خواهر شهید «رسول ایوانکی» نقل میکند: «درحالیکه خودنویسی را جلویش گرفته بود، آن را به طرف مادر برد و گفت: جایزه گرفتم. من هم رفتم کنار مادر و به خودنویس نگاه کردم. رسول گفت: قشنگه؟ گفتم: آره، خیلی. آن را به من داد و گفت: بیا! مال تو.»
کد خبر: ۵۸۳۰۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
مادر شهید «حسن اسیریسرخه» نقل میکند: «صدایش توی گوشم پیچید: چه معنی داره که شما گِل کفش من رو پاک کنی؟ داشتم ظرفها را میشستم که زنگ زدند. فامیل یکییکی آمدند. یواشیواش داشتم مطمئن میشدم که حسنم شهید شده.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
خواهر شهید «عباسعلی کسائیان» نقل میکند: «سال ۱۳۶۴ با هم رفتیم مشهد. گل دستههای حرم را که دیدیم، عباسعلی ایستاد و شروع کرد به اشک ریختن تا وقتی که داخل صحن شدیم. گفت: آقای فراتی! یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که خادم امام رضا(ع) بشم. خادمهای حرم رو خیلی دوست دارم.»
کد خبر: ۵۸۳۰۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۳
دوست شهید «محمدرضا شاطری» نقل میکند: «میگفت: هر وقت مشکلی براتون پیش میاد، وضو بگیرید و برید سراغ قرآن. چند تا آیه بخونید، انشاءالله راه حل پیدا میشه! من خیلی تجربه کردم.»
کد خبر: ۵۸۳۰۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
همرزم شهید «حسین چلوویان» نقل میکند: «میگفت: با اینکه گناهکاریم، اما خدای مهربان باز هم به ما لطف داره و نعمت خودش رو از ما نمیگیره. بعد میگفت: دوست دارم گمنام باشم.»
کد خبر: ۵۸۲۹۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا مومنی»
مادر شهید «علیرضا مومنی» نقل میکند: «عمویش که فرد متدینی است، شب قبل از اعلان خبر شهادت علیرضا خوابی دیده بود. گفت: اطراف خونه شما پرندگان بهشتی پُر بودن. از خواب بیدار شدم، دو رکعت نماز خوندم و دوباره خوابیدم. صبح شد و خبر شهادت علیرضا رو دادن، فهمیدم که تعبیر خوابم چه بوده است.»
کد خبر: ۵۸۲۸۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۰
تاریخ شفاهی مادران شهدا
در این کلیپ مادر شهید «محمد پایون» نقل میکند: «وقتی هر روز عکسش را زیارت میکنم، میگویم: الهی با علیاکبر حسین(ع) محشور شوی.»
کد خبر: ۵۸۲۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۳
خواهر شهید «علیمحمد تمدنی» نقل میکند: «میخواستم بگویم: میترسم دیگه زنده نبینمت. گفت: گریه نکن. من همیشه زندهام. هیچوقت نمیمیرم. درست میگفت. رفت و بعد از سه روز شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۲۶۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود جهانشیر»
برادر شهید «محمود جهانشیر» نقل میکند: «بهش گفتم: تو چطور تونستی تیربار به اون سنگینی رو حمل کنی؟ گفت: با فرستادن صلوات. گفتم: راستی، نفهمیدم تو که تشنه بودی چرا آب نخوردی؟ گفت: این یک چیزی بود بین من و عموی بچههای کربلا.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود جهانشیر»
پدر شهید «محمود جهانشیر» نقل میکند: «در یک اتاق تاریک و در بسته به نماز میایستاد. میگفتم: سر نماز چه کار میکنی که باید توی یک اتاق در بسته باشی؟ گفت: به جز خوندن نماز و قرآن کاری نمیکنم، اما وقتی تنهام، خدا رو بیشتر احساس میکنم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
برادر شهید «ابوالفضل ابراهیمیان» نقل میکند: «به هیچکس نگفته بود که پاش ترکش خورده. فقط به همسرم گفته بود: من مزه شهادت را چشیدم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی»
همرزم شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی» نقل میکند: «شب عروسیش بود. یک ورق کاغذ از جیبم درآوردم و روی آن نوشتم: فردا اعزام است. یکی از بچهها آن را به علیاصغر رساند. در جواب برایم نوشت: اگر فردا اعزام است، من هم حنظله هستم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
قسمت اول خاطرات شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی»
همسر شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی» نقل میکند: «یکی از دوستان قزوینیاش به نام علی اسماعیلی شهید شده بود. علیاصغر تکهای از لباسش را برای تبرک آورد و در آلبوم عکسش گذاشت و گفت: اگه خدا خواست و من شهید شدم، دوست دارم با خودم ببرمش.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴
تاریخ شفاهی همسران شهدا
در این کلیپ همسر شهید «محمود شاهحسینی» نقل میکند: «برای اینکه از من اجازه بگیرد، نصف ثواب شهادتش را به من بخشید.»
کد خبر: ۵۸۲۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
قسمت سوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل میکند: «گفت: داشتم قرآن میخوندم که یک لحظه احساس کردم چیزی شبیه نور فرود آمد و مرا فرا گرفت. درحال خودم نبودم. دلهره شدیدی گرفتم تا اینکه بعد از چند دقیقه کمکم خودم رو جمع و جور کردم. حاج آقا عبدوس گفت: انشاءالله خیره!»
کد خبر: ۵۸۲۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۵
کتاب «وکیل باشی» به کوشش زهرا شاهینی، بر اساس خاطرات جعفر شرفیه، پدر شهید «محمد شرفیه» از دوران دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۸۲۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
خواهر شهید «رحمتالله عالیشاهی» نقل میکند: «قبل از اینکه خبر شهادتش را به ما بدهند، مادرم میگفت: من مطمئنم که رحمتالله شهید شده. وقتی زنگ در به صدا درآمد، گفت: خدایا! این هدیه را از من قبول کن! حالا که خودم مادرم، میفهمم مادر یعنی چی! با خودم میگویم عجب ایمانی داشت مادر!»
کد خبر: ۵۸۱۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۹
برادر شهید «علیاصغر طاهریان» نقل میکند: «داشت ساکش را بیرون میریخت. پیراهن را برداشت و گفت: داداش! این رو برام نگهدار. وقتی خواستیم او را تشییع کنیم، همان پیراهن را به تن داشت.»
کد خبر: ۵۸۱۸۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۸
خانواده شهید «سید محمد طباطبائیخو» نقل میکنند: «از بچههای جبهه خیلی تعریف میکرد. از صفا و صمیمیت آنها میگفت و از مهربانیشان. میگفت: مادر! برای بچههای رزمنده دعا کن که طوری نشن.»
کد خبر: ۵۸۱۸۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
قسمت دوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل میکند: «پسر جوانی شروع کرد به توهین به انقلاب. بعد از نماز جماعت، حاج علی و آن پسر ساعتها بحث کردند. بالاخره او کارش را کرد و آن جوان را ارشاد که نه عاشق امام و انقلاب کرد، طوریکه پس از مدتی به جبهه رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۱۸۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴