خواهر شهید - صفحه 2

خواهر شهید
خاطره‌‌ای از شهید «مهدی حیدری‌پور سرخایی»

اهمیت ویژه برای انجام فرائض دینی در رفتار شهید «حیدری‌پور»

خواهر شهید تعریف می‌کند: همیشه یک دفترچه همراهش بود که در آن تمام نمازهایی که نخوانده بود را می‌نوشت تا با نگاه کردن به آن به یاد آورد که چه نمازی را نتوانسته بخواند.

جبهه برایش همانند مکه بود

خواهر شهید «قاسمعلی حسن پور» می‌گوید: هر وقت به جبهه می‌رفت بسیار خوشحال بود انگار می‌خواست به مکه برود با او روبوسی کردم و شهید می‌گفت: چرا هر وقت من می‌روم با من روبوسی می‌کنید من خجالت می‌کشم.
خاطره‌‌ای از شهید «غلامرضا سهرابی»

شهید انقلابی

خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز که به خانه آمده بود متوجه شدیم که دست و صورتش سوخته است وقتی ماجرا را پرسیدیم فهمیدیم که او در حال ساخت کوکتل مولوتوف جهت حمله به رژیم طاغوت زخمی شده است. گاهی اوقات مادرم...
خاطرات/

از مادر شهیدان خجالت می‌کشم

خواهر شهید «حافظ نوری» می گوید: برادرم به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. او واقعا عاشق شهادت بود.
خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»

شهیدی که جبهه از او عارف و زاهد ساخته بود

خواهر شهید تعریف می‌کند: جبهه، اخلاق سید عبدالحسین را تغییر داد، نگاهش که می‌کردم لذت می‌بردم. جبهه از او عارف و زاهد ساخته بود. بعد از شهادتش، سید عبدالرضا حدیث قدسی نشانم داد و ...
گفتگو با خواهر شهید به مناسبت هفته دفاع مقدس

دفاع مقدس، درس آزادگی و خداباوری بود

سمیه حسینیان گفت: دفاع مقدس در واقع درس آزادگی و خداباوری را به مردم آموخت که چگونه می‌توان با خداشناسی و توکل بر خدا، بر همه دشمنان پیروز شد.
خاطره‌‌ای از شهید «حاجی کریمی»

درخواست یک شهید: پس از شهادتم لباس سیاه نپوشید

خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ مرگ و زندگی دست خداست ولی دوست دارم اگر شهادت قسمتم شد شما لباس سیاه نپوشید و سوگواری نکنید.
خاطره‌‌ای از شهید «شهریار اشکانی»

آرزو داشت مثل امام حسین(ع) شهید شود

خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»

انس و علاقه عجیبی نسبت به خدا داشت

خواهر شهید «روح الله حبیبی گوفلی» می‌گوید: انس و علاقه عجیبی نسبت به قرآن، نماز و ذکر و یاد خدا داشت گویی که می‌دانست قرار است به خدا بپیوندد.

خاطرات/ کیفی که بوی خاک می‌داد

خواهر شهید «نقی رستم زاده ورزی» می‌گوید: برادرم نقی هر موقع از جبهه بر می‌گشت می‌گفت: «خواهر لباس هایم را می‌شویی؟» وقتی سر کیف شهید می‌رفتم بوی خاک، بوی شلمچه، بوی خون شهیدان جبهه را می‌داد.
خاطره‌‌ای از شهید «فریدون انصاری»

شهید 17 ساله‌ای که به فوتبال علاقمند بود

خواهر شهید تعریف می‌کند: «برادر شهیدم و برادر بزرگترم علاقه بسیار زیادی به فوتبال داشتند و می‌خواستند به استادیوم بروند ولی مادرم چون آن‌ها را زیاد دوست داشت نمی‌گذاشت به جاهای شلوغ بروند برای همین با رفتن آن‌ها مخالفت کرد ولی...»
خاطره‌‌ای از شهید «جعفر ذاکری درباغی»

شهیدی که بدون خداحافظی رفت

خواهر شهید تعریف می‌کند: «رفتم سر خیابان که برایش یخ بگیرم و یخ فروش یخ‌ها را برایم شکست و تحویلم داد. وقتی به خانه رسیدم کفش‌های جعفر را ندیدم، فهمیدم که رفته، آن هم بدون خداحافظی...»
خاطره‌‌ای از شهید «مسعود بهاور»

می‌دانم که در این نبرد نابرابر پیروز میدان هستیم

خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به پدرم گفت «ما می‌دانیم که در این نبرد نابرابر پیروز میدان هستیم چون هدف داریم که از دین، خاک و ناموسمان دفاع کنیم و اگر در این راه شهید هم بشویم، می‌دانیم که...»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است

خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم این حرف را نزن، بجنگ و دفاع کن ولی حرف از جدایی نزن. شهید گفت: «این حرف درست نیست و با عقیده و ایده من منافات دارد. بعد از ما کار زینبی کنید و هیچگاه امام را تنها نگذارید، زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است. دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت برسم.»
خاطره‌‌ای از شهید «عباس شریفی»

سعی کنید به دنیا وابسته نشوید

خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید از من پرسید تو مشغول به چه کاری هستی و من در جوابش گفتم من هم زندگی همیشگی خودم را دارم و حالم خوب است. شهید در آخر به من گفت: «سعی کنید زیاد به دنیا وابسته نشوید تا در آخرت راحت و آسوده باشید...»
خاطره‌‌ای از شهید «حسن اقتدار بختیاری»

شهید برایم مانند پدر بود

خواهر شهید تعریف می‌کند: «برادرم با همه فرق داشت. نمارهایش را اول وقت می‌خواند. به یاد دارم وقتی که پدرم نبود و در بیمارستان بستری بود ما جای خالی‌ پدر را حس نمی‌کردیم چون شهید جای پدر را برایمان پر می‌کرد...»

صبر خود را به مادرم بدهید

خاطره‌ شهید «حافظ نظری» از برادر خود می‌گوید: به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. آخرین بار که به مرخصی آمده بود از مادر شهدا دیدار کرده بود و به آن‌ها گفته بود که از صبر خود به مادرم هم بدهید.
خواهر شهید «گوهری» در گفتگو با نوید شاهد

یک شب مانده به پایان خدمت سربازی‌اش شهید شد

ثریا گوهری، در خاطراتی از برادر شهیدش تعریف کرد: «یک بار به او گفتم بیا برایت زن بگیریم، گفت 40 روز بیشتر به سربازی‌ام نمانده است، بگذار تمام شود، همین که تمام شد، زن می‌گیرم. یک شب مانده بود خدمت سربازی‌اش تمام شود که شهید شد...»
خاطره‌‌ای از شهید «علی جمشیدی شاهرودی»

نذر جبهه

خواهر شهید تعریف می‌کند: علی بسیار مهربان و خوش رفتار بود. روزی که از جبهه برگشت گفت: «نذری دارم که باید در زیارت روستا یک گوسفند را قربانی کنم.»
خاطره‌‌ای از شهید «غلامعباس عفیفه»

عشق به شهادت

خواهر شهید تعریف می‌کند: «مادرم در آن روز خیلی ناراحت بود و مرتب دعا می‌کرد که خدایا جا پر شود تا نتوانند بچه من را به جبهه ببرند. آخر دعایش مستجاب شد و او را نبردن ولی از آن جا که او عشق به شهادت داشت بعد از چند سال در نیروی دریایی ارتش ثبت‌نام کرد و ...»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه