خواهر شهید

خواهر شهید
خاطره‌‌ای از شهید «محمود بهرامی»

شهیدی که با نگاهش درس عفت می‌داد

خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید انسان بسیار با تقوایی بود. حتی وقتی ما خواهرهایش در خانه موهایمان را باز می‌گذاشتیم، هرگز به صورت‌مان نگاه نمی‌کرد. اگر هم با خانم غریبه‌ای روبه‌رو می‌شد، فوراً نگاهش را پایین می‌انداخت.
گفت‌وگو با خواهر شهید «محمدرضا همایونی حقیقی» در جوار مزار شهید:

«محمد» اهل شعار نبود/ تا لحظه آخر به فکر مردم بود، نه جان خودش

صدیقه همایونی حقیقی گفت: محمد اهل شعار نبود؛ اهل عمل بود. تا لحظه آخر زندگی‌اش، به فکر مردم بود، نه خودش. باورم نمی‌شود هنوز… اما این افتخار ابدی ماست که برادری داشتیم که جانش را فدای مسئولیت، فدای مردم و فدای ایران کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «ایرج زینلی مزرایی»

توسل به حضرت زهرا (س) گره گشای مشکلاتش بود

خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز از نظر مالی خیلی دستمان تنگ شد، به طوری که حتی پول خرید یک نان را هم نداشتیم. شهید با یک جدیت خاصی گفت؛ چند لحظه صبر کنید همه چیز درست می‌شود. شهید کتاب مفاتیح الجنان را برداشت و شروع به خواندن زیارت مخصوص حضرت زهرا (س) کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «خداداد زاهری»

شفای شهید توسط حضرت ابوالفضل (ع)

خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید حدوداً یک سالش بود که به یک بیماری خطرناک و لاعلاج مبتلا شده بود و دکترها همه جوابش کرده بودند. مادرم در آن زمان بدون هیچ نگرانی به علمدار کربلا، حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) متوسل شد و گفت؛ آقا اگر صلاح در این است که بچه‌ام زنده بماند او را شفا بده.
یادداشت،

عاشورا یک روز نبود، یک راه است...

از نینوا تا ایران، پرچم هنوز در دستان حق است «وَلا تَهِنُوا وَلا تَحزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ» عاشورا یک روز نبود، یک راه است... یادداشتی از شیدا مرادی خواهر شهید «فریداله مرادی» فعال رسانه‌ای در ادامه منتشر می‌شود.
خاطره‌‌ای از شهید «عیسی حیدری سراجی»

تنها آرزویش شهادت بود

خواهر شهید تعریف می‌کند: وی علاقه بسیار زیادی به جبهه رفتن و دفاع از میهن اسلامی را داشت و تنها آرزویی که داشت، شهادت بود.

گفتگو نه...

با گرگِ هارِ این زمانه گفت‌و‌گو نه، گفت‌و‌گو با فریبکاران و دغل بازان همان آب در هاون کوبیدن است، به فرموده رهبر عزیزمان اینها (آمریکا و اسرائیل) مذاکره هم که می‌کنند، مذاکره شان آمیخته‌ای با دغل و فریب‌کاری است، نه به مذاکره با شیطان را شاعر عزیز دهلرانی، خانم فرخ نظری زیبا سرودند.
گفت‌و‌گو با خواهر شهید «علیرضا چروی» متولد روز ولادت امام رضا (ع)

کبوتران حامل پیام شهادت برادرم بودند

فکر کردیم راه خانه را فراموش کرده‌اند، اما دقیقا روز شهادت آنها به حیاط خانه آمدند، یک دور زدند و رفتند، در واقع آنها خبر شهادتش را آورده بودند. شاید برادرم آن‌ها را فرستاده بود تا خبر دهند که او پرواز کرده است.
خاطره‌‌ای از شهید «مصطفی فرج‌پور»

مصطفی عاشق امام بود، آن قدر که تصویرش را می‌بوسید

خواهر شهید تعریف می‌کند: بهمن‌ماه سال ۱۳۵۷ بود، روزی که امام به ایران بازگشت. آن روز هیچ‌وقت از خاطرم نمی‌رود. هیچ‌وقت مصطفی را آن‌طور ندیده بودم. واقعاً این شهدا عاشق امامشان بودند. وقتی آن روز تلویزیون تصویر امام را نشان می‌داد، مصطفی محو تماشای امام شده بود.
خاطره‌‌ای از شهید «محمد دادیان»

عشق خالصانه‌اش به امام او را به جهاد حق علیه باطل کشاند

خواهر شهید تعریف می‌کند: جلوی تلویزیون می‌نشست و مشتاقانه به سخنان امام گوش فرا می‌داد. او به عشقی که در وجودش به حضرت امام داشت می‌بالید به خاطر آن به جهاد حق علیه باطل رفت و مظلومانه به شهادت رسید.
خاطره‌‌ای از شهید «علی گشویی‌زاده»

غیرت و نوع دوستی شگفت‌انگیزی داشت

خواهر شهید تعریف می‌کند: یادم هست علی آن زمان تنها 15 سال داشت، اما غیرت و نوع‌دوستی‌اش به قدری شگفت‌انگیز بود که هر کسی را تحت تأثیر قرار می‌داد. وقتی می‌دید مردم در حال ساختن سنگرها هستند، بی‌درنگ به کمکشان می‌شتافت.
خواهر شهید حسن باقری در گفتگو با نوید شاهد:

زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

خواهر شهید می گوید: یادم می آید روزی که حسن زخمی شده بود و او را به بیمارستان آوردند، من با دیدنش روی تخت بیمارستان پقی زدم زیر گریه. با همان لحن صمیمی رو کرد به من و گفت: «نمی فهمی دیگه، نمی فهمی که من اگر شهید می شدم چقدر خوب بود. نمی دانی شهادت چقدر خوب است.»
در گفتگو با نوید شاهد؛

خواهر شهید ه مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند

ملیکا حسینی خواهر شهید ه مکرمه حسینی با بیان اینکه شهید حججی الگوی خواهر شهید م بود، گفت: مکرمه آرزو داشت شهید سلیمانی را در زمان حیاتشان ببیند اما بعد از شهادت ایشان به سمتی رفت که بتواند در راه او باشد با خدمت به زوار او در این راه خدمت کند.
خاطره‌‌ای از شهید «محمد ناجی»

پیش‌بینی شهید از آخرین دیدار

خواهر شهید تعریف می‌کنند: در این دیدار، شهید به خانواده گفت که ممکن است این آخرین دیدارش باشد و دیگر بازنگردد. همان‌طور که خودش پیش‌بینی کرده بود، این دیدار آخرین دیدار بود.
خاطره‌‌ای از شهید «محمدزمان آشوری»

قولی که در جبهه جا ماند

خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز نامه‌ای از او به دستمان رسید. در نامه نوشته بود؛ غصه نخورید، حالم خوب است و به زودی برمی‌گردم. او گفته بود که برمی‌گردد، اما هرگز به وعده‌اش عمل نکرد.
خاطره‌‌ای از شهید «یوسف دقت»

مجاهد پرتلاش

خواهر شهید تعریف می‌کند: چهارده ساله بود که به عضویت گروه‌های انقلابی در آمد و فعالیت‌های سیاسی‌اش را آغاز کرد. در کنار فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی دیگرش در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد، سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد.
خاطره‌‌ای از شهید «غلامعباس آتش‌دهقان»

شهیدی که دفاع از وطن را به ادامه تحصیل ترجیح داد

خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم؛ غلامعباس! برگرد... هنوز وقت داری... بیا با هم به دبیرستان برویم، درس بخوانیم، دیپلم بگیریم اما غلامعباس مرغش یک پا داشت و گفت؛ تو برو! زمانی که جنگ تمام شد من هم ادامه تحصیل می‌دهم.
خاطره‌‌ای از شهید «احمد مجرد»

من به زنده بودن برادر شهیدم ایمان دارم

خواهر شهید تعریف می‌کند: همیشه احمد را در خواب می‌دیدم، با روی باز و چهره‌ای نورانی، کنارم می‌نشست و راهنماییم می‌کرد. می‌گفت؛ از رحمت خدا ناامید نشوید و بعد راه حلی برای مشکل پیش آمده پیدا می‌کرد و می‌رفت. من ایمان دارم که برادرم زنده است و شاهد اعمال ماست.
خاطره‌‌ای از شهید «حسین دهقانی سیاهکی»

می‌خواهم برای حفظ اسلام در راه خدا خون بدهم

مادر شهید تعریف می‌کند: پسرم همیشه می‌گفت؛ من باید بروم و برای حفظ اسلام در راه خدا خون بدهم. آن‌هایی که به جبهه رفته‌اند هم مانند من پدر و مادری داشتند و من خونم رنگین‌تر از دیگران نیست، باید از میهن خود دفاع کنم.
خاطره‌‌ای از شهید «علی موتمنی احمدی»

کنار مزار شهدا نشست و گفت؛ چه خوب است اینجا بخوابم

خواهر شهید تعریف می‌کند: پای راستش شکسته بود، یک روز بهم گفت بیا برویم به اطراف روستا سر بزنیم، وقتی با هم رفتیم، کنار مزار شهدا  نشست، پایش را دراز کرد و گفت چه خوب است که اینجا بخوابم...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه