مادر شهید - صفحه 5

مادر شهید
به بهانه درگذشت مادر مکرمه شهیدان بسیجی شهرام، شهریار و رحمت‌الله نمکی/

برادران شهید نمکی را چقدر می‌شناسیم؟

همزمان با ایام پرفیض فاطمیه (س) بانوی مومنه و فرزانه، حاجیه خانم صدیقه آجیلی، ام‌الشهدای والامقام نمکی پس از قریب به 44 سال از شهادت مظلومانه فرزندانش رحلت نمود و به دیدار پسران شهیدش شتافت. برادران نمکی (شهرام، شهریار و رحمت‌الله) سال 59 در سنندج به اسارت ضدانقلاب در آمدند و در 29 اردیبهشت همان سال در منطقه (سنگ سیاه) در اطراف سنندج به شهادت رسیدند.

لحظه شهادت مرا صدا زد

مادر شهید «حمیدرضا ناظری» نقل می‌کند: «عادت داشت هر وقت وارد خانه می‌شد، صدا می‌زد: مادر! این بار هم فکر کردم آمده. وقتی خبر شهادتش را به ما دادند، فهمیدم همان لحظه‌ای به شهادت رسیده که من را صدا زده بود.»
خاطره‌‌ای از شهید «عیسی تاور»

توسل به شهید و شفای مادر

مادر شهید تعریف می‌کند: یک روز خیلی مریض بودم، هر دکتر و پزشکی که می‌رفتم مداوا نمی‌شدم، به شهیدم متوسل شدم. در عالم خواب یک لیوان آب به من داد که به شیرینی و زلالی آن آب تا به حال ندیده بودم
گفتگوی تصویری با مادر شهید «سید جعفر مظفری»

امام رضا (ع) پسرم را شفا داد

مادر شهید «سید جعفر مظفری» میگوید: دوساله بود که به مشهد رفتیم همانجا مریض شد تا حدی که داشت می‌مرد. بغلش کردم و رفتم سمت حرم، یهو یه آقایی جعفر رو گرفت و گذاشت بالای ضریح. بعد زیارت از در حرم در نیومده دیدم جعفرم خوب شده. اثری از مریضی تو وجودش نبود.

مادر شهید «حیدر قلی وهابیان» به فرزند شهیدش پیوست

حاجیه خانم «فاطمه شیروانی» مادر شهید «حیدر قلی وهابیان» به فرزند شهیدش پیوست.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

مادر شهید ی که فرزندش را به امام خمینی(ره) خُمس داد

مادر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ تو چند تا پسر داری، یکی را خمس بده به امام خمینی(ره). گفتم؛ من خمس داده‌ام تو برو برای امام خمینی(ره) خدمت کن.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

روایت مادری که پیش از خبر، شهادت فرزندش را حس کرد

مادر شهید «شیرعلی صالحی» می‌گوید: پسرم وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود، رضایت من را نگرفت. بدون اطلاع من به تهران رفت و پس از یک سال به جبهه اعزام شد. شبی خواب دیدم که روی کوه نشسته‌ام و او به سمت دریا می‌رود. وقتی وارد آب شد، با صدای بلند فریاد زدم؛ "مادر، به سمت ساحل برگرد!" اما ناگهان از خواب پریدم. نزدیک ظهر بود که خبر شهادتش را برایم آوردند.
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم مهیاری»

قولی که در مسیر ایثار به حقیقت پیوست

مادر شهید تعریف می‌کند: شهید در هر شرایطی کنارم بود تا در انجام کارها یاری‌ام کند و زحماتم را کمتر کند. او همیشه می‌گفت؛ "می‌خواهم شما را سربلند کنم." در نهایت نیز با شهادتش باعث افتخار و سربلندی من شد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

وقتی فرزندم به جبهه رفت، فکر می‌کردم به مدرسه می‌رود

مادر شهید «رضا دهقانی دودوی» می‌گوید: زمانی که شهید می‌خواست به سربازی برود به من گفت که به مدرسه می‌رود. من و پدرش اطلاع نداشتیم که اسمش را برای جبهه هم نوشته است. یک روز خوابش را دیدم، تو خواب خداحافظی کرد و گفت؛ مادر اگر برنگشتم، دلگیر نباش.

مادر گرانقدر شهید «عبدالکریم رایانی» آسمانی شد

مادر گرانقدر شهید مفقودالاثر «عبدالکریم رایانی» پس از سال ها چشم انتظاری به فرزند شهیدش پیوست.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

پسرم همیشه در خواب‌هایم حضور دارد

مادر شهید «دادشاه اسلامی جوزانی» می‌گوید: پسرم خیلی مهربان بود، در امور مذهبی فعال بود و اهمیت زیادی به انجام فرایض دینی می‌داد. تو یک سالی که در جبهه حضور داشت، دو بار مرخصی گرفت و آمد و برای بار سوم که به جبهه رفت به شهادت رسید. هر وقت خوابش را می‌بینم حالم را می‌پرسد و برایم هدیه می‌آورد.
در دیدار با مادر شهید شاخص اصناف و بازاریان شهرستان ساوجبلاغ مطرح شد؛

شهید خلیل کشاورز شهید شاخص اصناف و بازاریان معرفی شد

رئیس اتاق اصناف شهرستان ساوجبلاغ خبر داد: «شهید والامقام خلیل کشاورز به عنوان شهید شاخص اصناف و بازاریان معرفی شده است و به طور قطع همه شهدا و ایثارگران ما با رشادت‌های خود نشان دادند که خصوصیات بارز و خاصی دارند که آن هم دفاع از میهن تا پای جان بود.»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

بازی کودکانه، سرآغاز حماسه‌ای بزرگ

مادر شهید تعریف می‌کند: حسینیه امام جعفر صادق(ع) مراسم تعزیعه‌خوانی بود، من و عبدالمجید هم شرکت می‌کردیم؛ وقتی به خانه برمی‌گشتیم می‌گفت: می‌خواهم شبیه‌خوان بشوم و نقش حضرت ابوالفضل(ع) را داشته باشم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهید با وجود سن کمش، همچون یک سرباز ایثارگر بود

مادر شهید «حسین عالی‌زاده» می‌گوید: شهید اخلاقش خیلی خوب بود و مرتب قرآن می‌خواند. خیلی دانا و فهیم بود. هفده سالش بود که داوطلبانه به جبهه رفت. هر چقدر می‌خواستم منصرفش کنم قبول نمی‌کرد. به شهید گفتم؛ مادر هنوز اسمت برای سربازی در نیامده و سنت کم است ولی چهره‌ات مانند یک سرباز است.
قسمت چهارم خاطرات شهید «مجید شحنه»

احساس کردم او هم مرا بوسید

مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: خدایا! هر کدوم از بچه‌های من که به جبهه رفتن اسیر نشن! مرگشون رو شهادت قرار بده؛ من طاقت اسیر شدن اونا رو ندارم! جنازه مجید آمد. خم شدم و او را بوسیدم. احساس کردم او هم مرا بوسید.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

کاش مادرم دعا کند که شهید شوم!

شهید «صیدنورالدین صیدی» از شهدای دفاع مقدس آبان ماه ۱۳۵۹ در جبهه سومار به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خیلی دوست داشت شهید شود و بار‌ها می‌گفت کاش مادرم برایم دعا کند که شهید شوم. در ادامه فیلم مصاحبه با مادر گرانقدر شهید منتشر می‌شود.
خاطره‌‌ای از شهید «عزت‌الله جام‌خور»

ماجرای اولین شب حضورم در جبهه و دیدار با برادرم

برادر شهید تعریف می‌کند: ساک کوچکم را برداشتم و روی یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. وقتی می‌خواستم چشم‌هایم را ببندم، تختی که موازی تخت من بود، بوی آشنایی می‌داد، بوی برادرم عزت‌الله بود. اول ترسیدم، چون اگر می‌فهمید مدرسه را رها کرده‌ام و به جبهه آمده‌ام، حسابی تنبیهم می‌کرد و مرا بر می‌گرداند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

چشم انتظاری مادر شهید / منتظرم که یک روز فرزندم برگردد

مادر شهید «ابراهیم زارعی» می‌گوید: فرزندم اخلاق خوبی داشت و با همه به خوبی رفتار می‌کرد. به شهید گفتم صبر کن برادرت از سربازی برگردد بعد به جبهه برو، قبول نکرد و گفت؛ می‌خواهم داوطلب به جبهه بروم و شهید شوم. همیشه به جاده‌ای که از آن رفت نگاه می‌کنم، شاید یه روز برگردد.

عکسی که پس از ۳۸ سال به دست مادر شهید رسید

در حاشیه دیدار رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران با خانواده شهیدان محجوب، عکسی که بدرقه شهید «محمدرضا محجوب» را نشان می‌دهد، پس از ۳۸ سال به دست این مادر شهید رسید.

برای اسلام جنگیدن رضایت نمی‌خواهد

مادر شهید «کاظم خردمندی» می‌گوید: شهید با روحیه‌ی شاد به داخل اتوبوس رفت من صدایش کردم و گفتم: کاظم جان! نمی‌خواهی با مادر و دایی ات خداحافظی کنی و رضایت بگیری؟ آمد و خداحافظی کرد و گفت: «مادر! برای اسلام جنگیدن رضایت نمی‌خواهد».
طراحی و تولید: ایران سامانه