نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - و خاطرات
نقش روحانی شهید «محمد شیخ شعاعی» در تقویت روحیه رزمندگان انکارناپذیر بود، مثل این بود که رشته ای ناگسستنی قلب های همه را به هم پیوند می داد.
کد خبر: ۴۴۱۴۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۶

خاطره شهید ناصر آقاجانی
شهید ناصر آقاجانی ششم شهريور 1345، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله، سيمانکار بود و مادرش عزت نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. هفدهم آبان 1361، در موسیان ایلام بر اثر اصابت ترکش به سر توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۴۱۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۷

سازمان سینمایی حوزه هنری در نظر دارد بر اساس رمان «فرنگیس» (خاطرات فرنگیس حیدرپور) اثر برگزیده جایزه کتاب سال دفاع مقدس به قلم مهناز فتاحی، فیلم سینمایی بسازد.
کد خبر: ۴۴۱۴۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۶

خاطرات شهید رضوی/(20)
روزی شهید رضوی درباره برادرش شوخی کرد و به همرزمش گفت: "این اخوى مرا ببرش خط، شهیدش کن و بیاورش."
کد خبر: ۴۴۱۳۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

خاطرات شهید رضوی/(19)
همرزم و دوست شهید رضوی تعریف می‌کند: یک روز مواجه شدیم با حضور یک جوان رشید و با انگیزه‌ای که اعلام آمادگی کرد که من آمدم و می‌خواهم در جهاد سازندگی خدمت کنم. ایشان کسی نبود جز سید محمدتقی رضوی.
کد خبر: ۴۴۱۳۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

خاطرات شهید رضوی (18)/
حسین طاهری همرزم شهید رضوی در خاطره‌ای که از گزینش شدن توسط شهید دارد بیان می‌کند: چون ما از قشر وابسته به روشنفکران محسوب می‌شدیم، این مسئله برای شهید رضوی ایجاد شده بود که نکند ما هم توی این فضای فکری مورد نظر آقایان سیر کنیم.
کد خبر: ۴۴۱۳۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

خاطرات شهید رضوی (17)/
شهید رضوی در زمان حیاتش، از اعتقاد قلبی یکی از همرزمانش که به شهادتش اعتقاد قلبی داشت تعریف کرده است.
کد خبر: ۴۴۱۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

کتاب «با چشم‌هایم جنگیدم: خاطرات دیده‌بان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شیمیایی»، برگ‌هایی از دلاوری‌های رزمندگان دلیر ایرانی در دفتر هشت‌ساله تاریخ دفاع مقدس را به تصویر می‌کشد.
کد خبر: ۴۴۱۲۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

به مناسبت سال روز شهادت
زمانی که شهید بزرگوار سوار بر اتوبوس شد، خیلی خوشحال بود و چهره خندان و نورانی داشت و مشخص بود که آخرین وداع است .
کد خبر: ۴۴۱۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

خاطرات شهید رضوی/ (16)
آقا تقی به خدمت سربازی رفت، شش ماه از خدمتش نگذشته بود که به فرمان حضرت امام خمینی از پادگان فرار کرد تا به جاى اینکه مقابل مردم بایستد، در کنارشان باشد.
کد خبر: ۴۴۱۲۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

خاطرات شهید رضوی/(15)
خواهر شهید رضوی نقل کرده است وقتی آقاتقی خبر عروسی من را شنید پیام داد؛ "مسایل جبهه و جنگ از شرکت در عروسى تو واجب‌تر است."
کد خبر: ۴۴۱۲۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

پژوهشگر و نویسنده عرصه ایثار و شهادت سیستان و بلوچستان گفت: خاطرات همسران شهدای مدافع وطن استان در ‏حال ‏گردآوری است.‏
کد خبر: ۴۴۱۲۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

مهناز فتاحی نویسنده کتاب «فرنگیس» از نگارش خاطراتش از جنگ تحمیلی خبر داد.
کد خبر: ۴۴۱۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

به مناسبت سال روز شهادت
دوران شاه به مادرش می گفت: نکند شما هم به زن شاه نگاه کنید و مثل او حجاب را از سرتان بردارید.
کد خبر: ۴۴۱۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

به مناسبت سال روز شهادت
در هنگام عملیات، رمضانعلی به همه روحیه می داد وقتی در عملیات رمضان زخمی شد به نزدیکترین دوستش که همراهش بود چیزی نگفت تا اینکه وقتی صبح شد بچه ها فهمیدند که لباس او خونی است و ایشان زخمی شده اند.
کد خبر: ۴۴۱۱۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

خاطرات جعفر اماني
شهید غلامعلی صافلی در مراسم هاي مذهبي شركت مي كرد و هميشه در صف هاي نماز جماعت آماده مي‌شد و به نماز خيلي اهميت مي داد.
کد خبر: ۴۴۱۱۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۱

برشی از کتاب «بگو به جان امام»
علی، با این‌که نوجوان و 15 ساله بود، اما در هنگام برخورد با خانم‌ها همیشه سرش پایین بود و به کسی نگاه نمی‌کرد.
کد خبر: ۴۴۱۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۱

خاطرات شهید رضوی(14)
برادر شهید رضوی در خاطره‌ای از برادرش نقل می‌کند: یکبار که تقی من را در منزل دید گفت؛"بیا با هم به منطقه برویم و مدتى را آنجا پیش ما بمان، شاید خداوند از تقصیراتت بگذرد."
کد خبر: ۴۴۱۰۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۳۰

او مرد میدانها و ماموریتهای سخت بود
أموريت هاي خطرناكي كه كسي حاضر نبود قبول كند ، ايشان با جان و دل مي پذيرفت و در تمام مأموريتهايي كه براي شناسايي مي رفت ،‌ موفق بود .
کد خبر: ۴۴۰۹۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۱

برگی از خاطرات
-بنده خدا، چرا دیر آمدی، منو که کم مانده بود به کشتن بدهی میدونی چه بلایی به سرم آورد؟ با خنده گفت: بزرگ شدی یادت می ره، حالا پانصدی را بچسب. بقیه را ولش کن.
کد خبر: ۴۴۰۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۹