علیرضا رجبعلی زاده کاشانی
سه‌شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۴
وّلی میان آسمان پرنده شد سوخت آنچه داشت بال و پر اوّلی که جای بوسه­اش هنوز گرم مانده روی شانه­ام اولی که خالی است



...پیرمرد

روی جدول کنار پیاده­رو نشست

سرفه­اش سکوت را شکست

ادامه داد:

اوّلی میان آسمان پرنده شد

سوخت آنچه داشت بال و پر

اوّلی که جای بوسه­اش هنوز

گرم مانده روی شانه­ام

اولی که خالی است

از صدای «آمدم پدر سلام»ش آشیانه­ام

دوّمی

آفتاب صبح فکه بود

روی تپه­ها برابرم به گفتگو نشست

با پلاک خونی­اش به دست

کهنه چفیه­اش به گردن کبود

دوّمی که مثل عطر گل

هم نبود و بود

دوّمی که خوب شد

صبح - بین اشک و آفتاب - دیدمش

دوّمی که در مشام من نسیم غربت جنوب شد

بعد هم

غروب

شد

سوّمی ولی

شاه­ماهی شهید آب شد

تشنه روسپید آب شد

سوّمی که موج موج شط

شبی

گور وگاهواره شد برای او

سوّمی که مانده روی روح آب

سرخ

ردّپای

او

.

.

.

ناگهان

گفت : « آمدند؛‌ها!»
دیدم از چهارسو
شهر را برای ساعتی
روی دست­های خود گرفته می­برد
کاروانی آشنا

رها

پیرمرد

سرفه­ای دوباره کرد

تکیه داده با عصا به شانه­های من

رو به کاروان اشاره کرد:

گرچه دیده­ایم آنچه دیدنی­ست

وز شنیده­ها

آنچه نیک­تر شنیدنی­ست

باز بر نکرده­ایم

سر ز خجلت هماره و هنوز دست­های بسته­تان

وز غبار سالیان خاطر شکسته­تان

لیک

با شما نهنگ­ماهیان زنده شهید!

سرخ­جامه­سروهای سبز روسپید!

شطّ شور آتشین نهاد مرگ

موج موج و برگ برگ

سر به صخره­های ساحل سکوت

کوفته­ست

هم­چنانتان که یاد و یادگار

گرد عادت از نهاد خیل خامشان روزگار

روفته­ست
ای که چشم شهر را پذیره­تان
شوق و شیونی­ست توأمان؛
باز با دلم ولی
شرم پرسشی غریب ایستاده است؛
گفتم:‌اي کبوتران کشته در قفس!
ماهیان تشنه کبود
در دهان رود!
روزگار
از شما چگونه دست بست؟

*

پیرمرد

سر به شانه­ام گذاشت

بغض در گلوی سرفه­اش شکست
آسمان شهر
مثل شط
برابرم
به خون نشست...


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده