تصویری با جانباز و آزاده کرمانشاهی «محمد سلیمانی»

چوپان نماهای عراقی، در کمین ما بودند

با لباس چوپان‌ها آمده بودند تا رزمندگان ایرانی را به دام بیندازند. «محمد سلیمانی» از روزی روایت می‌کند که در میدان جنگ، میان مرگ و زندگی گرفتار شد و به اسارت دشمن درآمد.
خاطرات شفاهی جانبازان

در اوج درد و خونریزی، همچنان سرباز وطن بودم

«محمد حسین همتی» می‌گوید: «درد بیش از حدی را توی سَرم احساس کردم دست که روی سَرم گذاشتم خون به شدت از آرنجم داشت می ریخت. یک لحظه کل لباسهایم خونی شد. ترکش به همه جای بدنم برخورد کرده بود. بلند شدم که به سمت فرماندهی بروم. همین که پتوی در سنگر را کنار زدم گلوله به پای چپم خورد. خودم را به فرماندهی رساندم هیچکس آنجا نبود فقط یک سرباز بیسیم چی بود که داشت آمار زخمی ها و شهدا را اعلام می کرد
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه