قیام مردم ارومیه در روز دوم بهمن ماه سال 1357 با راهبری حجت الاسلام غلامرضا حسنی اتفاق افتاد و یکی از عوامل مهم پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به شمار می رود.
دوم بهمن ماه سال66 در حین عملیات بیت المقدس 2 با اینکه در ابتدای عملیات زخمي شد اما باز نبرد کرد تا اينكه بر اثر اصابت ترکش خمپاره بر سجده گاهش روحش به پرواز در آمد و به دیدار معبودش شتافت.
مادر وقتی خبر شهادتم را شنیدید، برایم جشن بگیرید و همه ملت را به این جشن دعوت کنید، چون عروسی من است. برای من ناراحت نباشید و گریه نکنید اگر خواستید گریه کنید، برای علی اکبر حسین گریه کنید
دانشجوي بسيجي و معاونت فرمانده گروهان حضرت قائم (عج)
همزمان با فعاليت هاي وقفه ناپذير به درس و تحصيل ادامه داد و در رشته ریاضی دانشگاه اروميه قبول شد، ولي عشق و علاقه به جهاد و ميهن اسلامي او را از تحصيل بازداشت.
ما با چند تن از همرزمان، با هم عهد و پيمان بسته بودیم كه تا به شهادت رسيدن از جبهه بازنگردیم. اما حمید مرا از این کار منع کرد و گفت: «شما باید برگردید. يك نفر از جانب ما بايد برود و آن منم».
شهيد «نوجوان» وقتي به جبهه مي رفت، سفارش كرد: اگر لايق درگاه خدا شدم و شهيد شوم، ناراحت نشويد. فقط سعي كنيد كه راهم را ادامه دهيد و حافظ خون شهيدان باشيد.
دوران قبل از پيروزي انقلاب اسلامی در ارتش خدمت می کرد و همكاري با رژيم پهلوي را ننگ مي دانست. به همین جهت از ارتش فرار كرد و همراه و همگام با مردم به مبارزه پرداخت.
دوم دبیرستان درس می خواند که شور جبهه او را عازم جبهه ها کرد. با تمام توانش در مقابل دشمن جنگید و بالاخره بیست و پنجم دی سال 65 در عمليات ظفرمند كربلاي5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
خوشا به حال آنان كه در راه خدا و براي رضاي خدا رفتند. حالا بر ماست كه راهشان را ادامه دهیم و به صف آنها بپيونديم. ما نيز براي خدا به جبهه رفتیم تا انجام وظیفه کنیم وبه اسلام و ملت ايران و مظلومان جهان خدمتي كرده باشيم.
سنش کم بود اما هم قدرتی عظیم در بازوانش جمع بود، هم نیروی خارق العاده اراده. اراده ای برای نابودی کامل دشمن. اراده ای که شوق او را برای آمدن به جبهه دوچندان کرده بود.
وقتی خبر اولین اعزامش را به او دادند، به مدرسه رفت و از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. آن روز به قدری شاد و خوشحال بود که گویی به مهمانی و یا مراسم جشنی می رود.
او که تشنه ایثار و فداکاری بود، به جبهه های نبرد رفت تا با حماسه هایش که نشان از قدرت و و اراده پایدارش بود، با دشمن زبون به مبارزه بپردازد و آنها را از پای درآورد
به هنگام اعزام به جبهه، آنچنان خوشحال و سرحال بود گويي لحظه به لحظه به بهشت برين نزديك كي شود و انگار به حجله دامادي عزيمت مي نمايد و شعار كربلا، كربلا ما داريم مي آييم بر زبانش جاري بود.