خاطره‌‌ای از شهید «سیاه دهقان‌آزاد»
شنبه, ۰۶ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۲
پدر شهید تعریف می‌کند: «بار خود را برای تمام کردن سربازی بست و رفت. در آن جا بود که تصمیم خود را برای رفتن به جبهه، نهایی کرد و با فرستادن نامه‌ای به همسرش ما را از تصمیمش با خبر ساخت.»

به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «سیاه دهقان‌آزاد» يكم فروردين 1341، در روستای بيكاه از توابع شهرستان رودان چشم به جهان گشود. پدرش محمد، كارگر بود و مادرش خاتون نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. سال 1362 ازدواج كرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. ششم آبان 1364، در سومار توسط نيروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. مزار او در زادگاهش واقع است.

ا

آخرین نامه یک شهید به خانواده‌اش

پسری بسیار خوب، عاشق خانواده و دل‌بسته به میهن بود. زمانی که جوان بود تصمیم گرفت عازم سربازی شود. از من و مادرش خداحافظی کرد و عازم سفر شد، ما هم برای او دعای خیر کردیم.

از آن جایی که در تقسیم بندی سربازها برای رفتن به سربازی به صورت پادگانی انتخاب می‌شد، او در پادگان کرمان افتاد. آموزشی را گذراند و به خدمت مقدس سربازی در آمد. در تقسیم بندی کارها در پادگان او را انباردار کردند. پسرم در وقت بیکاری به بچه‌های دیگر سربازخانه درست قرآن تدریس می‌کرد. او را بسیار دوست داشتند. اهل نماز شب بود و خدای خود را بسیار نجوا می‌کرد.

من برای نزدیک کردن پسرم به خودم نامه‌ای به رئیس پادگان نوشتم و عازم کرمان شدم. زمانی که به آن جا رسیدم بدون هیچ گونه استراحتی نامه‌ای که با خود آورده بودم به رئیس پادگان تحویل دادم. ایشان نامه را خواند و کمی با من صحبت کرد. دلم آرام گرفت و به من گفت ایشان پسری بسیار خوب است و این پادگان لازمه‌ی چنین افرادی است، حتی ایشان باید بعد از پایان خدمت مقدس سربازیشان اینجا پیش ما بماند و من هم بعد از دیدن فرزندم، نا‌امید به خانه برگشتم.

پسرم بعد از مدتی به مرخصی آمد. وقتی به خانه رسید من و مادرش را در آغوش گرفتیم و او بر دستانمان بوسه زد. در خود احساس آرامش می‌کرد و در مدتی که به خانه برگشته بود به کمک من و مادرش در امور خانه و باغ پرداخت تا اینکه وقت رفتن شد و از من اجازه خواست تا برود.

بار دیگر قسمتی از سربازی را گذراند و به مرخصی دوم آمد. مدتی را ماند تا اینکه ژاندارم او را در خیابان دید و به او گفت تو سربازی نرفته‌ای. پسرم ناراحت شد و به خانه برگشت. پس از تعریف این جریان با خانواده‌اش عازم پادگان شد تا اینکه بار سوم به مرخصی آمد.

اینجا بود که از من خواست برایش آستین بالا بزنم و من هم با خوشحالی دختری مهربان و با عفت را برایش نشان کردم که دختر عمویش بود. اما چاره‌ای جز گذراندن مدت کوتاه باقی‌مانده خدمت را نداشت، پس عازم سفر شد و بار خود را برای تمام کردن سربازی بست و رفت. در آن جا بود که تصمیم خود را برای رفتن به جبهه، نهایی کرد و با فرستادن نامه‌ای به همسرش ما را از تصمیمش با خبر ساخت و رفت و پیکرش پس از مدتی برگشت.

(به نقل از پدر شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده