خاطرات شهدای فارس - صفحه 5

خاطرات شهدای فارس
خاطره‌ای از شهید احسان حدائق

آخرین لحظات احسان که خاطره شد

یکی از همرزمان شهید «احسان حدائق» در خاطره‌ای می‌نویسد: «شب یکم خردادماه سال 61 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون می‌آمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولین‌بار بود که کنسرو ماهی می‌دیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهيد «عبدالقادر سليمانی»

عبدالقادر؛ علمدار لشکر

سردار احمد عبدالله‌زاده در خاطره‌ای از شهيد «عبدالقادر سليمانی» روایت می‌کند: «برای عملیات والفجر 4 آماده می‌شدیم. پس از رشادت‌های عبدالقادر در عملیات محرم، حالا او شده بود فرمانده گروهان یکی از گردان‌های لشکر. او را با خودم همراه کردم تا منطقه‌ای را که باید گروهان او عمل می‌کرد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «3»

اعزام به اهواز و ماجراهای آن

شهيد «کرامت اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ساعت 13 از پادگان شهيد مسگر بيرون آمديم و در راه حدود ساعت شش بود که ماشين بنز خاوری از ما سبقت گرفت و بارش پر از تُشک بود. ساعت حدودا 7 بود در جاده ديديم که پيکان زرد با يک ماشين تويوتا در کنار جاده در حال برداشتن تشک‌ها هستند. افراد مسلح ما پياده شدند و...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «2»

هفته وحدت و میدان صبحگاهی

شهيد «کرامت اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از دايی محسن خداحافظی کردم و به خط شديم به دور ميدان صبحگاهی رفتيم. ديديم که تعداد زيادی از برادران سپاه، نيروی 55 هوابرد، نيروی دژبان، نيروی هوانيروز، نيروی زرهی و... در آنجا جمع شده‌اند و...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «1» | گروه 22 نفری

شهيد «کرامت اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «فرمانده برای تحویل دادن پرونده‌های ما به اعزام نيرو رفت و بعد از نيم ساعت به ناهار خوری رفتيم و نان و کره و خرما خورديم. بعد به خط شديم و ما را به گروهای 22 نفری تقسيم کردند و...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهيد علی بيگی

مهمترین وظیفه، دفاع از وطن است

یکی از خویشاوندان شهيد «مسيح اله علی بيگی» در خاطره‌ای نقل می‌کند: «مسیح اله فردی بسیار خوش اخلاق و با ایمان بود. او همیشه انفاق می‌کرد. یک روز از جبهه برای مرخصی به روستا آمد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

از خودگذشتگی مسیح‌اله در جبهه جنگ

شهيد «مسيح اله علی بيگی» سال 1339 به دنیا آمد. «وی پس از گذراندن دوران تحصیلی راهی جبهه نبرد شد و...» متن کامل زندگی این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید
خاطره ای از شهید «سيدمحمد کدخدا»

سيدمحمد و خبر شهادت مهدی

سردار قاسم سلطان آبادی در خاطره‌ای از شهید «سیدمحمد کدخدا» روایت می‌کند: «در عملیات کربلای 4 گردان امام حسین(ع) دو بخش می‌شد، یکی سمت راست دژ، یکی هم سمت چپ. یک قسمت نیروها را «حاج مهدی زارع» جلو می‌برد، بخش دیگر را سیدمحمد کدخدا». همان ساعت اول عملیات، هر چه حاج مهدی را صدا زدم، دیدم جواب نمی‌دهد، بی‌سیم‌چی‌اش می‌خواست پنهان کند، اما خودم فهمیدم حاج مهدی شهید شده است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهید خداداد قشقايی «5» | رژه‌ی يوم القدس در بعلبک

شهید «خداداد قشقايی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز 24 خرداد ماه 1364 آخرين جمعه ماه مبارک رمضان و يوم القدس بود. برادر آهنگران هم آمده بود. نوحه‌ی عربی خواند و ما سينه زديم. آخر سر هم روحانيون سنی و امام جمعه بعلبک سخنرانی کردند و...» متن کامل خاطره پنجم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهید خداداد قشقايی «3» |پاکسازی قبضه‌ی توپ

شهید «خداداد قشقايی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ساعت نزديک به یک است. حُر و حسين خوابيده‌اند. پهلوان‌نژاد رفته زينبيه. حبيب هم دارد دعا می‌خواند چون امشب هم يکی از ليالی قدر است و...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهید خداداد قشقايی «2» | احیای 19 رمضان

شهید خداداد قشقايی در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز پاس(نگهبان) اول بودم برای همين بعد از سحری تا ساعت 5:30 که موقع پاس (نگهبانی) بود خوابيدم. بعد از بيدار شدنم با سليمان جعفرزاده رفتيم مسجد برای نماز جمعه. مسجد تقريباً پر بود جای نشستن نبود...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد برومندی «2»

اشک‌های بی‌اختیار به یاد یک یتیم

شهيد «صفر برومندی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «داخل سنگر تنها نشسته ام و سنگر هم در اثر بارش زياد سقف آن چکه می کند و من براثر تنهايی با ضبط صوت کوچکی که بچه ها آورده‌اند می‌خواستند تا موقع درگيری مزدوران بعثی صدای خمپاره‌ها و تانک‌ها و تيرهای آسمان خراشی را برای يادبودی ضبط نمايند. و...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد برومندی «1»

پيروزی از آنِ ياران حسين است

شهيد «صفر برومندی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «پيروزی در اين جنگ با کيست؟ مسلما با ياری الله پيروزی از آنِ ياران حسين است. يارانی که در جبهه‌ها آنقدر از خود شجاعت نشان می‌دهند تا مرحله شهادت و اين ياران، شهادت را از حسين (ع) دارند و شهادت را با آغوشی باز استقبال می کنند و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد ارجمندی «1»

تيپ امام سجاد(ع) در عین خوش

شهيد «بهرام ارجمندی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک شب ساعت 24 در آسايشگاه رگبار زدند و ما همه به خط شديم. ما را برای رزم شبانه بردند و دو آمبولانس ...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره ای از شهید «بهنام ترابی»

تاریخ شهادت خود را دقیق نوشته بود

همرزم شهید «بهنام ترابی» در خاطره ای می نویسد: «من و بهنام از زمان کودکی با هم دوست بودیم و به یک مدرسه می‌رفتیم. با هم عازم خدمت سربازی شدیم و...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهيد خردپيشه

خط زیر دید دشمن

همرزم شهید حاج علی اکبر خردپیشه در خاطره‌ای می گوید: «عملیات کربلای 4 بود. خط لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع) جزیره بوارین بود که بین آن و خاک ما نهر حنین قرار داشت...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید حاملی

نوجوانی دلیر در جبهه جنگ

پدر شهید «جان محمد حاملی» در خاطره ای می گوید: «پسرم 26 مرداد سال 1346 به دنیا آمد. نامش را جان محمد گذاشتیم ولی در خانه او را ایوب صدا می‌کردیم. 12 ساله بود که از روستای دولت آباد برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به شیراز رفت. اما...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
خاطره‌ای از شهید فرزدقی

لباسی به زیبایی لباس شهادت

یکی از همرزمان شهید فرزدقی در خاطره‌ای می گوید: « 12 فروردین سال 1361 بود. محمدخلیل کنار سنگر آمد و گفت: میدونی چه لباسی از همه زیباتر و مرتب‌تر است...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره ای از شهيد «خلیل مطهرنیا»

عملیات کربلای 5 و بی سیم چی

همرزم شهيد «خلیل مطهرنیا» در خاطره‌ای می‏‎گوید: «شب عملیات کربلای 5 بود. خط شکسته شده بود. ما باید به بچه‌های عاشورا می‌رسیدیم. شهید خلیل را صدا کردم و گفتم...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهيد «حسن بادرام»

گمنام، آسمانی شد

برادر شهيد «حسن بادرام» در خاطره ای می‌گوید: «4 برادر داشتم. اولین نفری که پاش به جبهه باز شد صفر بود. چند روزی بود که به مرخصی آمده بود گفتم: داداش حواست باشه رفتی جبهه شهید نشی برگردیا...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه