خاطره شهید سلیم ایزدی «1»
شهید سلیم ایزدی در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «انسان در زندگی روزمره‌ی خود يک سری خاطرات دارد خاطراتی که فراموش ناشدنی است و در طول تاريخ می‌ماند. خاطراتی که بايد در صفحات تاريخ ثبت شود و...» قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطرات فراموش نشدنی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «سليم ايزدی» ششم شهریور سال 1344 در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان خرامه ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدايی را در مدرسه خرامه و راهنمايی را در مدرسه امام سجاد(ع) و دبيرستان را در مدرسه شهيد بهشتی با موفقیت پشت سرگذاشت. سال 1361 با اوضاع وخيم جنگ و شهادت بسياری از دوستانش با گذراندن دوره‌ی مقدماتی آموزش از طرف بسيج خرامه به اهواز اعزام شد. سلیم پس از مبارزات با دشمن بعثی سرانجام 28 مهر ماه 1362 بر اثر اصابت تير به قلب و ترکش به دست راست به درجه‌ی رفيع شهادت نائل آمد. پيکر پاکش در گلزار شهدای خرامه به خاک سپرده شد.

متن خاطره قسمت «1» : خاطرات فراموش نشدنی

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و به نام خدای ابوذر؛ همان خدای را که نابود کننده‌ی مستکبران است و ياری کننده‌ی مستضعفان. خلاصه انسان در زندگی روزمره‌ی خود يک سری خاطرات دارد خاطراتی که فراموش ناشدنی است و در طول تاريخ می‌ماند. خاطراتی که بايد در صفحات تاريخ ثبت شود. حال از يک سری خاطرات يک قطره از يک دريای بيکران شروع می‌کنم. فقط خاطرات جنگ و جبهه.

من در روز 17 اسفند سال 1361 تصميم قطعی گرفتم که به جبهه بروم ولی به علت بيماری نتوانستم به جبهه بروم تا اينکه در تاريخ 15تیر ماه 1362 توانستم برای دوره آموزش نظامی به جهرم بروم. البته خاطرات شيرينی ندارم ولی خلاصه بگويم آنجا هر چند سخت بود ولی ما را آب ديده کرد.

همان طور که رئيس جمهوری حضرت خامنه‌ای می‌فرمايد «خون شما آفتاب را شرمسار می‌کند» ولی ما مقابل اين همه سختی مقاومت کرديم در مقابل گرمای سخت و مقابل بی‌خوابی و... خلاصه فقط يک خاطره از من جا مانده.

در يک بعدازظهر که آموزشی انواع مين‌ها می‌ديديم از برادران پاسدار به نام صادقی ناگهان يک مين منفجر شد و به هيچ کس زخم عميقی وارد نيامد فقط پای يک نفر از برادران کمی سوخت و واقعاٌ اين هم يک امداد غيبی بود.

حرکت به سمت شیراز

حالا از جبهه جنگ شروع می‌کنم ما در تاريخ 15 مرداد 1362 از شهر خودمان خرامه به طرف شيراز حرکت کرديم بعد از اينکه به شيراز مراجعه کرديم به بسيج رفتيم و از طرف بسیج به مقر صاحب الزمان انتقال يافتيم و از آنجا به پادگان شهيد دستغيب اهواز و دو روز در اهواز مانديم و بعد از آنجا به طرف انديمشک.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده