شنبه, ۱۶ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۳:۰۱
شهید "حیدرعلی مظاهری" در نامه ای به دخترش توصیه می کند: «دخترم، تو هنوز نمی‌دانی که دنیای دیگری ماورای این دنیای مادی وجود دارد؛ اگر نه دوری بابا را تحمل می‌کردی. دخترم، اگر می‌دانستی که بابا آب داد و بابا نون داد، دیگه شعار تو نیست، آن‌قدر غصه نمی‌خوردی که رنگت زرد بشود، باباجان، غصه نخور، ان‌شاءالله می‌آیم بهت سر می‌زنم. من هم دلم برای تو تنگ شده؛ ولی چاره چیست، بابا باید خون دهد، باید جان دهد؛ البته اگر سعادت داشته باشد».

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی،شهید حیدرعلی مظاهری یکم فروردین 1335، در روستای قورچی باشی از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی، کشاورز بود و مادرش سارا خاتون نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. آموزگار بود. سال 1355 ‏ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم دی 1360، با سمت فرمانده دسته در بستان بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش قرار دارد. برادرش مسلم نیز به شهادت رسیده است. 

بابا باید خون دهد، باید جان دهد

نامه‌ای از حیدرعلی:

 همسر مهربانم سلام، امیدوارم حالت خوب باشد و غمی نداشته باشی. اگر چه موقعیت ایجاب کرده که فعلاً برای مدتی تنها زندگی کنی؛ ولی می‌دانم آن‌قدر عاقلی و دلت به طرف خداست که این تنهایی را تحمل می‌کنی؛ زیرا که از زینب(س) درس شهامت و فداکاری را خوب آموخته‌ای.

همسرم، مبادا غصه بخوری از این ‌که شوهرت در خانه نیست؛ زیرا مرد خانه باید اول امنیت خانه و شرافت خانه و اولی‌تر از همه رضایت خدا را فراهم کند. حال شاید فکر کنی که اگر جان مرد به خطر افتد، دیگر به درد چه چیز می‌خورد؛ ولی این نکته مهم را از یاد نبر، عزیزم  دنیا مزرعه آخرت است.

خب این مزرعه‌ای که دنیا نام دارد کشت می‌خواهد، باید دانه در آن بریزیم، باید آبش دهیم، باید وجینش کنیم، گاهی از اوقات نیز آفت سد راهش می‌شود و مانع رشدش می‌شود. در این صورت خون لازم است تا حاصل دنیا، سعادت شود. همسرم، از تو انتظار ندارم که از این حرف‌های من ناراحت شده و باعث غصه‌ات شوند؛ زیرا گمان مبر که نا امید شده‌ام. ان‌شاءالله با گلوله‌های آتشینم، با تفنگم که هر روز آن را تمیز کرده و دستی به سر و رویش می‌کشم، آن آفت را که در بالا ذکر کردم نابود می‌کنم و منتظرم باش که به خانه می‌آیم؛ ولی حقیقت این است که جنگ، جنگ است و من نصیحت می‌کنم که اگر خدای ناکرده اتفاقی افتاد از خدا بی‌خبر نشوی. که باز می‌گویم اگر خدای ناکرده خون لازم شد و من هدیه کردم در راه خدا، در دنیای دیگر منتظرت هستم و لازمه این ‌که تو نیز بتوانی در دنیای آخرت به من بپیوندی این است که هرگز خدا را فراموش نکرده و راهی جز راه خدا نپیمایی. عزیزم، هر وقت که یاد من کردی اگر واقعاً به من علاقه داری ده بار بگو الله‌اکبر و ده بار بگو لا اله الا الله و به تو سفارش می‌کنم که همیشه منتظر باشی که وقت نماز برسد و به محض این‌ که وقت نماز شد، هر کاری که در دست داری، زمین گذاشته و به نماز مشغول شوی.

بابا باید خون دهد، باید جان دهد

همسر عزیزم، هر وقت احساس غم کردی، هر وقت احساس نگرانی کردی، از خدا یاد کن و به یاد داشته باش که هیچ دلی آرام نمی‌گیرد مگر با یاد خدا. آری، عزیزم، از جایی برایت نامه می‌نویسم که با سرزمین کربلا چندان فاصله‌ای ندارد. جایی که سردمداران کفر وارد آب و خاک ما شده و به ما تجاوز کرده‌اند. حالا دیگر شوهرت یک سرباز جنگی است. مرد جنگی است که در راه خدا می‌جنگد و این مرد حالش خوب است، از بابتش نگران نباش.

امیدوارم بتوانم همین روزها یک سری بزنم و اما دخترم، دختری که می‌دانم در آینده افتخارم خواهد شد؛ البته با همت مادرش. از راه دور می‌بوسمش.

معصومه جان، امیدوارم حالت خوب باشد. عزیز دلم، تو هنوز بچه‌ای و نمی‌دانی چه افتخاری نصیبت شده، نمی‌دانی که در راه خدا جنگیدن چه سعادتی است. اگر نه از دوری بابا آن‌قدر رنگت زرد نمی‌شد؛ ولی خوب من دندان روی جگر گذاشته و این موضوع را تحمل می‌کنم.

بابا باید خون دهد، باید جان دهد

دخترم، تو هنوز نمی‌دانی که دنیای دیگری ماورای این دنیای مادی وجود دارد؛ اگر نه دوری بابا را تحمل می‌کردی. دخترم، اگر می‌دانستی که بابا آب داد و بابا نون داد، دیگه شعار تو نیست، آن‌قدر غصه نمی‌خوردی که رنگت زرد بشود، باباجان، غصه نخور، ان‌شاءالله می‌آیم بهت سر می‌زنم. من هم دلم برای تو تنگ شده؛ ولی چاره چیست، بابا باید خون دهد، باید جان دهد؛ البته اگر سعادت داشته باشد.

 

منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده