قسمت دوم خاطرات شهید «احمد صالحی‌نژاد»
همسر شهید «احمد صالحی‌نژاد» نقل می‌کند: «فرزند دوم هم به دنیا آمد؛ بدون حضور احمد. دو ماه گذشت. احمد آمد و دو روز بعد دوباره خداحافظی کرد و رفت و من می‌دانستم تنها پاسخ من در این آزمون‌های زندگی، زیستن است. باور داشت نوبت عاشقی کوتاه است و می‌گذرد. پس شتاب کرد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید احمد صالحی‌نژاد» سوم آبان ۱۳۳۷ در روستای کلا از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علی‏‌اکبر و مادرش آسیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. یکم آذر ۱۳۶۲ با سمت تک‏‌تیرانداز در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

«احمد» باور داشت نوبت عاشقی کوتاه است

این خاطرات به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

عطر و گلاب شهادت

یکی از هم‌رزمانش گفت: «شب قبل از عملیات دعای توسل خواندیم.» بعد از دعا احمد حنا درست کرد و به دست و پای بچه‌ها حنا بست. بعد گفت: «حالا که می‌خواین داماد بشین، این هم عطر و گلاب!»

بعد از عطر زدن به بچه‌ها، کمی باهاشون شوخی کرد و در پایان از همه حلالیت طلبید.

بیشتر بخوانید: دلگویه‌های همسر با قاب عکس شهیدش

احمد باور داشت نوبت عاشقی کوتاه است

احمد حالا پدر شده بود و من مادر. من از شیرینی‌های بچه و مادر شدن خودم حرف می‌زدم. دنیایی که داشتم خیلی قشنگ بود؛ اما کلام اول و آخر احمد یک چیز بود؛ شهادت و کلام دومش صبر.

احمد هیچ دلبستگی‌ای نداشت و تنها از این دنیا چند ثانیه‌ای توشه داشت که خدا به او داده بود تا به پایان راه برسد. همان چند ثانیه برایش کافی بود.‌ می‌گفت: «فاطمه‌جان! بچه رو اگرچه با خون دل، بزرگ کن و صبور باش و راه من رو که شهادته به او یاد بده!»

احمد رفت. فرزند دوم هم به دنیا آمد؛ بدون حضور احمد. دو ماه گذشت. احمد آمد و دو روز بعد دوباره خداحافظی کرد و رفت و من می‌دانستم تنها پاسخ من در این آزمون‌های زندگی، زیستن است. باور داشت نوبت عاشقی کوتاه است و می‌گذرد. پس شتاب کرد.

وقتی که می‌رفت، گفت: «فاطمه‌جان! ناراحت نباش! پانزده روز دیگه‌ می‌آم!»

پانزده روز بعد، شهید احمد آمد.

 

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده