خاطرات شفاهی والدین شهدا - صفحه 12

خاطرات شفاهی والدین شهدا
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

اگر تشنه لب دریا بمیرم / به غیر از خط رهبر خط نگیرم

مادر شهیدان خاک پور در خاطراتی از فرزندان شهیدش یاد کرد و گفت: «اگر از سر بگیرن چون تن ما، اگر با خون بشورن پیکر ما؛ اگر تشنه لب دریا بمیرم، به غیر از خط رهبر خط نگیرم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

محمود اخلاق و رفتار بسیار خوب و پسندیده ای داشت

مادر شهید «محمود کاظمی» در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «پدرش راضی نبود او به جبهه برود وقتی رضایت پدر را گرفت مدرسه را رها کرد و راهی جبهه شد که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. محمود اخلاق و رفتار بسیار خوب و پسندیده ای داشت.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فرمانده شهیدی که برای روستای نوبران پُل ساخت

مادر شهید «مهدی نظرفخاری» می‌گوید: «پسرم نیمه شعبان به دنیا آمد، برای همین اسمش را مهدی گذاشتیم. او در روستای نوبران دیده بود که رودخانه پل مناسب برای عبور دانش آموزان نیست. او خودش شروع به ساخت پل برای آن روستا اقدام می‌کند.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

خاطرات پدر و پسری که در یک سنگر می جنگیدند

جانباز ابراهیم علی بهرامی در خاطرات فرزند شهیدش گفت:«من هرچه به او گفتم نرو گوش نکرد ، او رفت و من هم به دنبالش رفتم. در کردستان 6 ماه با هم بودیم و بعد از هم جدا شدیم. فرمانده ام می گفت؛ برگرد تو فرزندت شهید شده، تو دیگر برگرد اما من برای دفاع از وطن رفته بودم»

اگر من نروم، فکر می‌کنند عقب کشیده‌ام

همسر شهید گرانقدر «تقی نقی زاده» اینگونه سخن می گوید: من نگرانش بودم و می گفتم اگر امکان داشته باشد نرو اما به من می گفت: اگر من نروم فکر می کنند من عقب کشیده ام و نمیتوانم صبر کنم باید بروم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

جبهه از درس و مشق مهم‌تر است

مادر شهید «حسن ذاکری‌قشمی» می‌گوید: «پدرش گفت باید درس بخوانی، شهید گفت جبهه از درس و مشق مهم‌تر است. حسن همیشه تو بسیج و منبر بود، ماه رمضان که می‌شد برای خواندن قرآن به مسجد می‌رفت و همه را با خودش به مسجد می‌برد.»
آسمان، آبی‌تر؛

کردستان سکوی پرواز شهید «سیدجلیل ترابی» شد

"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبی‌تر" با پدر و برادر شهید «سیدجلیل ترابی بشکانی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

الان نزدیک به 35 ساله که رفته

مادر شهید «عبدالرضا مینکی» می‌گوید: «گفت مادر من به جبهه می‌‎روم، گفتم تو کوچیکی نمی‌توانی بروی، گفت نه من می‌توانم تفنگ بردارم، از وقتی که رفت، چند ماه گذشت ولی عبدالرضای من نیامد، رفتم سپاه گفتن مادر ما نمی‌دانیم کجا ترکش خورده یا شهید شده، الان نزدیک به 35 ساله که رفته است.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شهید مبارزه با اشرار شد

پدر شهید «عبدالعزیز نوروز پور» می‌گوید: «شهید داوطلبانه عضو نیروی انتظامی شد و بعد از استخدام به شهرستان میناب رفت، بعد از اینکه به میناب رفت با قاچاق‌چی‌ها درگیر شدند، تیراندازی از ساعت سه نیمه شب شروع شد و تا ساعت چهار صبح ادامه داشت.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

می‌روم با امام حسین(ع) پیمان ببندم

مادر شهید «علی‌داد خدازاده» می‌گوید: «دیدم داره توی باغ راه می‌ره و خوشحالی می‌کنه، گفتم چی شده، گفت عازم جبهه شدم، گفت می‌روم با امام حسین (ع) پیمان ببندم، دیدار ما به قیامت.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

پدر شهید: هزینه عروسی پسرم صرف مراسم فاتحه‌اش شد

شهید «فرج‌اله چشفر» از شهدای بسیجی استان ایلام است که بهمن ماه 1364 در چنگوله مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر گرانقدر این شهید می‌گوید: «دوست داشتم پسرم در سن پایین ازدواج کند، در تدارک خرید وسایل عروسی‌اش در بازار بودم که خبر شهادتش را به من دادند و هزینه عروسی پسرم، صرف مراسم فاتحه‌اش شد.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

من امانتی در دست شما بودم

زینب وسیله مادر شهید «بهروز احمدزاده‌لداری» می‌گوید: «زمانی که به مرخصی می‌آمد، به من می‌گفت: اگر خبر شهادتم را شنیدید برایم گریه نکنید و برای امام حسین(ع) و یاران باوفایش گریه کنید. من امانتی در دست شما بودم که اکنون بسوی صاحب اصلی‌اش برمی‌گردم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

از اول انقلابی بود

مادر شهید «عیسی کریمی» می‌گوید: «از اول انقلابی بود، تو تظاهرات می‌رفت و اعلامیه توزیع می‌کرد، داشت وضو می‌گرفت، نشستیم با هم سحری خوردیم و من رفتم مسجد، موقع برگشت از مسجد دیدم که داره میره.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

پدرش همیشه بیقرار و دلتنگ بهرام بود

مادر شهید قراگوزلو گفت: پدرش بیقرارش بود و طاقت دوری از بهرام را نداشت به طوری که در دومین سالگردش به او پیوست.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

دل‌تنگی برای رفیق‌ها‌یی که شهید شدن

مادر شهید «غلام آرمون» می‌گوید: «غلام بچه عاقل و با معرفتی بود، وقتی اومد خونه شب تا صبح را نخوابید، همش گریه می‌کرد، گفتم غلام چرا گریه می‌کنی، گفت دلم برای رفیقام که شهید شدن تنگ شده.»
اسناد افتخار؛

دعا کنید شهید بشوم

برادر شهید «احمد دهسنگی» می‌گوید: «بعد از مرخصی زمانی که می‌خواست به جبهه برود، به او می‌گفتم: انشاالله بسلامت بروی و برگردی. می‌گفت: فقط برایم دعا کن شهید بشوم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

هر چه داشت می‌بخشید

پدر شهید «غلامشاه شادابی‌پور» می‌گوید: «عمر شهید کوتاه بود، آدم خوب و عزیزی بود، تو روستا از هر کی بپرسی غیر از این نمیگه، هر چه داشت به ما می‌بخشید.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شهیدی که هیچ وقت نمازش ترک نمی‌شد

مادر شهید «محمد دریانورد درگهانی» می‌گوید: «می‌گفتم فعلا نرو، می‌گفت برای من فرقی نمی‌کنه من میروم، به نماز اول وقت مقید بود، هیچ وقت نمازش ترک نمی‌شد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

خدمت به مردم

مادر شهید «محمد رضایی‌قشمی» می‌گوید: «جنگ که آغاز شد همیشه از جبهه می‌گفت، تو آزمون کمک‌های اولیه از بین مرد‌ها فقط پسرم قبول شد، خیلی به نظام علاقه داشت، همیشه می‌گفت باید به مردم خدمت کنم، یک روز آمد خونه گفت می‌خواهم به جبهه بروم.»
همزمان با سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی

«سند افتخار» 500شهید استان گیلان رونمایی شد

همزمان با سالروز شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان با همکاری صدا سیما از خاطرات شفاهی 500شهید استان خود رونمایی کرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه