تاریخ شفاهی - صفحه 8

تاریخ شفاهی
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «احمد سلیمی»

حفظ آب و خاک انگیزه ای برای ورودم به سپاه پاسداران شد

جانباز کرمانشاهی«احمد سلیمی» می گوید: در سال 1369 در یک عملیات رزمی در جاده جوانرود به سمت کرمانشاه به علت تصادف مجروح شدم. سال 1359 دانش آموز بودم که از همان زمان وارد تشکیلات سپاه پاسداران و تا سال 1385 فعالیتم را ادامه دادم. حفظ آب و خاک و دین از انگیزه های ورود من به سپاه پاسداران بود.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «علی عباسی نژاد»

دستور امام خمینی از هر چیزی برایمان مهم‌تر بود

جانباز کرمانشاهی «علی عباسی نژاد»می گوید: راننده مناطق عملیاتی بودم. در یکی از مناطق 8 صبح تا 8 شب با دشمن درگیر شدیم، مهمات تمام شده بود به فرمانده مان گفتم می روم که با مهمات برگردم اصرار کرد نروم، اطراف را مین کار گذاشته بودند جان من عزیزتر از رزمندگان نبود، رفتم در بین راه یکی از مین ها منفجر و مجروح شدم. در جبهه همه ی رزمندگان منتظر دستور امام بودند و این از همه چیز برایمان مهم تر بود.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

پسرم در مبارزه با دموکرات به شهادت رسید

مادر شهید والامقام «فرهاد خورشیدی» می گوید: پسرم قد بلندی داشت که به جبهه رفت. او با دموکرات جنگید. وقتی پیکرش را آوردن چند تکه شده بود و آن پیکر تنومند بصورت خیلی کوچک در کفن پیچیده شده بود.
روایتی شنیدنی از جانباز کرمانشاهی «فریدون سهرابی»

انگشت پاهایم یکی یکی روی زمین می‌افتاد

جانباز کرمانشاهی «فریدون سهرابی» می‌گوید: سال 1363 عضو بسیج شدم و سال 65 به خدمت سربازی اعزام شدم. در پایگاه محل خدمت مشغول گشت زنی بودم و نمی دانستم دور تا دور پایگاه را مین کار گذاشتند در همین حین روی مین رفتم و یکی از پاهایم قطع شد و یکی یکی انگشتهایم روی زمین می افتادند.
گفتگوی تصویری با جانباز «غفار مرادپور»

یکی از دست‌هایم را در جزیره مجنون جا گذاشتم

جانباز کرمانشاهی «غفار مراد پور» می‌گوید: سال 1365 به خدمت سربازی اعزام شدم عضو تیپ انصار الرسول سپاه پاسداران شدم و بعد ما را به همراه برادران به جزیره مجنون فرستادند، روی اسکله بودیم که یک خمپاره به ما اصابت کرد و همانجا یکی از دست‌هایم قطع شد و پزشکان نتوانستند آن را پیوند بزنند.
گفتگوی تصویری با جانباز «محمد طاهر عبدی»

عملیات‌ها با شعار «وحدت» پیش می‌رفت

جانباز کرمانشاهی «محمدطاهر عبدی» می‌گوید: در جنگ تحمیلی شعار ما شعار وحدت بود و برادران شیعه و سنی در کنار همدیگر بودند و عملیات‌ها را در کنار هم به نتیجه می‌رساندند.
روایتی شنیدنی از جانباز کرمانشاهی «سالار کارگر»

خدایا به مادرم صبر بده

جانباز کرمانشاهی «سالار کارگر» می گوید: در منطقه عملیاتی بودیم و یکی از رزمندگان با بولدوزر خاکریز هایی را که نشست کرده بود را بالا می برد که در همین حین یک خمپاره به او خورد و دشمن شروع به حمله کرد که به من هم ترکش اصابت کرد و زمین خوردم که در آن لحظات فقط به فکر مادرم بودم و از خدا خواستم به او صبر بدهد.
گفتگوی تصویری با جانباز «محمد ویسی»

انفجار مین بدنم را سیاه و کبود کرده بود

جانباز «محمد ویسی» گفت: سال 1365 نیز در عملیات نوسود که دمکرات‌ها آن منطقه را مین‌گذاری کرده بودند مجبور به پاکسازی شدیم و من روی یکی از مین‌ها رفتم و تمام بندم سیاه و کبود شد و داخل رودخانه افتادم.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «محمدرضاکریمی»

بسیجی مخلص، شهادت را انتخاب می‌کند

جانباز کرمانشاهی «محمدرضا کریمی»، می‌گوید: به عنوان بسیجی به منطقه کردستان اعزام شدم و در عملیات‌های مختلف شبانه روز در قله‌های کامیاران و مریوان برای پاکسازی کومله دمکرات در حال گشت بودیم. تا اینکه برای عملیات کربلای 5 به شلمچه اعزام شدیم و آنجا مجروح شیمیایی شدم. دوست داشتم به شهادت برسم و هرکس که به شهادت رسید مخلصانه جنگید.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «نورعلی حسینی»

دفاع از وطن پشیمانی ندارد

جانباز کرمانشاهی «نورعلی حسینی»، می گوید: در جنگ تحمیلی برای رزمندگان سنگر جوش می کردم. یک روز در پادگان بودم که دشمن شهر را مورد حمله بمباران هوایی قرار داد همه ما زخمی شدیم در این حمله دست راست و یکی از پاهایم را از دست دادم در این خصوص هم هیچگاه احساس ناراحتی نکردم دفاع از وطن هیچگاه پشیمانی به دنبال ندارد.
گفتگوی تصویری با «فردین چهره آرا» جانباز کرمانشاهی

سالهاست که دچار فراموشی شده ام

«فردین چهره آرا» می‌گوید: سال 1361 در بمباران هوایی ترکش به من اصابت می‌کند و مرا به بیمارستان انتقال می‌دهند .25 روز به حالت کما می روم و دو سال تمام دست و پاهایم بدون حرکت می‌شود. از زمان جنگ تحمیلی تا کنون دچار فراموشی شده ام.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

با بدن زخمی به جبهه رفت

همسر شهید «اردشیر جعفری» می گوید؛ همسرم چندین مرتبه به جبهه رفت. یکبار که زخمی شده بود پایش در گچ بود و هنوز خوب نشده بود که قصد رفتن به جبهه را کرد. هرچه مانع او شدیم فایده نداشت و بالاخره با بدن زخمی به جبهه رفت.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

پسرم می گفت لباسهای شهادتم را مرتب کنید

مادر شهید «محمد موسوی» می گوید: وقتی محمد می خواست به جبهه برود، خواهرش میگفت؛ لباسهای دامادیت را مرتب و تا می کنیم تا برگردی ولی او در جواب می گفت؛ دامادی خوب است ولی شما لباسهای شهادت مرا مرتب و تا کنید.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

خودم به مسئول بسیج گفتم پسرم را به جبهه ببرید

پدر شهید «نعمت اله براتی» می گوید: پسرم همیشه اصرار داشت به جبهه برود ولی ما مانع می شدیم. بالاخره خودم راضی شدم و به مسجد محل رفتم و از مسئول بسیج خواستم که پسرم را ثبت نام کنند و به جبهه ببرند.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

امام فرمان جهاد صادر کرده، ماندن جایز نیست

همسر شهید «احمد نوری کمری» میگوید: وقتی پسرم متولد شد، همسرم برای بار چهارم میخواست به جبهه برود. گفتم تو چند بار رفتی، الان بمان. گفت؛ امام فرمان جهاد را برای همه مردم صادر کرده، ماندن در خانه جایز نیست. من میروم ولی اگر برنگشتم، ایمان دارم که فرزندانم را خوب تربیت میکنی.
تاریخ شفاهی همسران شهدا

دخترم را زینب وار تربیت کن

همسر شهید «جمشید گودرزی» میگوید: همسرم به حضرت زینب «س» خیلی علاقه داشت. به همین خاطر اسم دختران را زینب گذاشت، ولی من میگفتم نمیخواهم فرزندم غصه دار شود. همسرم زمان رفتن به جبهه گفت؛ دخترم را مانند اسمش زینب وار تربیت کن.
گفتگوی تصویری با جانباز و آزاده کرمانشاهی «عبدالقادر اسدی»

عراقی‌ها، دست‌هایمان را با سیم خاردار بسته بودند

جانباز و آزاده کرمانشاهی «عبدالقادر اسدی»، می گوید: سال 1367 در منطقه شرهانی عراقی ها به ما هجوم آوردند در حال عقب نشینی بودیم که از پشت ما را اسیر کردند و ما را به جایی به نام الاماره بردند با سیم خاردار دست هایمان را بسته بودند و با کتک حسابی از ما پذیرایی کردند.
روایتی شنیدنی از جانباز و آزاده «کرمعلی کاظمی»

نجات دوهزار نفر از مردم عادی در روستاها

جانباز و آزاده «کرمعلی کاظمی»، می‌گوید: سال 1366 در عملیات والفجر 10 از ناحیه چشم، ریه و اعصاب و پوست شیمیایی شدم. جزء نیروهای پشتیبانی بودم به ما گفتند که عراق به سمت روستاها و شهرهای غربی پیش روی کرده و باید برای نجات مردم هر چه سریعتر اقدام کنید خودمان را به روستاها رساندیم و خدا رو شکر دو هزار نفر از مردم را نجات دادیم و در نهایت خودمان اسیر شدیم.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی«ایرج مظفری کیا»

جانبازی، افتخاری بزرگ است

جانباز کرمانشاهی«ایرج مظفری کیا»، می‌گوید: تاریخ هشتم آبان 1360 در منطقه کردستان در درگیری با دمکرات ها از ناحیه هر دو پا مجروح شدم. من هیچگاه از مجروحیتم ناراحت نشدم و پشیمان نیستم جانبازی افتخار بزرگی است که نصیب من هم شد.
گفتگوی تصویری با جانبازشیمیایی«علی صیدی»

طاقت دیدن پیشروی عراق به خاک ایران را نداشتم

جانباز شیمیایی «علی صیدی»، می‌گوید: در تاریخ 31 تیرماه 1362 به عضویت سپاه پاسداران درآمدم. چندین بار تا سال 67 مجروح و آخرین بار در منطقه بابایادگار شیمیایی شدم. مدتی در منزل استراحت کردم همین که متوجه شدم عملیات عراق در نقطه مرزی کشور در حال انجام است طاقت دیدن پیشروی آنها را به خاک ایران نداشتم و دوباره به دفاع از وطنم پرداختم.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه