خاطره شهدا - صفحه 7

خاطره شهدا
خاطره خود نوشت شهید نظری (4)؛

از نهر حاج محمد به اروند

شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: چند روزي که آن جا مانديم اسلحه و تجهيزات گرفتيم و چند روزي در آن جا مانديم تا در روز شنبه 12بهمن1364 فرمانده ي محترم تيپ حاج اسدي براي مان سخنراني کرد.
خاطره خود نوشت شهید نظری (1)؛

بستان شهر شهیدان

شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: بعد از عمليات بوستان مرخصي گرفتم که به اهواز بروم تا خستگي در کنم ، حمام بروم و مردم را از نزديک ببينم که به چه صورت به جبهه ما کمک مي کنند . حدود ساعت 9 بود که به اهواز رسيديم مردم مثل هميشه مشغول بودند صداي راديوئي که بلندگوي آن را روي ديوار گذاشته بودند آهنگ حمله را مي زد .

خاطره روزنوشت شهيد فريدون کاردانی (1)

شهيد فريدون کاردانی در دفترخاطرات خود می نویسد: پس از تمکيل پرونده ها که در بسيج و سپاه کازرون انجام شد در حاليکه همگي بچه ها لباس دريافت کرده بوديم سوار ميني بوس شده و کازرون را به مقصد شيراز ترک کرديم .

فیلم / از علاقه به امام رضا(ع) تا بهشت رضا

مادر گرانقدر شهید "ابوالفضل احمدی" در مصاحبه‌ای از علاقه‌ی شهید به امام رضا(ع) و تدفینش در بهشت رضای مشهد مطالبی بیان کرده که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.

درست مثل یک راز

برادر شهید " محمدجعفــر اژدری راد " در رابطه با اعزام برادر خود به جبهه چنین گفته است: برای اعزام به جبهه از طريق پايگاه ابوذر اقدام کرد و از اين موضوع هيچكس جز خودش اطلاع نداشت، رفتنش به جبهه را مثل یک راز برای خود نگه داشته بود.
تکاور

زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم سروان صادق شیبک

شهید صادق شیبک، هفتمین شهید مدافع مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران در سوریه هنگام دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. این شهید والامقام اواخر اسفندماه سال 94 برای مبارزه با تکفیری ها اعزام شده بود. شهید شیبک یک نیروی نظامی ورزیده بود که اکثر دوره های سخت نظامی را با جدیت و دقت بالا طی کرده بود و به واقع یک نیروی توانمند و ارزشمند بود. شهید شیبک در سوریه بسیاری از نیروها را نجات داد.

خاطراتی شنیدنی از فرمانده شهید "محمدمهدی محب شاهدین"

نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت شهید "محمدمهدی محب شاهدین" خاطراتی از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند.
قسمت دوم خاطرات شهید «مجید ایزدبخش»

بسیجی در همه جبهه‌ها توانا است

مادر شهید «مجید ایزدبخش» نقل می‌کند: «وقتی دانشگاه قبول شد، ثبت نام کرد و به جبهه برگشت. گفت: می‌خواستم با قبول شدن در دانشگاه به اونهایی که می‌گن بسیجی‌ها بی‌سوادن، نشون بدم که بسیجی در همه جبهه‌ها تواناست. اگه امروز جبهه جنگ با دشمن خارجی رو انتخاب کرده، برای اینه که این اولویت داره.»

پیراهن سفید!

هنوز هم ناراحتم که چرا پیراهن سفیدش را ندادم و آن پیراهن را برای خودم نگه داشتم.

حس حضور فرزند

خانواده شهید "امیر ایزدی" تعریف می کنند که گاهی هنوز حضور فرزندشان را در خانه حس می کنند، در مشکلات از او کمک می خواهند و بسیار او را در خواب می بینند؛ آنقدر که انگار هنوز با آن ها زندگی می کند.
خاطره خودنوشت شهيد يزدان دوست (2)؛

گاز اشک آور

شهيد ناصر يزدان دوست در دفتر خاطراتش می نویسد: شب ساعت 10 الي 11 بود که ريختند داخل آسايشگاه با تير جنگي و گاز اشک آور بچه ها همه هجوم آوردند من هم زود پريدم و رفتم ولي مي داني چه چيزي برايم مهم و خاطره است همان موقع پا برهنه بودم زمين سرد و يخ زده بود.
دلنوشته شهید سید خدابخش موسوی؛

از حجله عروسی تا بستر شهادت + دستخط شهید

شهید سید خدابخش موسوی در دفتر خاطرات خود می نویسد: آن چه در اين جا مي خوانيد شناسنامه يک پاسدار است که از جبهه هاي نبرد حق عليه باطل از جنگ تحميلي که آمريکاي خيانتکار به وسيله نوکرش صدام بر ايران تحميل کرده است در سال 1361 ماه آذر روز 21 که قريب دو سال است که از اين جنگ مي گذرد براي شما نقل مي کند...
خاطره به نقل از خواهر شهید

سرچشمه نیکی

شهید اخلاقی اصل در نوجوانی به عشق پدر کمک حال او در تامین مخارج شد. حتی در زمان مرخصی اش هم به یاد دوستانش و وضعیت آن ها در جبهه بود. غذای لذیذ و جای راحت را نمی توانست قبول کند. شخصیتش مانند سرچشمه ای از نیکی ها بود.
خاطره ای از شهید بیضائی نژاد؛

«علی شفاعت»

همرزم شهید بیضائی نژاد در خاطره ای می گوید: با این وجود که در جبهه‌ هیچ نامحرمی نبود مدام سرش پایین بود و تبسمی بر روی لبانش. گاه گاهی آهسته می گفت الهی شکر. بچه ها علاقه خاصی به علی داشتند و او به «علی شفاعت» معروف بود.
خاطره خودنوشت شهيد محمد کريم مقامي؛

بوسه ای بر پیشانی یک شهید

شهيد محمد کريم مقامي در دفتر خاطراتش می نویسد: شب قبل این حادثه با یک خمپاره 8 نفر از برادران مجروح شدند ( م ) و در این شب یکی از برادران که بسیار بسیار مظلوم واقع شده بود شهید شد که فردای آن روز 28مرداد 1361 با برادر صادقی، بوسه ای بر پیشانیش زدم و او را به محله شهدا تحویل دادیم .
خاطره ای از برادر شهید "ابوالفضل پارسا"

چهره هفته و بهترين دروازه بان!

شهید پارسا در پست دروازه بانی تیم جوانان فعالیت می کرد . او همواره آرزوی صعود به تیم بزرگسالان را داشت و به آرزویش هم رسید. چگونگی محقق شدن این آرزو خاطره ای خواندنی ست که برادر این شهید بزرگوار برایمان نقل می کند...
خاطره خودنوشت شهيد جليل شرفی «2»

پیام یک شهید؛ ما زنده ایم و مبارزه می کنیم

شهيد جليل شرفی در دفتر خاطراتش می نویسد: شهردار عزيز را هم چند بار در خواب ديده ام که يک بار آن در خط مقدم بود که مي گفت ما هميشه در خط هستيم و تا خواستم دنبال او بروم يک مرتبه خمپاره زدند و او را گم کردم. يکبار ديگر هم در خانه ديدمش که باز مي گفت: ما که چيزمان نشده ،ما زنده هستيم و در خط مقدم مي جنگيم.
خاطره اي از شهيد "قديرعلي اسدي"

هفت شبانه روز گرسنگی

شهید اسدی و جمعی از همرزمانش مدتی در یک روستای بدون سکنه رها شدند،آنها پس از هفت شبانه روز به لطف خدا از گرسنگی نجات یافتند. این روایت شیرین را در ادامه بخوانید
شهادت 25 تیرماه؛

خاطره خودنوشت شهيد طلبه سيد جمال ميری (1)

من در سال 11دی ماه 1361 اولين بار بعد از چقدر فرار و گرفتاري آخر يک روز صبح به بهانه آش خریدن به مقر رفتم و از آنجا اعزام به جبهه جنوب شدم. چند روز در اهواز بودم و بعد 5 روز در مقر شهيد حدائق و بعد 45 روز در خط زبيدات واقع در استان نجف عراق بودم و در همان وقت عمليات مقدماتي والفجر انجام گرفت.
خاطرات شهید

من تا آخرش را خواندم

چهل روز از رفتنش گذشته بود که درب منزل ما را به صدا در آورند؛ هیچکس خانه نبود، رفتم و در را باز کردم ...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه