خاطره شهید سلیم ایزدی «2»
شهید سلیم ایزدی در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به انديمشک که رسيديم ساعت 8 شب بود. شام را در انديمشک خورديم و بعد از کمی استراحت به سوی عين خوش حرکت کرديم. بعد از عبور از پل کرخه چيزهای بسيار ديديم که...» قسمت دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خط کله قندی زبيدات

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «سليم ايزدی» ششم شهریور سال 1344 در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان خرامه ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدايی را در مدرسه خرامه و راهنمايی را در مدرسه امام سجاد(ع) و دبيرستان را در مدرسه شهيد بهشتی با موفقیت پشت‌سر گذاشت. سال 1361 با اوضاع وخيم جنگ و شهادت بسياری از دوستانش با گذراندن دوره‌ی مقدماتی آموزش از طرف بسيج خرامه به اهواز اعزام شد. سلیم پس از مبارزات با دشمن بعثی سرانجام 28 مهر ماه 1362 بر اثر اصابت تير به قلب و ترکش به دست راست به درجه‌ی رفيع شهادت نائل آمد. پيکر پاکش در گلزار شهدای خرامه به خاک سپرده شد.

متن خاطره قسمت «2»: خط کله قندی زبيدات

به انديمشک که رسيديم ساعت 8 شب بود. شام را در انديمشک خورديم و بعد از کمی استراحت به سوی عين خوش حرکت کرديم. بعد از عبور از پل کرخه چيزهای بسيار ديديم از جمله تانک‌های سوخته و خاکريزها و سنگرهای بزرگ و از آنجا به لشکر 19 فجر رسيديم و شب در آنجا خوابيديم و صبح دوباره به مقر شهيد دست بالا که در دو کيلومتری لشکر فجر بود رفتيم و ما نمی‌دانستیم چه مدت در اينجا هستیم.

روز 8 شهريور ماه مصادف با شهادت شهيد باهنر و رجائی خبر شهادت برادران علی‌اکبر فرار و ابراهيم خبازی را به وسيله‌ی داريوش اسماعيلی شنيديم و خيلی خيلی ناراحت شدم. البته آنها در شامگاه 6 شهريور شهيد شده بودند و هر دو بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهيد شدند.

اگر بخواهم خاطرات در مقر شهيد دست بالا بگويم بسيار است و کلاً 43 روز در شهر دست بالا مانديم و در اين چهل و سه روز دوباره به خط کله قندی زبيدات رفتم. يکبار که به خود کله قندی به پيش برادران رضايی و عليايی رفته بودم، ناگهان چندين خمپاره به سوی ما آمد و من که با يکی از برادران گناوه به نام حيدر اميری همراه بوديم تا چند متر سينه خيز رفتيم و بعد کاليبر 50 و دوشکاء دشمن روی مواضع ما شليک کرد و دوشکا در 5 متری بالای سر ما زد.

سقز رسيديم و در مقر انصارالحسين مانديم و کلاً 10 روز در سقز مانديم و دوباره به شهر سقز رفتيم يک روز برای ناراحتی که داشتم به بيمارستان سقز رفتم و کلاً شهر آرام بود و تمام برادران مسلح به شهر می‌آمدند و بعد از 10 روز که در سقز مانديم به ما گفتند که می‌خواهيم از اين جا برويم و ما کيف و اسلحه و تجهيزات برداشتيم و گردان خودمان به سوی بانه حرکت کرد.

ساعت 13:30 دقیقه بعدازظهر حرکت کرديم و ساعت 16 به بانه رسيديم و از آنجا گذشتيم و در 25 کيلومتری بانه رسيديم يعنی ما بين سردشت و بانه بوديم در آن منطقه منطقه‌ای بود کوهستانی و جنگی می‌شد و خلاصه به هر وسيله خود را به پشت تيرها رساند تا خود را نجات داديم و به مقر برگشتيم و مدت 43 روز يعنی در تاريخ 27 شهریور 1362 به ما گفتند که می‌خواهيم به طرف غرب کردستان حرکت کنيم. تقريباً صبح ساعت 4 بلند شديم و بعد از نماز صبحانه خورديم و خود را آماده کرديم و چندين گردان می‌خواست به غرب حرکت کند.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده