خاطرات بانوی امددگر کرمانی"مریم میرتاج الدینی" از دوران دفاع مقدس؛
رفتم کنار جنازه و پارچه را از رویش کنار زدم، پیکر خونین او را که دیدم، کنارش نشستم و گفتم: برادر، مادر و خواهرت اینجا نیستند که برایت سوگواری کنند اما من به جای آن ها برای تو عزاداری می کنم، آنقدر گریه کردم که بی هوش شدم.