نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کوتاه
قسمت نخست خاطرات شهید «سید علی شعنی»
برادر شهید «سید علی شعنی» نقل می‌کند: «گفتم: تو که بری ما یادمون می‌ره. به فکر فرو رفت؛ اما خیلی زود از جایش بلند شد، ضبط صوت را آورد. صدایش را ضبط کرد. شعر اصول دین را هم خواند و با لبخند، نگاهی به ما انداخت و گفت: اینم واسه وقتایی که من نیستم.»
کد خبر: ۵۵۹۸۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «سعید شامانی»
هم‌رزم شهید «سعید شامانی» نقل می‌کند: «گفت: نمی‌شه، باید باشم! اینجا واجب‌تره. یکی از بچه‌ها صدایش زد و گفت: آقا سعید! مثل این که قصد پرواز داری! آره؟ به پشتش نگاه کرد و گفت: پس کو بال پروازم؟ من که چیزی نمی‌بینم و خندید. بچه‌ها هم خندیدند و گفتند: نامه باشه اگه سعید توی عملیات شهید نشد بعد برات می‌بره.»
کد خبر: ۵۵۹۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «سعید شامانی»
مادر شهید «سعید شامانی» نقل می‌کند: «چهارستون بدنم می‌لرزید. با هم در را از روی بچه برداشتیم. دَمر افتاده بود. با دست‌های بی‌رمقم بچه را بغل کردم و به سر و رویش نگاه کردم و دنبال شکستگی می‌گشتم. فقط پیشانی‌اش کمی خراش برداشته بود. سر به آسمان گرفتم و خدا را شکر کردم.»
کد خبر: ۵۵۹۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹

مادر شهید «سید محمد ترابی» نقل می‌کند: «تمام بدنش تاول داشت و سیاه بود. گفتم: سید محمد! چرا این جوری شدی؟ بی‌اختیار اشک می‌ریختم. گفت: مامان! چرا گریه می‌کنی؟ الآن که حالم خوبه، اگه چند روز پیش منو می‌دیدی چی می‌گفتی؟»
کد خبر: ۵۵۹۶۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین تی‌تی»
خواهر شهید «محمدحسین تی‌تی» نقل می‌کند: «مادرم گفت: یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو می‌خوام. حسین‌جان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟ ک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. گفت: مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمدعلی ترابی»
مادر شهید «سید محمدعلی ترابی» نقل می‌کند: «گفت: دستی را در پشتم احساس کردم. صدایی دلنشین گفت: برو فرزندم! برو که از فرزندان و از سربازان، جا نمانید! من آن چهره نورانی، مواج و مهربان رو دیدم مادر! ایشان خودش پرونده من رو امضا کردند.»
کد خبر: ۵۵۸۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۸

مادر شهید «رجبعلی احمدیان‌چاشمی» نقل می‌کند: «با تمام این احوال انگار به خوابی عمیق فرو رفته. با این همه زخم، نه دردی و نه آه و ناله‌ای. دستش را بوسیدم و او را به خدا سپردم.»
کد خبر: ۵۵۸۸۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۲

قسمت سوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل می‌کند: «آن‌ها بار دیگر مرا بردن کنار تابوت. در گوشش با او دردودل کردم، اما فقط من حرف می‌زدم و هیچ صدایی از او نمی‌آمد. دلتنگ و خسته شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

خاله شهید «عبدالعلی طاهریان» نقل می‌کند: «گفتم: این چه کاریه می‌کنی؟ تازه دیروز اسلحه رو فشنگ به منزل آوردی و امروز هم می‌خوای تحویل بدی؟ گفت: هرچه امام بگه اطاعت می‌کنیم، دستور، دستور رهبره. دیروز گفتن بگیرین و امروز گفتن تحویل بدین. من هم مطیع رهبرم هستم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

مادر شهید «حمیدرضا اکرم» نقل می‌کند: «گفتم: امروز حمیدرضا اذیتت نکرد؟ گفت: نه خاله‌جون! اول رفتیم بهشت زهرا امام رو اون‌جا دیدیم. این بچه از اشتیاق داشت پر درمی‌آورد. اصلاً روی پاهاش بند نبود.»»
کد خبر: ۵۵۸۵۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲

قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
دوست شهید «مهدی بهرامی» می‌گوید: «به خرمشهر رسیدیم. وقتی می‌خواست پا جای پای شهدایی بگذارد که برای حفظ وجب‌به‌وجب خاک این مرزوبوم، خون خود را نثار اسلام کردند، احساس عجیبی داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
همسر شهید «مهدی بهرامی» نقل می‌کند: «می‌گفت: طیبه! من سه آرزو داشتم؛ یکی ازدواج با تو بود که بهش رسیدم. دومی استخدامی سپاه بود که آن هم بعد از ازدواجمان محقق شد. اما تو سیدی، دعا کن تا به سومیش هم برسم؛ سومین آرزویم شهادته!»
کد خبر: ۵۵۸۴۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹

هم‌رزم شهید «محمد فرح‌زاد» نقل می‌کند: «گفت: تو پسر شهید هستی و مامانت چشم به راهته! اینجا هم خطرناکه! تو برو! برگشتم عقب. راننده آمبولانس گفت: یک آقایی به اسم فرح‌زاد شهید شد. یاد حرفش افتادم که می‌گفت: تا بیست و چهار ساعت دیگه شهید می‌شم!»
کد خبر: ۵۵۷۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸

مادر شهید «محمد نجاری» نقل می‌کند: «چند روزی بود که رفتن به جبهه فکرش را مشغول کرده و دنبال راه‌حلی بود که پدرش را راضی کند. نشسته بودیم پای تلویزیون که امام (ره) فرمود: هر کس هجده سال دارد، دیگر رضایت پدر و مادر شرط نیست؛ وظیفه و تکلیف است برود جبهه. محمد پرید هوا و گفت: حالا شنیدین امام (ره) چی گفت؟»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

خواهر شهید «احمد فوادیان» نقل می‌کند: «خانه پدرم که رفتم. احمد توی آشپزخانه بود. گفتم: داری چه کار‌ می‌کنی؟ گفت: مامان خسته است؛ دارم شام درست می‌کنم. مادرم هم گفت: احمد پیر شه! اگه او نباشه کارم زاره.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل می‌کند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره!  موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمی‌ره! خیال می‌کنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

استاد شهید «محمدرضا خسروی» نقل می‌کند: «محمدرضا دوازده ریال را پیش رویم گذاشت و گفت: حاجی! اینا رو زیر کیسه قند پیدا کردم! دیگر به او اطمینان کامل داشتم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گوشه‌ای از اتاق نشستم و مردَم را دوباره و دوباره بدرقه کردم. کجای کوچه بودم به خاطر ندارم که صدای زنگ در بلند شد. گفت: نوارم را جا گذاشتم. نیم‌خیز شدم تا از لب طاقچه نوارش را بردارم که گفت: نوار نمی‌خواستم. نوار را بهانه کردم تا یک‌بار دیگر تو را ببینم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸

قسمت چهارم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
خواهر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «چند بار شهید رو در خواب دیدم. یک بار دیدم یه جای سبزه‌زاری است. دیدم چهار پنج نفر آنجا جمع هستند. گفتم: داداش تو بیا! آن‌ها هستند دیگه. گفت: نه من باید با این‌ها برم؛ سقای این گروه هستم. باید بریم یه جایی آب و چایی بدیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۴

قسمت نخست خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گفت: نصف بچه‌ها زخمی و شهید شدن و ما نتوانستیم حتی پیکرشون را به عقب بیاریم. با تعجب و حیرت نگاهش کردم و گفتم: خودتون چطور نجات پیدا کردین؟ در حالی که اشک توی چشمش حلقه زده بود گفت: خدایی بود. به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شدیم. خودمون هم نفهمیدیم چطور نجات پیدا کردیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲