نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - و خاطرات
چیزی نمی گفت، سرش را به سمت آسمان بلند کرد، روی زانو خم شد و نشست، با وحشت خودم را به جلو انداختم و دو زانو رو به روی او نشستم.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

علاقه ی شدید پدر به احمدرضا باعث این همه نگرانی شده بود. احمدرضا وقتی متوجه نگاه پدر به سلاح و قد و قامت خودش شد، گفت: «من 14 روز است کفش بیت المال را پوشیده ام، نمی توانم نروم و صرف نظر کنم. من مدیونم!»
کد خبر: ۴۴۲۳۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

چهره هایشان مهربان و بشاش، و عطر معنویت فضای خانه دانشجویی شان را پر کرده بود. کمی میوه برده بودیم، خبر نداشتم احمدرضا و دوستانش به خاطر سختی شرایط جنگ، مثل قشر ضعیف مردم زندگی می کنند، نمی خواستند به راحتی و خوشی کاذب عادت کنند.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

احمدرضا تخته سیاهی داشت که روی پشت بام خانه برایش گذاشته بودیم. هم درس می خواند، هم به بچه های دیگر درس می داد. باهوش بود، معلمین اعتقاد داشتند باید به مدرسه استثنایی ها برود، احمدرضا طور دیگری بود، با بقیه فرق داشت.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

چیزی که همیشه نگرانی از دست ندهی از دست می رود. احمدرضا امانت خداوند بود و خداوند او را پس گرفت. هر وقت عازم جبهه بود، پدرش می گفت: «احمدرضا برای من نمی ماند؛ من می ترسم که نماند، این بچه مال این دنیا نیست.»
کد خبر: ۴۴۲۳۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

ايشان هرچه اصرار كرد روي اين موضوع من هم طفره مي رفتم و روي نظر خودم پافشاري مي كردم و حاضر نبودم از حرف خودم ذره اي كوتاه بيايم
کد خبر: ۴۴۲۲۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۰

هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می برند و دور آن شادی می کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

بچه ها! وقتی من می خواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت
کد خبر: ۴۴۲۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

به بهانه سال روز شهادت
فرزندم با سختی و مشکلات زیاد بزرگ شد امرار و معاش و اجاره خانه را از طریق جمع کردن تمشک و میوه های جنگلی به اتفاق خانواده اش تامین می نمودند.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

از سرداران شهید شهرستان نجف آباد
شهید عباسعلی حاج امینی، پانزدهم فروردين 1333، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. پدرش حسینعلی، و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته کشاورزی درس خواند. معلم بود. سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك پسر شد. به عنوان جهادگر در جبهه حضور يافت. يكم آبان 1362، با سمت فرمانده محور لشگر 8 نجف اشرف در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرانش منصور و ناصر نيز شهيدشده است.
کد خبر: ۴۴۲۲۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی»، قسمت چهارم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطراتی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجایی، به شیوه ساده‌زیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
کد خبر: ۴۴۲۱۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹

به مناسبت سال روز شهادت منتشر شد
دخترم به پدرش گفت اگر اجازه می دهی با پدر بزرگ به کوه بروم، شهید در جواب گفت: برو دخترم ولی وقتی برگشتی دیگر بابا نداری من شهید می شوم.
کد خبر: ۴۴۲۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹

یک نکته از هزاران(2 )؛
بین راه؛ بچه ها مرا در جلوی بیمارستان کنار دست راننده می بینند؛ دست و پا شکسته و گچ گرفته. چون حالم بد بود، مرا جلو گذاشته بودند تا شاید حالت تنگی نفس و خفگی ام بر طرف شود. یک دفعه متوجه شدم یک نفر مرتب داد می زند:" بابا... بابا..." سرم را برگرداندم پسرم بود مرا از شیشه ماشین دیده و شناخته بود.
کد خبر: ۴۴۲۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹

یک نکته از هزاران(2 )؛
داشتم سرنگ را می کشیدم تا مواد را وارد سرنگ کنم که ناگهان معده مجروح تحریک شد و نیم خیز شد و بالا آورد روی سر و صورت من ریخت من هم با چشم بسته دنبال چیزی می گشتم تا چشمانم را پاک کنم ؛ از طرفی یک دستم به مریض بود که از تخت نیفتد. بالاخره با مقنعه، صورتم را پاک کردم.
کد خبر: ۴۴۲۱۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

خاطراتی پیرامون شهید غلامحسین خزاعی؛
لباس بسيجي من مثل همان لباس احرامي است که تو برتن مي کني و به مکه مي روي. تيري که از سلاح من به سوي دشمن شليک مي شود، مثل سنگي است که تو در منا به شيطان مي زني . همانطور که تو با عشق و علاقه به طواف کعبه مي روي، من هم با همان عشق به جبهه آمده ام. کعبه ي تو آن جاست، کعبه ي من اينجاست.
کد خبر: ۴۴۲۱۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۸

پیرامون شهید «ابراهیم هندوزاده»؛
ابراهیم گاهي كه ضرورت ايجاب مي كرد، مي ايسـتاد، محمدرضا مرادي روي شانه اش مي‌نشست و خط دشمن را شناسايي مي‌كرد، به همين دليل به او شوخي كنان نردبان اطلاعات مي گفتند.
کد خبر: ۴۴۲۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵

بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی» قسمت سوم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطراتی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجائی، به شیوه ساده‌زیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
کد خبر: ۴۴۲۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵

چاپ هشتم کتاب «فرنگیس» خاطرات فرنگیس حیدرپور نوشته مهناز فتاحی که به تازگی مزین به تقریظ مقام معظم رهبری شده بود، توزیع شد.
کد خبر: ۴۴۲۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵

به بهانه سال روز شهادت
شهید با شور و شوق وصف ناپذیری به نیازمندان کمک می کرد.
کد خبر: ۴۴۱۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶

روایت بهرام سعیدی از غسل شهادت شش نفره؛
با تعجب گفتم:«هر شش نفرتان احتياج به غسل داريد؟»، اسماعيل خنده كنان گفت:«نخير، غسل واجب نيست، غسل مستحب مي كنيم، چون عمليات در پيش است غسل شهادت مي كنيم.»
کد خبر: ۴۴۱۹۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴