قسمت نخست خاطرات شهید «مجتبی مطلبینژاد»
خواهر شهید «مجتبی مطلبینژاد» نقل میکند: «از مجتبی خواستم حالا که در دامغان درس میخواند، برای تعمیر ساعتم آن را به ساعتسازی شهر ببرد. هربار از او میپرسیدم، میگفت: هنوز درست نکرده. وقتی شهید شد، در وسایلش تکههای ساعتم را یافتم. او میخواست ساعتم را خودش درست کند، اما نتوانسته بود. حالا سالهاست من هستم و ساعتم و ساعتهایی که با ثانیههایش خاطرات مجتبی را مرور میکنم.»