نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«اگر به امید خدا حمله شروع شد ما را فراموش نکنی و اگر شهادت نصیب شد در آن دنیا ما را هم شفاعت کن ...» این نامه شهید ایرج شعبانی طی دوران دفاع مقدس به رزمنده کامبیز فتحی‌لوشانی را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۷۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «براتعلی حیدری» می‌گوید: معرفت و اخلاق پسرم بی‌نظیر بود. با هیچ کس درگیر نمی‌‌شد. راهش را انتخاب کرد و در راه امام حسین (ع) قدم برداشت، خدا رحمتش کند.
کد خبر: ۵۴۶۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۱

«شهیدان اندرزگو و ابوترابی پس از تغییر ایدئولوژی، دیگر با سازمان مجاهدین خلق ارتباط نداشتند و هر جا امکان داشت علیه آن‌ها مطالبی عنوان می‌کردند. همچنین درباره خیانت برخی اعضای سازمان و ضربه‌ای که با مبارزات مسلحانه اسلامی وارد کرده بودند سخن می‌گفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر سید آزادگان «شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۶۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۷

شهید «عزت اله درویشیانی» دهم مهر ۱۳۴۳،‌ در روستای منوچهرآباد از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش جعفر و مادرش گل نبات نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. کارمند اداره آب و فاضلاب بود. سال ۱۳۶۸ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و بیست و یکم فروردین ۱۳۶۴، با سمت نیروی دسته توپخانه در بمباران شیمیایی جزیره مجنون عراق مجروح شد. سی و یکم فروردین ۱۳۸۲، در بیمارستان شهدای عشایر خرم آباد بر اثر عوارض مجروحیت به شهادت رسید. پیکر وی را در آرامگاه خضر همان شهرستان به خاک سپردند.
کد خبر: ۵۴۶۵۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۵

به مناسبت سالگرد ولادت شهید مدافع حرم «محمد طحان» و روز مقاومت، ویژه‌نامه‌ای شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، دست‌نوشته، تصاویر، نماهنگ و مصاحبه با همسر و پدر این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۶۵۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۵

شهید «امید ایازی» بیست و یکم بهمن ۱۳۵۸، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش ابوالقاسم، در شهرداری کار می کرد و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان گروهبان سوم ارتش خدمت می کرد. هفدهم دی ۱۳۷۹، در فکه بر اثر سانحه برق گرفتگی هنگام انجام مأموریت به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰

«براى رفتن به جبهه روزشمارى مى‌کردم و در آخر، به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم. در قسمتى که من کار مى‌کردم و تمامى خواسته‌ام رفتن به خط مقدم بود و هر وقت بچه‌ها به خط مقدم مى‌رفتند، با حسرت به آن‌ها نظاره مى‌کردم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «محرم رحمانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۶۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰

تاریخ شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید والامقام «حمیدرضا حافظی» در بیان خاطرات فرزندش می گوید: پسرم از هفت سالگی در کارهای خانه به من کمک میکرد. هر زمان یکی از فامیل یا همسایگان هم به کمک نیاز داشت حمیدرضا کمک حال همه بود.
کد خبر: ۵۴۶۱۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۹

خاطرات شهید «محسن صادقی» به نقل از همرزمش؛
همرزم شهید «محسن صادقی» می گوید: از یکی از بچه های بهداری شنیدم که در منطقه حاج عمران به درجه عظیم شهادت نائل شده است. دیگر دل تو دلم نبود و انتظار هر چیزی را داشتم جز دوری همیشگی او. سالها به این منوال گذشت و فکر و ذکرم شده بود شهید محسن صادقی. به هرکه میرسیدم از فضائل او برایش سخن به میان می آوردم تا اینکه یک شب او را در خواب دیدم. عجب رؤیایی بود. تاکنون لذت این خواب صادقانه از مذاقم بیرون نرفته و با آن روزگار سپری می کنم.
کد خبر: ۵۴۶۱۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۹

«داشتن نیروی متخصص و دلسوز همچون آقای مصیّب آرزوی هر فرمانده‌ای بود فرماندهان لشکر همیشه دوست داشتند نیرویی مثل او داشته باشند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۶۰۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸

«شهر‌ها بیش از این به فعالیت فرهنگی و اجتماعی نیاز داشتند، ولی از یک سو به علت حضور ضدانقلاب و احتمال حمله عراق کمتر مبلغ و روحانی حاضر می‌شد وارد منطقه ما شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۶۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸

مدیرکل بنیاد شهید لرستان گفت: امروز میدان، میدان جنگ است و برای مقابله با توطئه های دشمن در این جنگ ترکیبی باید تاریخ شفاهی خانواده شهدا ثبت و ضبط و منتشر شود.
کد خبر: ۵۴۶۰۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۷

«پرسیدم از بس گریه کردی چشمات قرمز شدن، چیزی شده؟ داری یه چیزی رو از من پنهان می‌کنی. بعد از اینکه کلی با خودش کلنجار رفت، آه بلندی کشید و گفت این چیزا که پنهون کردنی نیست ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مادر شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۵۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۵

زندگینامه شهید «نعمت‌اله سعیدی‌فر»؛
شهید والامقام «نعمت‌اله سعیدی‌فر» روز بیست و یکم اسفند ۱۳۶۳ در حالی که تنها چند روز از تولد پسرش گذشته بود و شوق دیدار فرزندش را داشت در هورالظعیم به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۴۵۸۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۴

«عباس پس از رفتن سرهنگ حق‌شناس شروع کرد به خواندن قرآن. پانزده الی بیست دقیقه‌ای نگذشته بود که بی‌اختیار روی به من کرد و گفت: خداوند او را بیامرزد. خدا رحمتش کند. گفتم: که را می‌گویی؟ یکباره به خود آمد و گفت: همین طوری گفتم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۵۷۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۳

روایتی خواندنی از همکار شهید «خیرالله احمدی فرد» از پاکسازی مین‌ها
«فرهاد کمر خانی»، می گوید: از سال1368 علاوه بر مردم عادی، تعداد زیادی تخریب چی حین خنثی سازی مین به شهادت رسیدند. وقتی شهید «خیرالله احمدی فرد» تصمیم گرفت به این عرصه وارد شود دوستان و خانواده مخالف بودند و می‌گفتند شهادت و جانبازی جزء لاینفک این کار است؛ اما جواب خیرالله این بود که نمی‌توانم ببینم کسی روی مین برود و کشته شود در حالی که من تخصص خنثی سازی مین دارم و می‌توانم با خنثی کردن حتی یک مین جان عده‌ای را نجات دهم.
کد خبر: ۵۴۵۶۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۱

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«ای شهیدانی که با خون، روز‌ها و شب‌های خود را در سنگر‌های تاریک شرق و جنوب کشور دور از خانواده‌های خود گذرانده‌اید، امروز پرچم جمهوری اسلامی با خون شما شهیدان برجا مانده است. ما این زندگی و راحتی را که امروز داریم مدیون شما هستیم ...» در ادامه، این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۱

برگی از خاطرات شهید رجایی؛
«روزی به آقای رجایی گفتم من از دست این پیرمردی که برایمان چای می‌آورد خیلی ناراحتم. پرسید چرا گفتم آخر ایشان سنش از ما بیشتر است، جای پدر ماست ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۵۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۱

« در حالی ‌که در دستش یک دستمال ابریشمی زیبا داشت سلام کرد و دستمال ابریشمی را گشود. درون دستمال پر بود از میوه، میوه‌های بسیار زیبا و تر و تازه. انگار که همان لحظه از درخت چیده بودند ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۵۵۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۳۰

«قرار بود حقوقش افزایش پیدا کند و این افزایش حقوق نسبت به کارمندان عادی بیشتر بود. اما دستور داده بود برای او این افزایش حقوق انجام نگیرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حق‌شناس» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۵۵۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۹