خاطرات شفاهی جانبازان - صفحه 2

خاطرات شفاهی جانبازان
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت آزاده هشت سال دفاع مقدس از دوران سخت اسارت

آزاده و جانباز «غلام دهقانی» از نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: در عملیات مرصاد بود که به دست عراقی‌ها اسیر شدم. در آسایشگاهی که بودیم 900 نفر را داخل یک اتاق می‌گذاشتند. در منطقه و دوران اسارت اینقدر سختی کشیدیم که دیگر از مرگ نمی‌ترسیدیم، ما می‌خواستیم از کشورمان محافظت کنیم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وقتی پدر خانواده داوطلبانه دوباره به جبهه برگشت؛ روایتی از غیرت و مسئولیت در دل جنگ

جانباز "علی فتحی"، فرزند باقر، پس از ده ماه حضور در جبهه‌های غرب کشور، پایان خدمت سربازی را با آغاز زندگی مشترک پیوند زد. اما در سال ۱۳۶۷، با وجود مسئولیت تأمین خانواده در سرمای زمستان و مشکلات معیشتی، تصمیم گرفت داوطلبانه دوباره به جبهه برگردد. او که پدر دو فرزند بود، رفتنش را بی‌سر و صدا از خانه آغاز کرد و در صف اعزام کنار بسیجی‌ها ایستاد؛ روایتی از وفاداری به وطن، حتی وقتی جبهه و خانه هر دو چشم‌انتظار بودند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

کلاس درس را رها کرد تا به جبهه برود؛ روایتی از نوجوانی در مسیر دفاع از وطن

جانباز "محمد چرلو"، متولد ۱۳۴۹ و ساکن ساوه، زمانی که تنها ۱۴ سال داشت، بی‌اطلاع خانواده‌اش شناسنامه‌اش را دستکاری کرد تا بتواند به جبهه اعزام شود. او که در کلاس اول راهنمایی درس می‌خواند، مدرسه را رها کرد تا برای دفاع از دین، ناموس و کشورش سلاح به دست بگیرد. از آموزش در پادگان حمزه تهران تا اعزام به جنوب، او بخشی از جوانان روستای علیشار بود؛ روستایی که با تقدیم شهدای فراوان، نقش پررنگی در تاریخ انقلاب اسلامی دارد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از جنگ در جنوب و غرب؛ از والفجر ۸ تا درگیری با منافقین در مهاباد

جانباز "اصغر خداشناس"، از رزمندگان دوران دفاع مقدس، در سال ۱۳۶۴ پس از چند بار تلاش بالاخره از پایگاه ابوذر تهران به جبهه اعزام شد. با شروع عملیات والفجر ۸ وارد اهواز شد و پس از آن به مریوان، تکاب و مهاباد رفت تا با منافقین مقابله کند. او از لحظاتی می‌گوید که فاصله‌اش با کمین دشمن فقط چند قدم بود، اما بی‌تجربگی جوانی جای ترس را گرفته بود. روایت او، تصویر زنده‌ای است از شور نوجوانی در دل خطر و ایستادگی در برابر دشمنان وطن.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کوچه‌های انقلاب تا جبهه‌های جنگ؛ روایت یک بسیجی خادم مردم و انقلاب

احد غنی، جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس، از روزهایی می‌گوید که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همراه پدرش در خیابان‌های ساوه و روستایشان علیه رژیم شاه تظاهرات می‌کردند. نوجوانی‌اش با شعار و گشت‌زنی‌های شبانه گذشت و پس از انقلاب، لباس بسیجی به تن کرد تا خادم مردم و انقلاب باشد؛ روایتی از مسیری که از کوچه‌های مبارزه آغاز شد و تا سنگرهای دفاع از وطن ادامه یافت.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از سربازی در دل جنگ؛ وقتی وظیفه، تنها یک خدمت نبود

جانباز "محمود رفیعی"، متولد ۱۳۴۷، در حالی که تنها پسر خانواده‌اش در خانه مانده بود، تصمیم گرفت از دوستانش عقب نماند و برای دفاع از وطن به جبهه برود. او از سوی سپاه اعزام شد و دوران خدمتش را در اهواز و مناطق عملیاتی جنوب گذراند. با وجود مجروحیت سطحی از ترکش، تا پایان خدمت در جبهه ماند و در بحبوحه عملیات مرصاد، همچنان در خط مقدم حضور داشت. روایت او، خاطره‌ای است از تعهد، غیرت و جوانی‌ای که وقف دفاع از وطن شد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

سربازی که به‌خاطر برادرش به جبهه رفت

جانباز "ابوالفضل رستمی" نه فقط برای انجام وظیفه، بلکه برای حمایت از خانواده و ادامه راه برادری که در جبهه بود، به سربازی رفت. از آموزش‌های نیمه‌تمام در کرمانشاه تا زخمی شدن و بازگشت داوطلبانه برای ادامه خدمت؛ داستانی از تعهد، فداکاری و وفاداری در سال‌های جنگ.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کرمانشاه تا چنگوله؛ روایت شب‌های پر التهاب خط مقدم

جانباز "حیدرعلی رحمانی"، از سال ۱۳۶۴ به خدمت اعزام شد و از همان ابتدا تا پایان دوران سربازی در دل جبهه‌ها بود؛ از پدافند هوایی کرمانشاه زیر باران گلوله تا عملیات‌های سخت شبانه در چنگوله. او از لحظاتی می‌گوید که صداهای انفجار و سایه دشمن در دل تاریکی شب، تنها بخشی از واقعیت پرمخاطره روزهای جنگ بود. خاطراتش روایتی زنده از ایستادگی و از خودگذشتگی در خط شکن‌ترین نقاط جبهه‌هاست.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از آتش و ایمان؛ جانباز دفاع مقدس از روزهای پر التهاب کردستان می‌گوید

اکبر سلامت، جانباز جنگ تحمیلی، از روزهایی می‌گوید که جوانی‌اش را در دل کوه‌های سردشت و بیژه گذراند؛ روزهایی که قاطر و تدارکات زودتر از نیروها رسیده بودند و دشمن در کمین بود. از دلاوری‌های شهید زین‌الدین تا حملات کومله و منافقین، روایت او قصه‌ای است از رشادت، غربت، و دانشگاهی به نام جبهه که درس زندگی در آن آموخته شد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از سنگر نیایش تا خط نبرد؛ رزمنده‌ای با آرپی‌جی و اشک شبانه

جانباز اکبر سلامت ، بسیجی جان‌برکفِ لشکر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، از سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ، در خط مقدم جبهه‌ها بود؛ از عملیات خیبر تا کربلای ۵. خاطره‌ای از همرزم شهیدی که نیمه‌شب‌ها با اشک و نیایش از سنگر بیرون می‌رفت و در روز روشن، با آرپی‌جی از خاک دفاع می‌کرد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از مهران تا کردستان؛ روایت جانباز از دفاع بی‌وقفه برای وطن

جانباز "محمد خنجر بیگی"، که در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و با سختی بزرگ شد، در دوران دفاع مقدس پا به میدان گذاشت تا دین خود را به وطن ادا کند. او از جبهه‌های داغ مهران تا کوه‌های سرد کردستان، همزمان با خدمت سربازی‌اش، در خط مقدم دفاع از ایران بود. روایتی صادقانه از جوانی‌ای که در آتش جنگ پخته شد و برای ذره‌ای از خاک میهنش ایستاد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از زخمی‌ها تا مفقودالاثر؛ روایتی از مردی که زنده برگشت تا دوباره بجنگد

محمد حسنی، جانباز جنگ تحمیلی، در سال ۱۳۶۶ به خدمت اعزام شد و پس از آموزش در بیرجند، راهی غرب کشور شد. او در طول خدمت، شش بار مجروح شد؛ از سر و پا تا فک. در عملیات مرصاد هم شیمیایی شد و هم مجروح. وقتی برای درمان به شهرش برگشت، نامش را در فهرست مفقودالاثرها دید، در حالی که زنده بود. بازگشت و باز هم به جبهه رفت؛ روایتی پر از زخم، اما لبریز از وفاداری.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

آخرین حمله، آخرین ایستادگی/ روایتی از دفاعی جانانه در دل کوه و خاکریز

محمدعلی فرجی، جانباز دوران دفاع مقدس، از روزی می‌گوید که ساعت چهار صبح از پست به سنگر بازگشت و با خبر حمله دشمن مواجه شد. او و همرزمانش مقابل نیرویی که از آسمان با هواپیما در ارتفاعات مستقر شده بود، ایستادند و اجازه ندادند دشمن پیشروی کند. سه روز بعد، ناله مجروحان عراقی هنوز از آن‌سوی کوه شنیده می‌شد. روایت فرجی، تصویری است زنده از مقاومت، ایثار و پیامی روشن برای نسل‌های بعد: «راه دفاع، همچنان باز است و دل‌ها هنوز آماده‌ی رفتن.»
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از روزهای سخت اسارت

آزاده و جانباز «داراب یارالهی» از روزهای ابتدایی آموزش نظامی و دوران اسارتش چنین روایت می‌کند: دوره آموزشی‌ام را در هوادریا گذراندم و پس از آن، ما را به نهر ابتر در نزدیکی پل فاو اعزام کردند. زمانی که اسیر شدم، با هر شیفتی که عوض می‌شد، ما را کتک می‌زدند. در اردوگاه، با فردی آشنا شدم که از ابتدای جنگ در آنجا اسیر بود. او وقتی متوجه شد که تازه اسیر شده‌ام، مدام از من حال امام خمینی (ره) را می‌پرسید.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

در اولین روزهای جنگ در خرمشهر بودم؛ همسرم دلیل ایستادگی‌ام بود

جانباز «دادشاه جاودان» از روزهای آغازین جنگ تحمیلی و اعزام به جبهه می‌گوید: از همان ابتدای جنگ در خرمشهر حضور داشتم و در عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان شرکت کردم. در این عملیات‌ها آرپی‌جی‌زن و خط‌شکن بودم. یک تشکر ویژه از همسرم دارم، چون او دلیل اصلی ایستادگی من پس از مجروحیتم است.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

جوانان بدانند انقلاب حاصل خون هزاران شهید و جانباز است

جانباز ۶۰ درصد گفت: جوانان بدانند این انقلاب راحت به دست نیامده و حاصل خون هزاران شهید و جانباز است.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از بهانه شکر گرفتن تا خط مقدم کردستان

محمدعلی محاسن، جانباز دوران دفاع مقدس و اهل روستای مسرقان ساوه، در سال ۱۳۶۱ با ترفندی جالب از خانواده برای حضور در جبهه اجازه گرفت. او پس از گذراندن آموزش در پادگان ۲۱ حمزه، راهی کردستان شد و ماه‌ها در سردشت و اسلام‌آباد در خط مقدم جنگید. خاطراتش از روزهای سخت، شهادت همرزمان و رشادت‌های نیروهای ساوه، تصویری از ایثار آن روزها را زنده می‌کند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از پیشنهاد کار در ژاپن تا حضور در جبهه

جانباز "محمد محمدیه آزاد" که در کارخانه قوطی‌سازی میدان شوش مشغول به کار بود، پیشنهادی وسوسه‌انگیز برای کار در ژاپن دریافت کرد. اما وقتی همسرش با گریه او را به فرمان امام و اهمیت حضور در جبهه متوجه کرد، تصمیمش تغییر کرد. او صبح روز بعد به جای عزیمت به ژاپن، راهی ستاد اعزام رزمندگان شد و لباس رزم پوشید.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

ایستادگی در خط مقدم، جنگ با تمام دنیا

علی محمد یانی، رزمنده‌ای که ۲۱ ماه از عمر خود را در جبهه‌های نبرد گذراند، از روزهایی می‌گوید که با حداقل امکانات، اما با نهایت شجاعت، در برابر دشمن ایستادگی می‌کرد. او که داوطلبانه شب‌ها به کمین دشمن می‌رفت، معتقد است که جنگ فقط با صدام نبود، بلکه مقابله‌ای با تمام دنیا بود. خاطرات او، روایتی زنده از مقاومت، فداکاری و روحیه‌ای است که جنگ را از سلاح‌ها فراتر برد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کلاس درس تا خط مقدم؛ روایت یک رزمنده نوجوان

جانباز "عباس قاسمی"، متولد ۵ آذر ۱۳۴۳، از روزهای آغازین جنگ تحمیلی و اعزام به جبهه می‌گوید؛ از تمرینات سخت در باغ صالح‌آباد و پادگان امام حسین تا حضور در عملیات. روایتی از روزهای پرالتهاب و بازگشتی با سلامت، همراه با همرزمان ورزشکار.
طراحی و تولید: ایران سامانه