نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کوتاه
همسایه شهید «محمدرضا خدابنده‌لو» نقل می‌کند: «هر سال یازدهم محرم، توی دامغان خرج می‌دادیم. محمدرضا همیشه می‌آمد کمک می‌کرد و مجلس روضه‌خوانی هم می‌گرفتیم. یک سال بعد از شهادتش داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم. یک شب محمدرضا به خوابم آمد و گفت: همسایه! حتماً روضه بگیر؛ خودم می‌آم کمکت. حرف کسی رو گوش نکن!»
کد خبر: ۵۵۵۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷

هم‌رزم شهید «اسماعیل حدادی» نقل می‌کند: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دست‌های مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش می‌کرد که از دستش فرار کند و بالاخره پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه. چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.»
کد خبر: ۵۵۵۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۵

خواهر شهید «ناصر تفضلی» نقل می‌کند: «نسبت به حق‌الناس خیلی حساس بود. دقت می‌کرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه می‌شد، موتورش را خاموش می‌کرد که مبادا صدایش مزاحم همسایه‌ها شود.»
کد خبر: ۵۵۵۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

خواهر شهید «حسن خدامی» نقل می‌کند: «از مادر پرسیدم: برای حسن چی می‌گی؟ مادر گفت: از من می‌خواد تا قصه امامان رو براش بگم. انگار هیچ دردی نداشت و روی تخت خانه خوابیده بود. با دل و جان به قصه‌های مادر گوش می‌داد.»
کد خبر: ۵۵۵۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲

خاله شهید «محمدرضا گیلوری» نقل می‌کند: «از قدیم یاد گرفته بودیم که شب چهارشنبه نحس است. شب چهارشنبه که می‌شد، گلیم‌بافی و نخ‌ریسی را کنار می‌گذاشتم. محمدرضا که متوجه قضیه شده بود و از حواس‌پرتی و فراموش‌کاری من هم با‌خبر بود، سربه‌سرم می‌گذاشت.» نوید شاهد سمنان شما را به خواندن ادامه این خاطره دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۵۵۶۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰

قسمت نخست خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
دوست و هم‌رزم شهید «شاهرخ قندالی» نقل می‌کند: «متوجه چیزی شدم و گفتم: شاهرخ! پلاکت کو؟ نیم‌نگاهی به من کرد و گفت: می‌خوای چکار؟ گفتم: اون پلاک‌ها برای شناسایی‌ان. در حالی که می‌خندید، گفت: دوست دارم گمنام باشم و صورتش را با چفیه پوشاند.»
کد خبر: ۵۵۵۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰

فراخوان طرح فیلم کوتاه و داستان مستند با مضمون ایثار و شهادت از یکم خرداد در استان مرکزی برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۴۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۴

مادر شهید «عزیزالله علی‌زاده» نقل می‌کند: «بعد از شهادتش هر روز یکی می‌آمد و حرفی می‌زد: خدا شهیدتون رو رحمت کنه! جوانی چشم‌پاک بود و توی کوچه هیچ‌کس بدی از او ندید. با شنیدن حرف‌های‌شان گفتم: خدایا! شکرت که تونستم بچه‌ای تربیت کنم که دست‌به‌خیر باشه.»
کد خبر: ۵۵۵۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۰

قسمت دوم خاطرات شهید «علی نیکوئی»
دوست شهید «علی نیکوئی» نقل می‌کند: «چشم به چشمش دوختم. نور لامپ‌های حجله، زیبایی عکسش را چند برابر کرده بود. برگشتم علی را دیدم. اولش فکر کردم خیالاتی شدم، ولی مثل اینکه خودش بود. با لبخند گفت: هر وقت خواستی من رو ببینی بیا پاچنار، جلوی میدون ابوذر. سکوی پاچنار پاتوق دوستانه ما چند نفر بود. خواستم بپرسم: تو که شهید، شدی، چه جوری می‌یای؟»
کد خبر: ۵۵۵۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۹

قسمت نخست خاطرات شهید «علی نیکوئی»
هم‌رزم شهید «علی نیکوئی» نقل می‌کند: «گفتم: چفیه‌ات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر. راضی نشد. اصرار کردم. با دلخوری گفت: واسه چی اصرار می‌کنی؟ اگه من شهید بشم، چفیه‌ات خونی می‌شه، نمی‌تونم بهت پس بدم.»
کد خبر: ۵۵۵۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸

نویسنده کتاب «عقیقی در مشت» اظهار کرد
فاطمه نودهی اظهار کرد: هدفم در کنار آموزش «داستان نویسی»، تربیت نویسندگانی است که در آینده بتوانند فرهنگ ایثار و شهادت را در جامعه ترویج دهند. زیرا ارکان مهم یک جامعه اسلامی «دین»، «زبان» و «فرهنگ مردم کشور» است که باعث استواری و جاودانگی یک ملت خواهد شد.
کد خبر: ۵۵۴۹۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

هم‌رزم شهید «علی‌اصغر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «گفتم: چرا بعضی از بچه‌ها شهید می‌شن و بعضی دیگه توفیق پیدا نمی‌کنن؟ علی‌اصغر گفت: «شهادت بستگی به خود ما داره. اونایی شهید می‌شن که خودشون رو به این مقام رسوندن؛ یعنی لایق شدن. ما هم اگه بخوایم شهید بشیم، باید تلاش کنیم تا پاک بشیم!»
کد خبر: ۵۵۴۸۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

قسمت نخست خاطرات شهید «علی‌اصغر قاسم‌پور»
همسر شهید «علی‌اصغر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «خیلی دوست داشت شهید شود، اما اوایل ابراز نمی‌کرد و می‌گفت: هر چی خواست خدا باشه. رفتن با خودمه، ولی برگشتم با خداست. اما دفعه آخری که می‌رفت، گفت: امیدوارم خدا مرا در این راه بپذیره!»
کد خبر: ۵۵۴۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۴

خواهر شهید «حسین ناظمیان» نقل می‌کند: «حسین جبهه بود. آن روز صبح وقتی بیدار شدم، پدر را غمگین و ناراحت دیدم. اشک از گوشه چشمش سُر خورد و گفت: خواب حسین رو دیدم. یکی توی خواب گفته به مادر حسین بگو قربانی‌اش قبول شده. چند روز بعد خبر شهادت حسین را برای ما آوردند.»
کد خبر: ۵۵۴۴۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱

قسمت دوم خاطرات شهید «حمید قدس»
مادر شهید «حمید قدس» نقل می‌کند: «گفت؛ اگه بگم ناراحت نبودم که دروغه اما بعد خوشحال شدم. جنازه‌ برادر بزرگش رو که ندیدم. حالا که دیگه جایی داشتم که بنشینم و دردودل کنم. می‌دونستم بچه‌ام جاش کجاست. دیگه تو مزار شهدا سرگردون نبودم.»
کد خبر: ۵۵۴۳۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱

قسمت نخست خاطرات شهید «حمید قدس»
هم‌رزم شهید «حمید قدس» نقل می‌کند: «گفتم: خوش به حال ما! با این همه رفیق شهیدی که داریم، ان‌شاءالله آخرتمون آباده! گفت: دلت رو صابون نزن! نامه‌ عملمون اگه خدایی باشه، شهدا هم می‌تونن به اذن خدا دستگیری کنن. یعنی اگه جز این باشه عدالت خدا زیر سؤال می‌ره.»
کد خبر: ۵۵۴۳۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۳۱

پدر شهید «ابوالفضل شمس» نقل می‌کند: «در حال خواندن نماز ظهر بودم که خواهرزاده‌ام به سراغم آمد و گفت: دایی جان! بیا از سپاه آمدن با شما کار دارن. زانوانم سست شد. دیگر توان ادامه نماز را نداشتم. چند نفر ناآشنا خبر شهادت فرزندم را آورده بودند. به خانه برگشتم و به اهل خانه گفتم: فردا ابوالفضل را می‌آرن! باید جشن عروسی براش بگیریم! او روز عاشورا، ساعت دوازده ظهر به خاک سپرده شد و با آمدنش به انتظار سخت ما پایان داد.»
کد خبر: ۵۵۳۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

مستند کوتاه شرح آفتاب "کوی روح الله"، روایتی از زمینی موروثی از امام خمینی (ره) که به خانواده های شهدا و ایثارگران در شهر اراک واگذار شد و از آن پس نام آن محله به میدان امام خمینی(ره) تغییر پیدا کرد.
کد خبر: ۵۵۳۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۲

خواهر شهید «علی‌اکبر لواف» نقل می‌کند: «روز آخر برای خداحافظی به خانه‌مان آمد. همه حرفم در این چند جمله خلاصه می‌شد: تازه یکی دو ماه بیشتر نیست اومدی، نمی‌شه بمونی و بعداً بری؟ قبول نکرد و گفت: هر کسی باید اندازه خودش به اسلام خدمت کنه.»
کد خبر: ۵۵۳۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰

قسمت چهارم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
هم‌رزم شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «گفتم: اسماعیل! معاون گروهان شدی که بی‌عدالتی کنی؟ با شنیدن صدای من برگشت. همدیگر را بغل کردیم. گفتم: چی شده؟ همیشه یک‌طوری رفتار می‌کنی که آدم فکر می‌کنه آخرین عملیاته که شرکت می‌کنی و قراره شهید بشی؟ گفت: دعا کن شهید بشم، قول می‌دم شفاعت تو رو بکنم. می‌خوام با شهادتم شاهد و گواه قرآن باشم.»
کد خبر: ۵۵۳۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۸