شهدای بیست و ششم تیر ماه
شهید داریوش راهداری ششم اسفند 1344، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش ابراهيم، تعميركار يخچال بود و مادرش،خديجه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و ششم تير 1362، در سرپل ذهاب بر اثر اصابت تركش به سر توسط نيروهاي عراقي شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. او را مهدي نيز مي ناميدند.

شهید داریوش راهداری در سال 1344 در اوج خفقان و سرکوب رژیم ضد مردمی پهلوی در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود و شروع به رشد کرد. تا اینکه در سن هفت سالگی به دبستان رفت و تحصیلات ابتدایی‌اش را آغاز کرد مهدی از هوش سرشاری برخوردار بود و همیشه نسبت به مسائلی که در جامعه اتفاق می افتاد کنجکاوی نشان می داد و دراین رابطه سوالات زیادی را مطرح می‌نمود تا اینکه پایان تحصیلات ابتدایی او مصادف بود با اوج درگیری انقلاب اسلامی که در این رابطه مهدی نیز سهم بسزایی داشت و درکارهای انقلابی به دیگران کمک و یاری می نمود.

او در رابطه با پخش اعلامیه های مخفی از امام خمینی و تکثیر نوارهای ایشان نقش بسیاری داشت و همیشه خودش را به خطر می‌انداخت و در راهپیمایی ها و تظاهرات بر علیه رژیم شرکت فعالی داشت و شوق بسیاری از خود در این رابطه نشان میداد و دیگر اعضای خانواده و فامیل را نیز تشویق می کرد که در تظاهرات و راهپیمایی‌هایی که بر علیه رژیم برپا میشد شرکت نمائید و هر زمان که قرار بود در پشت بامها تکبیر گفته شود از اولین کسانی بود که به پشت بام می رفت و صدای تکبیرش را بلند می نمود تا اینکه انقلاب کم کم به اوج خود رسید و در تاریخ 22 بهمن ماه سال 1357با سرنگونی رژیم ضد مردمی پلهوی به پیروزی رسید و یک امتی را از بند اسارت رها ساخت و با پیروزی انقلاب اسلامی ایشان احساس مسوولیت بیشتری می کرد.

و با شرکت در کمیته ها که ابتدا در مساجد بود به پاسداری از انقلاب اسلامی می پرداخت و با شروع کار مدارس روزها به مدرسه میرفت و تحصیلاتش را ادامه میداد و در فرصتهای مناسب نیز به پاسداری مشغول میشد تا اینکه با شروع تشکیل بسیج از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بسیج محل شرکت کرد و با شروع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران در 31 شهریور 1359 علاقه عجیبی به شرکت در جنگ داشت ولی بعلت کمی سن از پذیرفتن ایشان معذور دبودند و همیشه در حرکات و صحبتهایش علاقه خود را به شرکت در دفاع مقدس از انقلاب اسلامی نشان میداد و ناراحت بود از اینکه چرا نمی تواند در جبهه باشد و در این جهاد شرکت کند و همیشه می گفت که اگر من لیاقتش را داشتم الان در جبهه بودم حتما لیاقت در جبهه بودن را ندارم که خداوند مرا از این سعادت محروم کرده است تا اینکه بالاخره به هر صورتی بود در یکی از نواحی تابعه پایگاه شهید بهشتی ثبت نام برای اعزام به جبهه نمود.

پس از گرفتن موافقت از پدر ومادر و تایید از بسیج مسجد از طرف آن ناحیه برای تحقیقات آمدند و ایشان را پذیرفتند و قرار شد که در موعد مقرر به پادگان امام حسین (ع) برای دیدن آموزش 15 روزه بروند در اواسط زمستان بود که آموزش ایشان شروع شده بود و به دلیل سردی هوا و آموزش در محیط برفی ایشان کسالت پیدا کرده بود و بعد از آموزش قرار بود که او را به جبهه اعزام کنند ولی ایشان برای تبلیغات در لبنان انتخاب شد.

به مدت 4 ماه به لبنان رفت و در این مدت 4 ماه که در خارج کشور و دور از پدر و مادر و فامیل و شهر و کشور بود حتی یکبار هم به ایران جهت بازدید نیامد و این امر باعث تشگفتی خاطر افراد فامیل شده بود که ایشان چگونه توانسته است یک چنین دوری طولانی را که برای اولین بار هم بود تحمل نماید و اما او با آرامش خاطر بسیار و خرسند و خوشحال از اینکه توانسته است در آنجا به مجروحین کمک کند و در نامه‌هایش همیشه به این گفته اشاره می کرد که در اینجا مجروحین بسیاری هستند که مستضعف واقع شده‌اند و کسی نیست که به درد دل انها رسیدگی نماید اواز اینکه توانسته بود از تحملات زندگی و از شوار فریبنده آن بگذرد و از دلبستگی های مادر دل برکند و درکنار مجروحین در یک کشور غریب خدمت کند خیلی خوشحال بود.

همیشه در نامه هایش می گفت که من خیلی دوست دارم که در اینجا در کنار حرم حضرت زینب (س) و در کشور محروم لبنان بمانم و خدمت کنم - در حرم حضرت زینب (س) بود که نام خود را تغییر داد و مهدی را برای خود انتخاب نمود - ولی با این حال می‌خواهم در جبهه جنگ خودمان هم در جهاد مقدس شرکت نمایم و شهید بشوم و پس از اتمام ماموریت در لبنان به اران بازگشت و چس از بازگشت از لبنان دائما برای رفتن به جبهه جنگ فعالیت می نمود و یک لحظه از پای نمی نشست.

اخلاق و رفتارش خیلی تغییر کرده بود کمتر صحبت می کرد بیشتر فکر می کرد و به صحبتهایی که دیگران می کردند گوش می داد و بسیار به فکر محرومان بود. ساده می پوشید و دیگران را نیز به ساده پوشیدن تشویق می نمود .

همیشه مراقب اعمال و رفتارش بود و از غنیمت و تنعم به شدت دوری می کرد. دیگران را به دینداری و پیروی از ولایت فقیه و اجرای احکام شرعی و دینی دعوت می کرد اینکه در اوسط ماه مبارک رمضان سال 1362 به جبهه غرب اعزام شد پس از حدود بیست روز مبارزه و جهاد بر علیه لشکریان کفر در بیست و چهارم تیرماه سال 1363 جبهه سرپل ذهاب به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به لقاالله پیوست و به دیدار معشوق شتافت.

آری او راهش را شناخته بود و پس از پاکسازی درون خود در نزد حضرت رقیه و حضرت زینب (س) خود را بر بال ملائک نشاند و از دیگران پیش گرفت و به آرزوی خویش رسید راهش پررهرو باد.

منبع : اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده