نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کوتاه
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل می‌کند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره!  موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمی‌ره! خیال می‌کنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

استاد شهید «محمدرضا خسروی» نقل می‌کند: «محمدرضا دوازده ریال را پیش رویم گذاشت و گفت: حاجی! اینا رو زیر کیسه قند پیدا کردم! دیگر به او اطمینان کامل داشتم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گوشه‌ای از اتاق نشستم و مردَم را دوباره و دوباره بدرقه کردم. کجای کوچه بودم به خاطر ندارم که صدای زنگ در بلند شد. گفت: نوارم را جا گذاشتم. نیم‌خیز شدم تا از لب طاقچه نوارش را بردارم که گفت: نوار نمی‌خواستم. نوار را بهانه کردم تا یک‌بار دیگر تو را ببینم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸

قسمت چهارم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
خواهر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «چند بار شهید رو در خواب دیدم. یک بار دیدم یه جای سبزه‌زاری است. دیدم چهار پنج نفر آنجا جمع هستند. گفتم: داداش تو بیا! آن‌ها هستند دیگه. گفت: نه من باید با این‌ها برم؛ سقای این گروه هستم. باید بریم یه جایی آب و چایی بدیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۴

قسمت نخست خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گفت: نصف بچه‌ها زخمی و شهید شدن و ما نتوانستیم حتی پیکرشون را به عقب بیاریم. با تعجب و حیرت نگاهش کردم و گفتم: خودتون چطور نجات پیدا کردین؟ در حالی که اشک توی چشمش حلقه زده بود گفت: خدایی بود. به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شدیم. خودمون هم نفهمیدیم چطور نجات پیدا کردیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲

قسمت سوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
برادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «صداقت ایشان مثال زدنی است. در وعده‌ها و قول‌و‌قرار‌ها صادق بود و دوست نداشت کسی به غیر از صداقت و راستی با او حرفی بزند. ظاهر و باطنش یکی بود.»
کد خبر: ۵۵۷۵۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۱

قسمت نخست خاطرات شهید «حسن یحیایی»
مادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «حسن دانش‌آموز بی‌نظمی نبود که از مدرسه برمی‌گردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار می‌داد. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمی‌شد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود.»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۶

قسمت نخست خاطرات شهید «سید عباس راسخی»
دوست و هم‌رزم شهید «سید عباس راسخی» نقل می‌کند: «چند روز بعد ما را بردند خط گوجار که بسیار مرتفع و صعب‌العبور بود. وقتی به خط رسیدیم هوا کولاک شده بود. سید ابوالفضل وقتی مرا تنها دید گفت: منم می‌مانم. گفتم: تو از شدت سرما‌ نمی‌توانی راحت حرف بزنی! ریش‌هایت یخ زده!»
کد خبر: ۵۵۷۴۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۱

قسمت دوم خاطرات شهید «مجید قدس»
هم‌رزم شهید «مجید قدس» نقل می‌کند: «کاملاً بیهوش شده بود. اصلاً صدای دکتر و پرستار‌ها را نمی‌شنید. هیچ سؤالی را جواب نمی‌داد تا اینکه صدای اذان بلند شد. نه تنها من، همه تعجب کرده بودند وقتی که دیدند با بلند شدن صدای اذان، مجید دست‌هایش را بالا برد و تکبیر گفت و مشغول خواندن نماز شد.»
کد خبر: ۵۵۷۲۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا رسولی‌پور»
مادر شهید «غلامرضا رسولی‌پور» نقل می‌کند: «چند سال منتظرش بودم. ماه رمضان خبر دادند می‌آید. فقط چند تکه استخوان بود. اشک ریختم نه برای رفتنش؛ احساس کردم غریب آمد.»
کد خبر: ۵۵۷۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸

قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا رسولی‌پور»
مادر شهید «غلامرضا رسولی‌پور» نقل می‌کند: «هر وقت از جبهه می‌آمد، لباس بسیجی‌اش را می‌شست و مرتب می‌کرد و اگر نیاز به وصله داشت، می‌دوخت. آماده رفتن به جبهه می‌شد و می‌گفت: بسیجی باید نسبت به بیت‌المال دقت داشته باشه و به فکر نگه‌داری آن باشه.»
کد خبر: ۵۵۷۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۷

در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و با هدف آموزش تخصصی نویسندگان نو قلم، فراخوان دومین همایش منطقه‌ای نویسندگان نو قلم منتشر شد.
کد خبر: ۵۵۷۰۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۵

قسمت نخست خاطرات شهید «مجید قدس»
معلم شهید «مجید قدس» نقل می‌کند: «شنيدم مجروح شده و یک چشمش را از دست داده است. رفتم عیادتش. می‌خواستم بگویم ناراحت چشم از دست رفته‌ات نباش! خیلی‌ها با یک چشم هم تو زندگی تونستن به موفقیت‌های بزرگی برسن که مهلتم نداد و گفت: این که فقط یک چشمه، دعا کنین همه تنم فدای اسلام بشه.»
کد خبر: ۵۵۶۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۳

مادر شهید «حسین بینائیان» نقل می‌کند: «در رویا دیدم، آقایی نورانی وارد شد و گفت: خدا به شما سی سال دیگر عمر داده است! لاله‌های خونین گلستان زندگی‌ام، یحیی و حسین درست در اوج جوانی یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و آن راز سربه‌مهر برایم آشکار شد.»
کد خبر: ۵۵۶۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۳

فرزند شهید «حسن شیرآشیانی» نقل می‌کند: « پدر هنگام انقلاب بسیار تحت‌تأثیر حضرت امام خمینی (ره) قرار گرفته بود. تمام فکر و ذکر و هم‌وغمش، اطاعت از امام و مقتدایش بود؛ تا جایی که با شروع جنگ با وجود داشتن همسر و چند فرزند داوطلبانه عازم جبهه‌ها شد. وقتی که از طرف دوستان به او گفتند: حسن بچه‌هایت کوچکند و نیاز به سرپرست دارند، وجودت در جبهه ضرورت ندارد! گفت: مثل این که شما متوجه نیستید! می‌روم تا حرف امام بر زمین نماند.»
کد خبر: ۵۵۶۸۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۱

همسر شهید «محمد حبیبی» نقل می‌کند: «بعضی از روز‌ها آنقدر دلم برای او می‌گرفت و دل‌تنگ حرف‌هایش می‌شدم که توان راه‌رفتن نداشتم. آن شب به محمد گفتم: یا تو یا هیچ چیز دیگر! با یاد محمد به خواب رفتم.»
کد خبر: ۵۵۶۶۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۶

زن‌برادر شهید «محمد بهاران» نقل می‌کند: «می‌گفت: بیشتر جوونای ما به‌خاطر حجاب شما دارن می‌رن شهید می‌شن؛ پس حجابتون رو رعایت کنین. فاطمه‌ زهرا رو الگو قرار بدین که سعادتمند دنیا و آخرت می‌شین.»
کد خبر: ۵۵۶۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۱

قسمت دوم خاطرات شهید «محمدرضا کلائی»
برادر شهید «محمدرضا کلائی» نقل می‌کند: «ناگهان ترکشی پیشانی محمدرضا را نشانه رفت. خون از سر و صورتش فوران کرد. در آن تشنگی و گرمای شلمچه با آرامش به امام‌حسین (ع) سلام داد و گفت که صورتش را به سمت قبله برگردانند. آخرین ذکرش «یامهدی ادرکنی!» بود. دوستانش به یاد آوردند که او چند ساعت قبل، خبر شهادتش را داده و همه را متعجب کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۶۲۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰

قمست اول خاطرات شهید «محمد پایون»
برادر شهید «محمد پایون» نقل می‌کند: «ساعت دو‌ و نیم بعدازظهر با عده‌ای از بچه‌ها برای آب‌تنی به رودخانه‌ای که نزدیک خط مهران بود رفتیم. محمد وارد آب شد. مشتی از آب را برداشت و بویید و گفت: بچه‌ها این آب بوی کربلا و شهادت می‌ده. آب را به‌طرف آسمان پاشید و خود را به آغوش آب سپرد. با تأنی غسل کرد و عازم مقر شدیم.»
کد خبر: ۵۵۶۱۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰

فرمانده شهید «احمدرضا گیلوری» نقل می‌کند: «یادم می‌آید که یک‌بار در عملیات کمین ضد انقلاب از ناحیه پا مجروح شد. چون سطحی بود با مداوای سرپایی در منطقه ماند و حاضر به برگشت نشد.»
کد خبر: ۵۵۶۱۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷