خاطره شهيد منوچهر الهياری «11»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «احساس می‌کنم که با دشمن می‌جنگم. فکر می‌کنم اين جنگی که وجود مرا فرا گرفته جنگ با نفس خود است. تنها اميدم رسيدن به جبهه است و...» قسمت یازدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

جنگ با نفس

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «منوچهر الهياری» یکم مرداد سال 1338 در سیاه چادرهای عشایری در میمند چشم به جهان گشود. 7 ساله بود که برای گذراندن دوران تحصیلی راهی روستای شبانکاره شد. پس از گذراندن دوره ابتدایی به فیروزآباد رفت و موفق به اخذ مدرک ديپلم شد. فروردین سال 1361 پس از گذراندن دوره آموزشی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 11 آبان سال 1361 در عملیات محرم، جبهه عين خوش بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.

متن خاطره «11» : جنگ با نفس

احساس می‌کنم که با دشمن می‌جنگم. فکر می‌کنم اين جنگی که وجود مرا فرا گرفته جنگ با نفس خود است. تنها اميدم رسيدن به جبهه است. عصر آن روز ساعت 5 از شيراز خارج شديم و آباده توقف کرديم نماز و شام خورديم و پس از آن به هم رسيد.

اکنون صبح روز 4 آبان ماه 1360 است و در قم هستم و اکنون نماز خوانده‌ايم و می‌خواهيم برويم صبحگاه و بعد از آن صبحانه در قم و خبر شديم که يکی از برادران در شيراز جا ماند و رفت سيگار بخرد و ديگر به اتوبوس مراجعه نکرده است.

اکنون ساعت 8:30 صبح 4 آبان 1360می‌باشد و آماده حرکت به تهران هستيم و اکنون در قم در محل سپاه پاسداران فيلم محمد رسول الله گذاشته‌اند برای برادران و اکنون مشغول سخنرانی برای فيلم هستند و همه سکوت را رعايت کرده و به سخنرانی گوش می‌دهند و پس از اتمام فيلم راهی تهران شديم و در منطقه مستقر شديم که حتی خوابش را هم نمی‌ديدم برای اينکه من يک روستايی بودم و در روستا به جز خرابه چيز ديگری نبوده.

آری ميدان اسب سواری فرح‌آباد بود. ميدانی که با خون ما مردم مستضعف ساخته شده بود. بلی برادر حتی نمی‌شد فکرش را هم کرد که چقدر پول خرج اين منطقه شده بود. بلی برادر هر جای اين ساختمان نگاه می‌کنم قطره‌ی خونی می‌چکد و نمی‌دانم چه بگويم فقط می‌گويم "لا اله الا الله" پس آمريکا خيلی از ما سيلی خورده اين کوچکترين منطقه بود.

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده