شهید «محمدتقی افضلی» سوم مهرماه ۱۳۳۹ در روستای دشتبوی دامغان به دنیا آمد. از همان کودکی در دامان مادر با کلام خدا آشنا شده بود. رزمنده شجاع و تیربارچی‌ای که کتاب خدا تنها مونسش بود و در تمام لحظات عطر شهادت مشامش را پر کرده بود و دلش مشتاق دیدار یار بود. سرانجام در هجدهم آبان ۱۳۶۱ به شهادت رسید.

به گزارش نوید شاهد سمنان، انگار فرشتگان معنای گریه‌اش را فهمیده بودند. وقتی گریه می‌کرد، صدای شادی در گریه‌هایش موج می‌زد و از همه شادتر آقا علی‌اصغر و همسر صبور و مهربانش بودند که شادمانه کودک را در آغوش می‌فشردند. نامش را محمدتقی گذاشتند. سوم مهرماه ۱۳۳۹ هجری شمسی بود و روز میلاد موعود آل‌طاها، مهدی (عج)؛ زمین و آسمان از صدای شادی اهالی ایمان و مشتاقان صاحب‌الامر پر شده بود.

در دامان مادر با کلام خدا آشنا شد و کتاب خدا تنها مونسش بود

در دامان مادر با کلام خدا آشنا شد

«شهید محمدتقی افضلی» در مبارک‌ترین روز به دنیا قدم گذاشت. در گوشه‌ای از سرزمین مهربانی‌ها با مردمان با صفایش در روستای دشتبوی دامغان، کودکی‌اش را در همان‌جا گذراند. از همان کودکی در دامان مادر با کلام خدا آشنا شده بود. بزرگتر که شد در کنار پدر به کار دامداری و کشاورزی مشغول شد. تحصیلات دوره ابتدایی را در دشتبو گذراند و برای ادامه تحصیل به سمنان رفت. به رشته‌های فنی علاقه‌مند بود به ویژه برق. دیپلمش فنی بود و کارش برق‌کشی ساختمان. حالا از چند سال محمدتقی استاد سیم‌کشی ساختمان شده بود و از پس این راه درآمدی داشت و رفع نیاز می‌کرد. در کنار کار و تلاش از ادامه تحصیل غافل نبود و برای ورود به دانشگاه هم ثبت نام کرده بود.

شمعی بود که صادقانه روشنی می‌بخشید

انقلاب که پیروز شد، در انجمن اسلامی عضو شد و دلبسته فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی. حالا شمعی بود که صادقانه روشنی می‌بخشید و با مردم و درد‌ها و رنج‌هایشان همراهی می‌کرد. تصمیم داشت برای آموزگاری به منطقه کردستان برود، اما دلش جایی دیگر را نشانه رفت؛ عین‌خوش و مردادماه سوزانش او را به سمت خود می‌خواند. بنابراین در سال ۱۳۶۱ عازم عین‌خوش شد. لشکریان خدا خود را برای عملیات محرم آماده کرده بودند. محمدتقی سرشار از شور و شعف، خود را به قافله عین‌خوش رسانده بود و به یقین می‌دانست که روز‌های خوب دنیای کوچک برایش رو به اتمام است.

کتاب خدا تنها مونسش بود

سه ماه از آموزشش می‌گذشت. بیست و دو سال زندگی در شرایط خوب و بد و خوشی‌های کوتاهش به او آموخته بود، مهربانی جسارت و صبوری را. رزمنده شجاع و تیربارچی‌ای که کتاب خدا تنها مونسش بود و در تمام لحظات عطر شهادت مشامش را پر کرده بود و دلش مشتاق دیدار یار بود. وقتی لشکر خدا یک صدا زیر لب ذکر «یازینب» را زمزمه می‌کردند، انگار محمدتقی پا به وادی دیگر می‌گذاشت، سراسر حیرانی بود و عشق. آنگاه که تیر، گلو و گردنش را نشانه می‌رفت بی‌محابا قدم در وادی شهادت نهاد. هجدهم آبان ۱۳۶۱ آسمان عین‌خوش شاهد عروج محمدتقی بود، اما پیکر پاکش در امامزاده میرمطهر دشتبو آرام گرفت.

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده