والدین شهدا - صفحه 6

والدین شهدا
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

ای کاش از پسرم مزاری داشتم

جهان نام مادر شهید در توصیف اخلاق و رفتار فرزند شهیدش "محمد طاهر اسلامی" گفت: «بسیار بخشنده و رعوف بود . با کارگرهای خود بسیار خوب برخورد می کرد از حقوق خود به آنها می داد. یک روز با خود فکر میکردم چرا روستای حشمتیه شهید ندارد، همان روز خبر شهادت محمدطاهر را برایم آوردند. ولی هیچ وقت خبری از جنازه اش نشد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شهادت فرزند ثمره تربیت اسلامی مادر است

رقیه سلطان شهید "حجت الله افسری" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «من حجت الله را از روز تولدش بسیار مواظبت می کردم با این تصور که این هدیه ای الهی است برایم و باید خوب او را تربیت کنم در نمازش ، اعمالش بسیار دقت می کردم که چه حلال است و چه چیزی حرام است. خدا رو شکر که فرد خوبی تحویل جامعه دادم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

مادر، نگران نباش با خدا باش و پادشاهی کن

حلیمه خاتون مادر شهید "حسین رستمی منش" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «حسین از یازده سالگی کار می کرد و بسیار معتقد به خدا و ائمه اطهار داشت. انقلاب که شد شب ها نگهبانی می داد و وقتی من گفتم نگرانت هستم در جواب به من گفت مادر نگران نباش با خدا باش و پادشاهی کن.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

دو پسر عمو که با هم راهی جبهه شدند و با هم آمدند

جعفر پدر شهید «سعید افسریان» در خاطرات فرزندش گفت: «من در رفتن او به جبهه نه نیاوردم و او به جبهه رفت. او یک هفته در جبهه بود و بعدش خبر شهادت او را برایم آوردند. سعید و پسر عمویش را یکروز با هم تشییع کردیم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

داستان آن پانزده نفر از روستای خوگان

محمود در خاطرات فرزند شهیدش "علیرضا رضایی" گفت: «با اینکه سن کمی داشت و برادر بزرگترش جبهه بود، اجازه نداد من به جبهه بروم و خودش به همراه 14 نفر دیگه راهی آموزش و جبهه شدند. بعد از عملیات والفجر مقدماتی یکی از این 15 نفر شهید شد و دیگری اسیر و دیگر خبری از آنها نشد تا بعد از 15 سال جنازه هایشان را آوردند »
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

دفاع از وطن، دغدغه اصلی پسرم بود

شهيد «حمدالله فاضلي» از شهدای استان ایلام است که خرداد ماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر شهید می‌گوید: از دغدغه‌های پسرم این بود هیچ وقت دست از یاری اسلام برندارید و دستورات اسلامی را به طور کامل اجرا کنید و از وطن دفاع کنید. در ادامه کلیپ این مصاحبه تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

تشییع پیکر پسرم باعث افتخارم بود

پدر شهید والامقام «احیاء طالبوند» در بیان خاطرات فرزندش می‌گوید: زمانی که پسرم شهید شد، در تشییع پیکرش بیش از هزار نفر شرکت کردند. تمام آن مردم برای ادای احترام به فرزندم آمده بودند که این موضوع باعث افتخار من شد و افتخار کردم که چنین فرزندی دارم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

خوشحالم که پسرم جان خود را در راه اسلام فدا کرد

شهید «آزاد مؤمنی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که آذرماه 1365 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می گوید: پسرم آرزوی شهادت داشت و خوشحال در راه اسلام جان خود را از دست داد.

ثبت و ضبط تاریخ شفاهی، لازمه مقابله با جنگ ترکیبی دشمن است

مدیرکل بنیاد شهید لرستان گفت: امروز میدان، میدان جنگ است و برای مقابله با توطئه های دشمن در این جنگ ترکیبی باید تاریخ شفاهی خانواده شهدا ثبت و ضبط و منتشر شود.
معاون فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد

ثبت و ضبط بیش از 1850 خاطرات شفاهی انجام شده است

معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد گفت: تاکنون بیش از 1850 خاطرات خانواده گرانقدر شهدا ثبت و ضبط شده است و امیدواریم تا پایان سال 1403 این طرح به اتمام برسد.
به کوشش گروه چندرسانه‌ای نوید شاهد منتشر شد

خاطره‌نگاری والدین شهدا ی معزز استان گیلان / کلیپ

نوید شاهد: کلیپی از والدین شهدا ی استان گیلان که در مورد سبک زندگی و رشادت‌های فرزندان شهیدشان صحبت کرده اند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

16 ساله‌ای که مهیای جبهه شده بود

مادر شهید «علیرضا نوروزی»، خاطراتی در وصف فرزندش را چنین بیان کرد: «بچه‌ام هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد. یک روز آمد و گفت من میخواهم به جبهه بروم و ما هم مانع او نشدیم. شانزده سالش بود و سنی نداشت فقط قد بلند کرده بود برای رفتن به جبهه.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

ببین مادر کفن پوشم، تفنگم بر سر دوشم، بیا مادر در آغوشم

مادر شهید «علیرضا رضایی» در وصف شهیدش شعرهای حماسی فرزندش را می‌خواند: «شهیدم من شهیدم، به کام خود رسیدم، بیا مادر به آغوشم، تفنگم را بگیر از دوشم، بیا مادر کفن پوشم»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

چه خوش است صوت قرآنِ پدر از پسر شنیدن

پدر شهید «احمد عباسی» در وصف قرآن خواندن فرزند شهیدش خواند: «چه خوش است صوت قرآن پدر از پسر شنیدن، به رُخش نظاره کردن سخن از خدا شنیدن.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شهیدی که سلاحش از او بزرگتر بود

پدر شهید «سید اسداله قریشی» می‌گوید: من به همراه اسداله به جبهه میرفتم، او جثه کوچکی داشت. در ابتدا بیسیم چی گردان بود و دائم به ابتدای گردان می‌رفت و می‌آمد، بعد که آرپی جی به دست گرفت، انتهای آرپی جی روی زمین کشیده می‌شد. هر وقت من در سال‌های بعد سراغی از او می‌گرفتم همه او را با جثه کوچکش می‌شناختند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند

پدر و مادر شهید «ابوالفضل حسینخانی» از کودکی و حسن اخلاق فرزند شهیدشان گفتند:«ابوالفضل در شب قدر و موقع اذان مغرب به دنیا آمد او در کودکی و نوجوانی با همه بسیار خوش برخورد و مهربان بود و هیچ کس را از خود نمی رنجاند.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

من می‌خواهم خط مقدم بروم

مادر شهید «محمود سلیم آبادی» در وصف فرزندش گفت: «او از کودکی بسیار آرام و متین بود. پسر خوب و سر به راهی بود و با همه خوب برخورد می کرد. جبهه هم که همراه برادرش می رفت گله می کرد که چرا برادرم اجازه نمی دهد خط مقدم بروم و آخر هم خودش به پادگان حمزه سیدالشهدا رفت و راهی خط مقدم شد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

تفنگ بر دوش گرفتن جسارت می‌خواست که پسرم آن را داشت

مادر شهید «سالار پارسا» از خاطرات دوران انقلاب و جبهه فرزندش گفت: «عمویش به او گفته بود تو در حد و اندازه تفنگ نیستی و می‌گیرند و تو را می‌کشند. او در پاسخ گفته بود عموجان کسی که تفنگ بر دوش می‌اندازد در خود جرات و جسارت این کار را دیده است.»
خاطرات جبهه جانباز «غلامرضا پارسته»

بعد از شهادت برادرم به جبهه رفتم

جانباز غلامرضا پارسته در خاطرات خود از انقلاب و جبهه گفت : «برادرم سعید که بعد از سه بار حضور در جبهه در والفجر 4 شهید شد موعد سربازی من رسید و به جبهه رفتم که در حلبچه در 24 اسفند 1366 مجروح شدم.»
خاطرات شفاهی مادر شهید «مجید فرجی»

همه اهل خانه را برای خواندن نماز اول وقت بیدار می‌کرد

«رنگین طلا نامدار» می‌گوید: فرزندم به نماز اول وقت بسیار معتقد بود، خواهرش زهرا را که هفت سال بیشتر نداشت بیدار می‌کرد و می‌گفت؛ هر وقت به سن تکلیف برسد بیدار شدنش راحت و نمازش را اول وقت می‌خواند.
طراحی و تولید: ایران سامانه