نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - و خاطرات
کاظم فتحی زاده فروردین 1336 در مرکزی به دنیا آمد. شهید در دوران جنگ در سمت های مسئول گروهان شناسایی، مسئول شناسایی و گروه ضربت، مسئول واحد تخریب، جانشین گردان مهندسی، فرمانده قرارگاه خدمت کرد. شهید فتحی زاده بیست و پنجم اسفند ماه 1378 در دامنه های قلاویزان بر اثر انفجار مین به شهادت نایل گردید. شهید فتحی زاده در یادداشت های خود از خاطراتش از اوایل جنگ می گوید. در ادامه بخشی از یادداشت های سردار شهید فتحی زاده را بخوانید.
کد خبر: ۴۵۰۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

کتاب «پرواز بی صدا» به نویسندگی محمدرضا بینش برهمند با همت معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان رونمایی می شود.
کد خبر: ۴۵۰۸۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بیشتر فکر می کردم که حمید اسیر شده. همان شب خواب دیدم که در یک جای خیلی بزرگی هستم. حمید از دور آمد. شخصی هم همراهش بود. گفت: مادر جان، هیچ ناراحت نباش. من و این رفیقم با هم شهید شدیم.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۲۲

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
سکوت کل جمع را گرفته بود. لبخند از روی لبان من رفت. یکی از رفقا سرش را بالا آورد و گفت: حمید برنگشته.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۵

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
تانک ها بزرگ و پر از گلوله بود. انفجارهای مهیبی به گوش می رسید. دشمن باور نمی کرد که تانک های پیشرفته ی تی ۷۲ این گونه منهدم شود.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۸

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
کار به جایی رسید که اصلا نمیشد حتی یک لحظه سرت را بالا بگیری. گلوله بود که زوزه کشان از کنار گوشمان عبور می کرد. من یک لحظه احساس کردم که پایم دارد تکان می خورد، از زیر بغل نگاه کردم دیدم حمید زیر پوتین مرا ماچ می کند، پایم را جمع کردم و گفتم: حمید این کار را نکن.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۱

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
درست یکی از این بمب ها جلوی سنگر ما خورد، ولی عمل نکرد. اما آرام آرام داشت از بمب دود بلند میشد. بچه های ش م ر (ضدشیمیایی) سریع آن را خنثی کردند. اکثر بچه هایی که در آن منطقه بودند از جمله حمید، شیمیایی شدند.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
با خودم گفتم این ابر شانسی آمده جلوی ماه را گرفته. وقتی با آن سرعتی که داشت چند دقیقه ای رسید به آن منطقه، آنجا بود که به امدادهای غیبی اعتقاد پیدا کردم.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۸

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفت: نمی دانم. همین قدر میدانم که شهید می شوم. خیلی از دوستان هم شهید می شوند ولی تو اسیر میشوی! سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۱

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
آن قدر آنجا پشه داشت که به شوخی گفت: نیت می کنم غسل پشه برون. بعد گفت: ان شاء الله که غسل ما قبوله.... میخواد بشه میخواد نشه... همه خندیدیم و حمید پرید توی آب و آمد.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
در آن شرایط با هم عهد کردیم که نفری هزار صلوات بفرستیم تا حمید شهید نشود. در آن لحظه خطرناک و دشوار از ته دل از خدا این را می خواستیم. ولی قدرت دعای حمید از ما بیشتر بود.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۸

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
ما برای پیروزی نیامده ایم، ما برای شکست نیامده ایم، ما برای شهادت هم نیامده ایم، ما فقط برای رضای خدا آمده ایم، ما فریادمان رضای خدا بوده است، این ها سنبل های راه ما هستند و سنبل های هدف ما هستند.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
هیچ وقت راضی نبود که من اذیت شوم. به من خیلی علاقه داشت. حميد بعدها چند بار به خواب همسایه رفته و گفته بود به مادرم بگویید که هی ناراحت و دلتنگ من نشود، چون من همیشه در کنار او هستم و با نفس های او نفس می کشم و من از مادرم دور نیستم.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۴

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بر حسب عادت به شوخی به او گفتم: کارت درسته جنازه. چون مطمئن بودم که حمید رفتنی است به شوخی به او می گفتم جنازه. نه تنها من بلکه همه نیروها مطمئن بودیم حمید رفتنی است. همان روز اسامی نیروهایی که خون نامه را امضا کرده بودند، برد پیش فرمانده گروهان و گفت نیروها ماندنی هستند تا پای خونشان.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
خلاصه پیر مردها را آوردیم بین خودمان. حمید این سه پیرمرد را به عنوان پدر بزرگ های گروهان میدید. پیرمردها هم انسان های عجیب و مؤمنی بودند. هر سه نفرشان هم شهید شدند؛ شهید شعبانلو، شهید زارعی و شهید تابش.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
شاید حمید کارهایی کرده باشد که خیلی ها خبر نداشته باشند. حمید از کسانی بود که بی سر و صدا بعد از خواب همه ی رزمنده ها، نظافت اطراف اردوگاه و حتی سرویس های بهداشتی را انجام میداد. بدون اینکه کسی به آنها دستور بدهد و اگر هم امری از طرف فرمانده به او می شد، حمید مطیع فرمانده بود و بدون هیچ مکثی کار را انجام می داد. حمید فردی با اخلاص در همه زمینه ها بود.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بعد از اینکه دعا تمام شد، بلند شدم و حرکت کردم به سمت چادر خودمان. نیمه شب بود که از چادر آمدم بیرون. هوا بسیار سرد بود. یک دفعه دیدم سه نفر با لباس نظامی پریدند داخل آب سد!! با خودم گفتم: این دیوانه ها کی هستند؟! قصد خودکشی دارند! خیلی تعجب کرده بودم. سریع دویدم کنار سد و دیدم که همان سه نفرند.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
یک شب خوابم نمی برد. از چادر آمدم بیرون. صدای مناجات و دعای بچه ها، سکوت اردوگاه شهید مدنی را می شکست. کسی صدایم زد: حاج آقا ببخشید، چند دقیقه وقت دارید؟
کد خبر: ۴۵۰۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۰

خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی
سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
کد خبر: ۴۵۰۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

زندگینامه و خاطرات سردار شهید تقی بهمنی
در روستای منور تپه که معلم بود، یک روز حدود 20 تا بچه را به خانه آورده و از آن ها پذیرایی کرده بود. می گفت: اینها خیلی عزیزند. همه یتیم هستند. من آن ها را میهمان کرده ام، به سینما برده ام و دلشان را به دست آورده ام و این ها عزیزترین و بهترین دوستان من هستند.
کد خبر: ۴۵۰۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸