خاطره شهيد منوچهر الهياری «4»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «فردای آن روز چقدر کُند می‌گذشت و ما بايد هم شب کار را تمام می‌کرديم و هم برادران نيروی انسانی پياده حمله می‌کردند. زمانی که با ذوق و اشتیاق سربندهای قرمز رنگ يامهدی...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

لباس دامادی با سربندهای قرمز يامهدی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «منوچهر الهياری» یکم مرداد سال 1338 در سیاه چادرهای عشایری در میمند چشم به جهان گشود. 7 ساله بود که برای گذراندن دوران تحصیلی راهی روستای شبانکاره شد. پس از گذراندن دوره ابتدایی به فیروزآباد رفت و موفق به اخذ مدرک ديپلم شد. فروردین سال 1361 پس از گذراندن دوره آموزشی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 11 آبان سال 1361 در عملیات محرم، جبهه عين خوش بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.

متن خاطره «4»: لباس دامادی با سربندهای قرمز يامهدی

فردای آن روز چقدر کند می‌گذشت و ما بايد هم شب کار را تمام می‌کرديم و هم برادران نيروی انسانی پياده حمله می‌کردند. چقدر بچه‌ها خوشحال بودند.

زمانی که با ذوق و اشتیاق سربندهای قرمز رنگ يامهدی و يا سربندهای سبز را روی بازويمان می‌بستيم مانند اين بود که لباس دامادی به تن می‌کرديم به خدا آن لحظه‌ها را هرگز فراموش نمی‌کنم.

برادرانی را می‌ديدم که مدام با اشتیاق خبر حمله را به ديگران می‌دهند. تانک‌ها با چه شوق به طرف جبهه می‌رفتند و ما به کنار جاده رفته بوديم و به نشانه پيروزی دستهايمان را بالا می‌گرفتیم.

بله وقت به کندی می‌گذشت آفتاب کم کم غروب می‌کرد. همه آماده برای جبهه. پس از خواندن نماز و دعا همه از يکديگر خداحافظی ‌کرديم و از يکديگر طلب بخشش کرديم و راه افتاديم.

ساعت 10 شب بود من و فرمانده که يک برادر پاسدار بود و جلو و سه نفر از گروه ما هم دنبال ما و پشت سر آن‌ها نيروی پياده به طرف خاک ريز دشمن از راه کانال شروع به حرکت کرديم و فقط به جز الله چيز ديگری به يادم نمی‌آمد.

خدايا ما را شرمنده نکن. خدايا ما فقط قدم هايمان را با نام تو برمی‌داريم و به جز رضای تو قدم برنخواهيم برداشت.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده