والدین شهدا - صفحه 4

آخرین اخبار:
والدین شهدا
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

با بدن زخمی به جبهه رفت

همسر شهید «اردشیر جعفری» می گوید؛ همسرم چندین مرتبه به جبهه رفت. یکبار که زخمی شده بود پایش در گچ بود و هنوز خوب نشده بود که قصد رفتن به جبهه را کرد. هرچه مانع او شدیم فایده نداشت و بالاخره با بدن زخمی به جبهه رفت.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

پسرم می گفت لباسهای شهادتم را مرتب کنید

مادر شهید «محمد موسوی» می گوید: وقتی محمد می خواست به جبهه برود، خواهرش میگفت؛ لباسهای دامادیت را مرتب و تا می کنیم تا برگردی ولی او در جواب می گفت؛ دامادی خوب است ولی شما لباسهای شهادت مرا مرتب و تا کنید.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

خودم به مسئول بسیج گفتم پسرم را به جبهه ببرید

پدر شهید «نعمت اله براتی» می گوید: پسرم همیشه اصرار داشت به جبهه برود ولی ما مانع می شدیم. بالاخره خودم راضی شدم و به مسجد محل رفتم و از مسئول بسیج خواستم که پسرم را ثبت نام کنند و به جبهه ببرند.
خاطره‌نگاری والدین شهدا

روایت دلدادگی پدر با فرزند/ 11 سال انتظار برای پیکر فرزند شهید

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا ، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با والدین گرامی شهید «احمد امیری قریه علی» به مصاحبه پرداخته است. پدر این شهید بزرگوار چنین روایت می‌کند: «همرزمان فرزندم آمدند و فرزند من مفقود شد. اسرا آمدند و خبری از فرزندم نشد. پس از 11 سال انتظار پیکر فرزندم را آوردند.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
خاطرات شفاهی جانبازان دفاع مقدس؛

ما برای این وطن، جان و تن‌ها داده‌ایم

جانباز 70 درصد «عزت الله شریفی» در خاطراتی از دوران دفاع مقدس گفت: «ما در طول دفاع مقدس بسیار شهید داده‌ایم، از بسیجیان جان برکف تا سپاهیان همیشه قهرمان و ارتش همیشه پیروز، تا این کشور امنیت خود را به دست آورد و دست هیچ متجاوزی به میهن اسلامی ما نرسد.»
خاطرات شفاهی جانبازان دفاع مقدس؛

وحدت عامل پیروزی ما در جنگ تحمیلی بود

جانباز 70 درصد «سعید فرهادی هزاوه» در خاطراتی از دوران دفاع مقدس بیان کرد: «مردم در آن دوران از نان شب خود به جبهه‌‎ها می‌دادند و همه از هر آنچه که داشتند برای کمک به جبهه دریغ نمی‌کردند و همه با هم وحدت داشتند.»

رزمنده‌ای که بعد از پذیرش قطعنامه جانباز شد

«بهزاد سلیمانی» جانباز 70 درصد که در 15 مرداد 1367 و بعد از پذیرش قطعنامه در عملیات مرصاد و مقابله با حمله منافقین از ناحیه گیجگاهی به درجه جانبازی نائل می‌شود و به مدت دو ماه در بیهوشی کامل بوده است.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

من خودم مصطفی را راهی جبهه کردم

پدر شهید «مصطفی اسداللهی» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «من خودم او را راهی جبهه کردم. بعد از دوره آموزشی‌اش به من گفت اگر من و امثال من به جبهه نرویم، صدام همه شهر های ایران را خواهد گرفت و این وظیفه من است تا در خط مقدم جبهه با آنها بجنگم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

لالایی مادر برای فرزند شهیدش

مادر شهید «خدامراد اسفندانی» در این کلیپ کوتاه از خاطرات کودکی فرزند شهیدش برایمان می‌گوید و به یاد می‌آورد که برای کودکش را در کنار دار قالی لالایی می‌گفته است؛ که شما مخاطبین گرامی را دعوت به دیدن این لالایی سوزناک مادر می‌کنیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شهادت فرزند، افتخار من است

مادر شهید «آیت الله کریمی‌پور» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «آیت‌الله از کودکی فردی باتقوا بود و در همه مراسم مذهبی شرکت می‌کرد. خدارو شکر می‌کنم که فرزندم به آرزوی قلبی خود رسید و باعث سربلندی من شد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

مادر هر وقت دلتنگ من شدی به عکس امام خمینی نگاه کن

مادر شهید «محمود گچکار» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «روزی که میخواست به جبهه برود به او گفتم محمود جان زود به زود به مرخصی بیا دلم برایت تنگ می‌شود و او در پاسخ گفت؛ مادر هر وقت دلتنگ من شدی به عکس امام خمینی نگاه کن»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

از بغض فراق یار سفر کرده تا وصال معشوق

مادر شهید «رضا بهمن» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «رضا تمام وقت در خدمت انقلاب بود و روزی گفتند که رضا به جبهه رفته است، شبی دیدم در شهادت شهید بهشتی با صدای بلند گریه می‌کند و می‌گوید خاک بر سر منی که باشم و امثال ایشان مظلومانه به شهادت برسند.»
خاطرات شفاهی مادر شهید «محمد اسلامی»

از گشت‌های شبانه تا شهادت داوطلبانه

مادر شهید «محمد اسلامی» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «محمد از کودکی پسری سربه زیر و آرام بود و تکالیف مذهبی‌اش را کامل انجام می‌داد. در دوران انقلاب شب‌ها به گشت شبانه می‌رفت و زمانی هم که جنگ شد داوطلبانه به جبهه رفت تا از وطنش دفاع کند.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

نماز شکر پدر شهید بر پایان فراق فرزند

صفرعلی ربیعی پدر شهیدان "محمدعلی و محمدرضا ربیعی" در خاطره از فرزندان شهیدش گفت: «محمدعلی چند سالی مفقود الاثر بود و من بسیار دلتنگ دیدار او بودم ، روزی که قصد صفر کربلا را داشتم به من خبر دادند محمدعلی را آورده اند. وقتی به بنیاد شهید رفتم و چند قطعه استخوان پسرم را دیدم دلم آرام گرفت و همانجا نماز شکر به جا آوردم و 40 روز بعد از آن راهی زیارت امام حسین (ع) شدم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

پسرم آرزوی شهادت داشت

مادر شهید «مؤمنی» می گوید: «پسرم همیشه آرزوی شهادت داشت و خوشحال در راه اسلام جان خود را از دست داد، بارها می گفت پایان زندگی مرگ است، پس چه بهتر با شهادت که بهترین مرگ است برویم.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.
پدر شهید بلبلی نیا:

آخرین بار لباس رزم را مادرش بر تنش کرد

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا ، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با والدین شهید بزرگوار «ایوب بلبلی نیا» به مصاحبه پرداخته است. پدر این شهید بزرگوار چنین روایت می‌کند: «آخرین بار که فرزندم قصد اعزام به جبهه های جنگ را داشت، مادرش لباس رزم را بر تنش کرد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

برادرهایم در جبهه دارند کشته می‌شوند، نمی‌توانم بمانم

مادر شهید «حسن غلامی» می‌گوید: پسرم می‌گفت؛ مادر اگه غذا را خوب خوردید و گفتید الحمدالله سیر شدیم اینجور نیست، باید حتما به فکر کسی که ندارد باشید و به او کمک کنید. می‌گفت؛ باید بروم. گفتم نرو، گفت نمیتوانم بمانم، برادرهایم در جبهه دارند کشته می‌شوند من چطور در خانه بمانم؟!
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

پسرم دست بوس من و پدرش بود

مادر شهید «محمدابراهیم امیدی» می گوید: ابراهیم خیلی خوشرو بود. با اینکه نامزد داشت اما مدام به جبهه می رفت، هر زمان از بیرون می‌آمد دست من و پدرش را می‌بوسید و می‌گفت: شما کار نکنید، تا من را دارید غم نداشته باشید.

معرفی کتاب | «چشم و چراغ»

کتاب «چشم و چراغ» که روایتی تصویری از زندگی پدران و مادران شهدای استان مرکزی است از سوی نشر یوحنا به چاپ مجدد رسید.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

کفاشی که سهم‌اش از زندگی را شهادت می‌دانست

مادر شهید «علی اکبر جدیدی» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «من روزه بودم که علی اکبر به دنیا آمد. علی اکبر خیلی ساده زندگی می کرد و بسیار بخشنده بود. کفاشی می کرد که تصمیم گرفت کار را رها کند و به جبهه برود.»
طراحی و تولید: ایران سامانه