به مناسبت برگزاری اجلاسیه شهدای روحانی مدافع حرم کشور به میزبانی کرمان، فایل پی دی اف، شامل تصویر ۲۸شهید از۳۹شهید روحانی مدافع حرم کشور به همراه فرازی از وصیت نامه یا خاطرات شهدای روحانی را مشاهده نمایید.
کد خبر: ۵۳۴۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۹
همکلاسی شهید «محمدحسین احسانی» نقل میکند: «دبیر ادبیاتمان پرسیدن «میخواهید چکاره بشید؟ نوبت به محمدحسین رسید. آقا ما میخواهیم رهبر بشیم! حالا فکر میکنم آیا او واقعاً رهبر نبود؟» نوید شاهد سمنان به مناسبت فتح خرمشهر، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۵۳۴۷۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۸
گفتگوی تصویری با مادر شهید«فرهاد امجدیان»؛
مادر شهید«فرهاد امجدیان» می گوید: زمانی که تلویزیون صحبت های مادران شهدا را پخش می کرد فرهاد رو به من می کرد و می گفت مادر به نظرت من لیاقت شهادت را دارم! اگر اینطور باشد شما هم لیاقت مادر شهید شدن را داری.
کد خبر: ۵۳۴۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۸
«کمی که تاکسی دور شد، متوجه شدند چمدان و همه وسایلی که خریده بودند، داخل صندوق عقب تاکسی جا مانده و او هم رفته است. نیم ساعتی نشسته بودند و کاملا مستاصل که چه کنند. خسرو دستهایش را بالا برد و گفت: یا صاحبالزمان (عج) من همه تلاشم این بود که جشن نامزدیام در شب ولادت شما باشد، حالا خودت کاری بکن که آبروی من در خطر است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۴۷۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۸
خاطره خودنوشت شهيد «منصور مظلومی»
شهيد «منصور مظلومی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «دوستانی داشتم که رژيم منحوس شاهنشاهی و فساد دوران پهلوی چنان روی آنان اثر گذاشته بود که به تنها چيزی که فکر میکردند شکم و هوای نفسانی بود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۷
خاطره روزنوشت شهيد صحرائيان«12»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز وداع با دوستی چون برادر پس از مدت ها و روزها که اين جناب گرفتار یک معافی بود بالاخره معاف شده با من خداحافظی کرد و...» متن کامل قسمت دوازدهم خاطره روزنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۶۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۸
خاطره روزنوشت شهيد صحرائيان«11»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعدازظهر يکی از سربازان به من اطلاع داد که برادر عباس پوراندی آمده به ملاقاتی با عجله فوری خودم را رساندم. او را نديده و نمی شناختم و...» متن کامل قسمت یازدهم خاطره روزنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۶۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۸
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«5»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «از خواب بيدار شدم. انگار که کسی به من می گفت که از سنگر بيرون نرو. دو سه بار بلند شدم حتی سرم را از سنگر بيرون آوردم ولی و...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۶۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۹
«اخبار عملیات بیتالمقدس و پیروزیهای رزمندگان، حسابی حالم را عوض کرد و افسوس خوردم که چرا به جبهه نرفتم تا در این عملیات شرکت کنم. بقیه دوستان هم نظر مرا داشتند. اما بالاخره عملیات انجام شد و بسیاری از دوستان و همرزمان ما که در این عملیات شرکت کرده بودند شهید شده و یا مجروح برگشتند و ما همچنان افسوس میخوردیم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۶۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۷
نشست علمی و فنی ثبت و ضبط تاریخ شفاهی جانبازان، والدین و همسران شهدا مسئولین بنیاد شهید اصفهان با صدا و سیما استان دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 برگزار شد.
کد خبر: ۵۳۴۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۷
همرزم شهید «یوسف اجاقی» نقل میکند: «یوسف در نامهای به دوستش نوشته بود: از شما میخواهم برای من دعا کنید که فتح خرمشهر را ببینم و بعد از آن برایم آرزوی شهادت کنید.» نوید شاهد سمنان به مناسبت عملیات بیتالمقدس، خاطرات ی از این شهید والامقام را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۳۴۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۶
همسر شهید «اسحاق شاقوزایی»
شهید «اسحاق شاقوزایی» 1321 در زابل متولد شد، پس از اتمام تحصیل و اعزام به خدمت وظیفه به عضویت نیروی انتظامی درآمد. سرانجام در اردیبهشت 1369 در جکیگور راسک به فیض شهادت نایل آمد. همسر شهید در سالروز شهادتش به بیان خاطرهای از شهید پرداخته، در ادامه متن این خاطره را میخوانیم.
کد خبر: ۵۳۴۵۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۶
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«3»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد چای و صحبت از اين و آنجا خلاصه آفتاب پريد. خورشيد به آن زيبایی غروب کرد. چه غروب زيبایی و...» متن کامل قسمت سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۵۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۸
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«2»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روز بعد فرا رسيد سنگر بچه های ما ديگر نقصی نداشت از سنگر فرماندهی هم بهتر بود جوری شده بود که به جای فرمانده آن را اشتباه می گرفتند. اما...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۵۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۷
کتاب «مثل همه سروها» به قلم محمدرضا اسلامی، تاریخ شفاهی جانباز گرانقدر ۷۰ درصد سیداسماعیل سیادت از دوران دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۳۴۵۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۶
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«1»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب همان روز خرمشهر آزاد شد و همه روی خاکريز رفته و با ندای الله اکبر و تيراندازی ترسی در دل دشمن نشانده شد که دشمن مجبور به عقب نشينی شده بود و حتی...» متن کامل قسمت اول خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۵۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۶
گفتگوی تصویری با پدر شهید« فرهاد امیری»؛
پدر شهید« فرهاد امیری» می گوید: فرهاد بارها اصرار داشت که به جبهه برود اما من می گفتم تو هنوز به سن خدمت سربازی نرسیدی باز هم می گفت من باید زودتر بروم نبایدکه به دنبالم بیایند امام دستور بدهد همه باید آماده رفتن باشند.
کد خبر: ۵۳۴۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۶
خاطرات شفاهی همرزمان شهید؛
همرزم شهید می گوید: شهید «مظلومی» پاسداری مطیع ولایت و رهبری بودند و توکل به خدا را سر لوحه کارهای خود قرار می داد. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان می شود.
کد خبر: ۵۳۴۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۵
«نقش حساس و اساسی در برقراری آرامش و امنیت در هنرستان محل تحصیلش داشت، ضمن اینکه در این سالها نیز با تجمع و همراه نیروهای انقلابی در همه صحنهها برای مبارزه با ضد انقلاب و منافقان حضور فعال داشت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوهچین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۴۴۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۵
در قسمتی از کتاب «من پاسدار نیستم!» که خاطرات یکهزار و سیصد و ۲۲ روز اسارتِ آزاده و جانباز عزیزالله فرجیزاده است، میخوانید: «همه اهل خانواده، مادر، همسر، فرزندان، برادرها و ... در خانه بودند تا آمدم برای رفتن به جبهه از آنها خداحافظی کنم همه زدند زیر گریه و از رفتنم جلوگیری کردند، در خانه را بستند، در اتاق را بستند، کفشهایم را مخفی کردند، خلاصه به هر دری میزدند که نروم ...»
کد خبر: ۵۳۴۴۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۵