خاطرات شهدای فارس - صفحه 11

خاطرات شهدای فارس
به نقل از مادر شهید

خاطره ای از شهید سید خدابخش موسوی «1»

مشغول نماز که می شدم پشت سرم می ایستاد و گوش می داد و اگر دعایی می کردم، می گفت: (( مادر، ما هر چه داریم از شما داریم))
خاطره ای از زبان همسر شهید محمد کهدوئی/شهید شاخص فارس

خاطره ای از زبان همسر شهید؛ انتظار شهادت

زمانيکه که ما به گلزار شهداء مي رفتيم مي ديدم که خيلي سر خاک مي نشيند و صحبت ميکند هر چه به او مي گفتم تو اينقدر مي نشيني چي مي گي مي گفت بعداٌ مي فهمي که بعد از شهادت متوجه شدم که او براي اينکه شهيد شود از برادرم مي خواست که پيش خدا او را وساطت کند...

خاطره ای از شهید نجفعلی اکبری باصری از زبان پدر شهید

بعد از برگزاری نماز مغرب و عشا به نیایش پرداختیم . حال و هوای معنوی زیبایی فضا را پر کرده بود .آن گاه دعای توسل خواندیم و از یکدیگر حلال بودی طلبیدیم . پس از طلب شفاعت ، در یک ستون به سمت خطوط و مواضع دشمن بعثی به راه افتادیم .

شهید حاج مختار اشرف ، به روایت خواهر شهید

یک لحظه متوجه شدم که تعداد زیادی از عراقی ها به سمت ما در حرکتند . من آخرین نفر بودم و همه ی رزمندگان به عقب باز گشته بودند

خاطره ای از شهید امان اله عباسی

نوری عجیب از شیشه ها وارد می شد و ان چنان شدیدو خیره کننده بود که من در جای خود خشکم زده بود . مات و متحیر می دیدم که نور وارد شد و روی دیوار اتاق قرار گرفت .

خاطراتی از شهید مرتضی جاویدی(فرمانده گردان فجر)

ببخشین می دونی فرمانده گردان فجر را کجا می شه پیدا کرد؟جـوان لبخند زد وبا انگشت اشاره به داخل چاه کرد!-قربان ،ته همین چاه!

خاطره ای از شهید عنایت اله عطار زادگان

مادرم عادت دارد هر وقت مشکل حادی برایمان پیش می آید به شهید بزرگوار متوسل می شود و رو به روی عکس شهید می رود و با او درددل می کند .

سجده ی عشق شهید محمد رضا عقیقی

هیاهوی غریبی بود ؛ عده ای به آخرین سازماندهی نیرو ها مشغول بودند ؛ گروهی به دنبال آماده کردن وسایل تدارکاتی و خودرو و تغذیه بودند ؛ عده ای دیگر هم مهمات مهیا می کردند .تنها یک روز وقت داشتیم و فردا رمز عملیات کربلای پنج بر زبان ها جاری می شد
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه