نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای
خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالرحیم ارسن»
فرزند شهید نقل می‌کند: «در آن روزی که پدرم می‌خواست برود، روز وداع همیشگی بود، از تمام افراد خانواده و حتی اطرافیان خداحافظی کرد. بعد از رفتن پدرم به ما خبر رسید که هواپیما سقوط کرده و پدرم شهید شده است.»
کد خبر: ۵۵۶۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۱

به میزبانی «کتابخانه تخصصی انقلاب و دفاع مقدس» برگزار می‌شود
محفل خاطره گویی دفاع مقدس با حضور همرزمان شهید «مصطفی چمران» چهارشنبه ۳۱ خرداد در «موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس» برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۲۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰

خاطره‌‌ای از شهید «خوبیار عاشوری»
خاله شهید نقل می‌کند: «مانده بودم چطور او و علی که همیشه و همه جا با هم بودند این بار، این دو دوست از هم جدا شدند اما به فاصله خیلی کم از هم شهید شدند و انگار قسمت بود دوستی علی و خوبیار در آن دنیا نیز پایدار باشد.»
کد خبر: ۵۵۶۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹

قمست اول خاطرات شهید «محمد پایون»
برادر شهید «محمد پایون» نقل می‌کند: «ساعت دو‌ و نیم بعدازظهر با عده‌ای از بچه‌ها برای آب‌تنی به رودخانه‌ای که نزدیک خط مهران بود رفتیم. محمد وارد آب شد. مشتی از آب را برداشت و بویید و گفت: بچه‌ها این آب بوی کربلا و شهادت می‌ده. آب را به‌طرف آسمان پاشید و خود را به آغوش آب سپرد. با تأنی غسل کرد و عازم مقر شدیم.»
کد خبر: ۵۵۶۱۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰

خاطره از شهید جهادگر؛
خاطره ای از شهید جهادگر «حسین درگویی» از زبانش برادرش به مناسبت هفته جهاد سازندگی منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۱۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم کمالی»
فرزند شهید نقل می‌کند: «حالا من سعی می‌کنم که راهش را ادامه دهم و می‌گویم پدرجان هنوز مردم از رشادت‌های شما سخن می‌گویند و به یادتان هستند، هنوز شهرمان بوی یاحسین گفتنت که در حسینیه‌ها می‌گفتی می‌دهد.»
کد خبر: ۵۵۶۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

همرزم شهید «محمد نقاش» می‌گوید: به طرف ایشان رفتم گفتم بیا برویم اما در جواب گفت من نمی‌آیم من با تعجب گفتم: «همه‌ی گردان‌ها تسویه حساب نمودند شما کجا می‌خواهید بمانید؟ بیا برویم بعد از ماه رمضان برمی‌گردیم.» باز پاسخ منفی داد و گفت: قرار است از کسانی که می‌مانند یک گردان به نام گردان حمزه تشکیل دهند و من به آن جا می‌روم.
کد خبر: ۵۵۶۱۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا کلائی»
برادر شهید «محمدرضا کلائی» نقل می‌کند: «محمدرضا اعلامیه‌ها را در زیر لباسش مخفی کرده بود. در آخر‌های مجلس یک لحظه مردم دیدند که دستی بلند شد و تعداد زیادی اعلامیه را در فضای مسجد به پرواز درآورد. محمدرضا با چابکی پس از پخش اعلامیه‌ها به قسمت خواهران رفت. مأموران به تکاپو افتادند تا او را پیدا کنند. این اولین فرار انقلابی او نبود. بار‌ها هنگام تظاهرات علیه رژیم طاغوت از دست مأمورین گریخته بود.»
کد خبر: ۵۵۶۱۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

فرمانده شهید «احمدرضا گیلوری» نقل می‌کند: «یادم می‌آید که یک‌بار در عملیات کمین ضد انقلاب از ناحیه پا مجروح شد. چون سطحی بود با مداوای سرپایی در منطقه ماند و حاضر به برگشت نشد.»
کد خبر: ۵۵۶۱۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «عباس صنعتی»
خواهر شهید نقل می‌کند: «حرف‌ها و کارهایش رنگ و بوی دیگه‌ای داشت، انگار به شهید وحی شده بود که این آخرین دیدارش با خانواده است و یک روز قبل از رفتن وصیت‌نامه‌اش را نوشت.»
کد خبر: ۵۵۶۱۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷

خواهر شهید عسگری می‌گوید: به دلیل سن کم ایشان نمی‌توانست در جبهه حضور پیدا کند و با سعی و تلاش و سماجت‌های فراوان توانست به نحوی برادران پایگاه را راضی کند تا اسم ایشان را برای حضور در جبهه بنویسند و بالاخره ثبت نام شد و پس از چندماه که در گهرباران ساری آموزش دید، اعزام شد.
کد خبر: ۵۵۶۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵

همسایه شهید «محمدرضا خدابنده‌لو» نقل می‌کند: «هر سال یازدهم محرم، توی دامغان خرج می‌دادیم. محمدرضا همیشه می‌آمد کمک می‌کرد و مجلس روضه‌خوانی هم می‌گرفتیم. یک سال بعد از شهادتش داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم. یک شب محمدرضا به خوابم آمد و گفت: همسایه! حتماً روضه بگیر؛ خودم می‌آم کمکت. حرف کسی رو گوش نکن!»
کد خبر: ۵۵۵۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالرسول گلچین‌بحری‌ خمیری»
فرزند شهید نقل می‌کند: «به مادرم گفته بود این بار آخر است که من به جبهه می‌روم و دیگر بر‌نمی‌گردم، تنها کاری که شما می‌توانید برای من انجام دهید این است، وقتی که من به شهادت رسیدم از دخترم یک عکس بگیرید و روی سینه‌ام بگذارید.»
کد خبر: ۵۵۵۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

هم‌رزم شهید «اسماعیل حدادی» نقل می‌کند: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دست‌های مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش می‌کرد که از دستش فرار کند و بالاخره پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه. چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.»
کد خبر: ۵۵۵۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۵

برادر شهید بزرگی می‌گوید: بسیار به امام و ولایت معتقد بود، ولایت پذیری‌اش همین بس که فرمودند جبهه‌ها را خالی نکنید. او به عنوان بسیجی به جبهه رفت خیلی‌ها به او گفتند لباس پاسداری بپوشد اما او قبول نکرد. می‌گفت: امام فرمودند بسیجی باشیم.
کد خبر: ۵۵۵۹۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

خواهر شهید «ناصر تفضلی» نقل می‌کند: «نسبت به حق‌الناس خیلی حساس بود. دقت می‌کرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه می‌شد، موتورش را خاموش می‌کرد که مبادا صدایش مزاحم همسایه‌ها شود.»
کد خبر: ۵۵۵۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «محمد ملایی سیروئی»
مادر شهید نقل می‌کند: «زمانی که می‌رفت پیراهن سفید به تن داشت اما وقت برگشتن پیراهن مشکی بر تن کرده بود و گفت چه خوب است آدم اینجوری شهید شود.»
کد خبر: ۵۵۵۸۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲

مادر شهید ابراهیمی می‌گوید: او را به حوزه علمیه مشهد فرستادیم تا هوای جبهه رفتن از سرش بیفتد اما دیدیم که او از همان حوزه به جبهه اعزام شد به ما می‌گفت: قبل از اینکه جبهه به ما محتاج باشد، ما به جبهه محتاج هستیم.
کد خبر: ۵۵۵۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «موسی پیروزی»
خواهر شهید نقل می‌کند: «موسی علاقه عجیبی به مسجد داشت، مسجدی نبود که توی روستای خودمان یا روستاهای اطراف درست شود و موسی در ساخت آن نقشی نداشته باشد.»
کد خبر: ۵۵۵۸۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «میرزا کلانتری‌پور بلوچی»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره‌ای از شهید والامقام «میرزا کلانتری‌پور بلوچی» را منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۵۵۸۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱