نوید شاهد همدان - صفحه 19

نوید شاهد همدان

زندگینامه بسیجی شهید خیرالله رضایی

در سال‌های دفاع مقدس داوطلبانه روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا در برابر تهاجم رژیم تا دندان مسلح بعث عراق به مرزهای ایران ایستادگی نموده و از وطن و ناموس خویش دفاع نماید.

زندگینامه سرباز شهید مرتضی به خوش

در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها بر جای گذاشت. سرانجام پس از ماه‌ها مجاهدت در راه خدا در بیست و ششم اسفند ماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی کوشک بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست.

زندگینامه سرباز شهید محمدرضا آغاسی قلعه جعفربیگی

در سال‌های انقلاب در کنار مردم مجاهد شهرستان تویسرکان در راه پیروزی انقلاب گام برداشت و در این راه از هیچ کمک و اقدامی فروگذار نبود. در سال‌های دفاع مقدس بنابر وظیفه شرعی و قانونی به عنوان سرباز به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.

زندگینامه سرباز شهید هوشنگ نامداری

در سالهای دفاع مقدس بنابر وظیفه شرعی و قانونی به عنوان سرباز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق به مرزهای ایران دلاورمردانه ایستادگی کرد و رشادت‌ها از خود برجای گذاشت.

زندگینامه سرباز شهید نورمحمد دیداری

در سالهای انقلاب همراه با دیگر مردم انقلابی شهرستان رزن در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت کرد و در راه پیروزی قیام ملت غیور ایران در برابر رژیم طاغوت از هیچ کمک و اقدامی فروگذار نبود. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد.

زندگینامه سرباز شهید محمد علی احمدی

در سال‌های دفاع مقدس بنابر وظیفه شرعی و قانونی به عنوان سرباز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق به مرزهای ایران ایستادگی نماید.
به بهانه هفته گرامیداشت شهدا و 22 اسفند روز شهید

دل نمی‌کندم و خندید گره را وا کرد - آب را پشت سرم ریخت مرا دریا کرد

سفر از ساحل امنی به دل طوفان بود چه قطاری که پُر از موج و پُر از باران بود... پرکشیدیم و رسیدیم و ز خود سیر شدیم و رسیدیم به جایی که زمین‌گیر شدیم...
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

گفت: مادر جان، هیچ ناراحت نباش، من و این رفیقم با هم شهید شدیم

بیشتر فکر می کردم که حمید اسیر شده. همان شب خواب دیدم که در یک جای خیلی بزرگی هستم. حمید از دور آمد. شخصی هم همراهش بود. گفت: مادر جان، هیچ ناراحت نباش. من و این رفیقم با هم شهید شدیم.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

یکی از رفقا سرش را بالا آورد و گفت: حمید برنگشته

سکوت کل جمع را گرفته بود. لبخند از روی لبان من رفت. یکی از رفقا سرش را بالا آورد و گفت: حمید برنگشته.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

دشمن باور نمی کرد که تانک های پیشرفته ی تی ۷۲ این گونه منهدم شود

تانک ها بزرگ و پر از گلوله بود. انفجارهای مهیبی به گوش می رسید. دشمن باور نمی کرد که تانک های پیشرفته ی تی ۷۲ این گونه منهدم شود.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

گلوله بود که زوزه کشان از کنار گوشمان عبور می کرد

کار به جایی رسید که اصلا نمیشد حتی یک لحظه سرت را بالا بگیری. گلوله بود که زوزه کشان از کنار گوشمان عبور می کرد. من یک لحظه احساس کردم که پایم دارد تکان می خورد، از زیر بغل نگاه کردم دیدم حمید زیر پوتین مرا ماچ می کند، پایم را جمع کردم و گفتم: حمید این کار را نکن.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

آرام آرام داشت از بمب دود بلند میشد

درست یکی از این بمب ها جلوی سنگر ما خورد، ولی عمل نکرد. اما آرام آرام داشت از بمب دود بلند میشد. بچه های ش م ر (ضدشیمیایی) سریع آن را خنثی کردند. اکثر بچه هایی که در آن منطقه بودند از جمله حمید، شیمیایی شدند.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

با خودم گفتم این ابر شانسی آمده جلوی ماه را گرفته

با خودم گفتم این ابر شانسی آمده جلوی ماه را گرفته. وقتی با آن سرعتی که داشت چند دقیقه ای رسید به آن منطقه، آنجا بود که به امدادهای غیبی اعتقاد پیدا کردم.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

خیلی از دوستان شهید می شوند ولی تو اسیر میشوی

گفت: نمی دانم. همین قدر میدانم که شهید می شوم. خیلی از دوستان هم شهید می شوند ولی تو اسیر میشوی! سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

غسل میکنم غسل پشه... میخواد بشه میخواد نشه...

آن قدر آنجا پشه داشت که به شوخی گفت: نیت می کنم غسل پشه برون. بعد گفت: ان شاء الله که غسل ما قبوله.... میخواد بشه میخواد نشه... همه خندیدیم و حمید پرید توی آب و آمد.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

نذر کردیم نفری هزار صلوات بفرستیم تا حمید شهید نشود

در آن شرایط با هم عهد کردیم که نفری هزار صلوات بفرستیم تا حمید شهید نشود. در آن لحظه خطرناک و دشوار از ته دل از خدا این را می خواستیم. ولی قدرت دعای حمید از ما بیشتر بود.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

ما فقط برای رضای خدا آمده ایم

ما برای پیروزی نیامده ایم، ما برای شکست نیامده ایم، ما برای شهادت هم نیامده ایم، ما فقط برای رضای خدا آمده ایم، ما فریادمان رضای خدا بوده است، این ها سنبل های راه ما هستند و سنبل های هدف ما هستند.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

با نفس های او نفس می کشم

هیچ وقت راضی نبود که من اذیت شوم. به من خیلی علاقه داشت. حميد بعدها چند بار به خواب همسایه رفته و گفته بود به مادرم بگویید که هی ناراحت و دلتنگ من نشود، چون من همیشه در کنار او هستم و با نفس های او نفس می کشم و من از مادرم دور نیستم.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

همه نیروها مطمئن بودیم حمید رفتنی است

بر حسب عادت به شوخی به او گفتم: کارت درسته جنازه. چون مطمئن بودم که حمید رفتنی است به شوخی به او می گفتم جنازه. نه تنها من بلکه همه نیروها مطمئن بودیم حمید رفتنی است. همان روز اسامی نیروهایی که خون نامه را امضا کرده بودند، برد پیش فرمانده گروهان و گفت نیروها ماندنی هستند تا پای خونشان.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

خلاصه پیر مردها را آوردیم بین خودمان

خلاصه پیر مردها را آوردیم بین خودمان. حمید این سه پیرمرد را به عنوان پدر بزرگ های گروهان میدید. پیرمردها هم انسان های عجیب و مؤمنی بودند. هر سه نفرشان هم شهید شدند؛ شهید شعبانلو، شهید زارعی و شهید تابش.
طراحی و تولید: ایران سامانه