روایتی خواندنی از همرزم شهید «منوچهر عباسی»؛
شهید «منوچهر عباسی»، می گوید: زخم شهید را بستم، برای انتقالش به پشت خط راه صعب العبوری در پیش بود، او را به دوش گرفتم در حالی که همچنان خون از بدنش جاری بود و از ناحیه پشت لباس هایم از خون مطهرش خیس شده بود. از من خواست قرآنی که در جیبش هست را به او بدهم قرآن را به او دادم در حالی که چند آیه از قرآن را خواند اشک از چشمانش جاری بود و خدایا مرا قبول کن و روحش در 20 دی 1359 به شهدا پیوست.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید منوچهر عباسی در سال 1349 در شهر کرمانشاه پا به عرصه وجود نهاد و چون اولین فرزند خانواده بود. دوران کودکی را در آغوش گرم و پر مهر و محبت خانواده ای مومن و مذهبی گذراند و زمان کودکی و خرد سالی شهید منوچهر عباسی مصادف با حرکت مردمی و انقلابی مردم ایران بود. دوران تحصیل را تا سیکل گذراند و در گرما گرم انقلاب از ادامه تحصیل باز ماند و به خدمت مقدس سربازی اعزام می گردد. پس از طی دوره های مختلف آموزشی در همان زمان برای رفتن به جبهه ها همگان را تشویق می کرد و می گفت نباید از غافله عقب بمانید و به سربازهای هم خدمتش می گفت برای پیروزی انقلاب نوپا بهتر است پادگان را ترک نکنید. از مرخصی استفاده نمی کرد و به خانه نمی آمد. شهیدمنوچهر عباسی ده ساله بوده است که انقلاب کبیر اسلامی به پیروزی می رسد.

قرآن توی جیبَش را از من خواست!

 

دو روایت خواندنی از همرزمان شهید

برای باز پس گیری تنگه حاجیان از نیروهای بعثی، درگیری شدیدی بود و این درگیری باعث آزاد سازی تنگه حاجیان شد. برادران سپاه گیلانغرب در حال پیشروی به طرف یکی از قله های مشرف بر تنگه حاجیان بودند. ناگهان متوجه شدم که یک نفر در حالی که کلاه اورکت خود را بر سر کرده بود به سنگی تکیه زده به او مشکوک شدم.که مبادا از نیروهای عراقی باشد و از طرفی چون در قسمت نیروهای خودی بود دچار تردید شدم. به آرامی جلو رفتم دیدم زخمی است از ناحیه پشت زخمی شده و از بدنش خون جاری است. سنگر گرفتم به گونه ای که متوجه نشود اسلحه را مسلح کردم به سختی کلاه اورکت را از سر برداشت و به من نگاه کرد تا موی سرش را دیدم فهمیدم که منوچهر است سراسیمه به طرفش دویدم متوجه شدم به علت اصابت ترکش از ناحیه کلیه به شدت مجروح گشته در حالی که از شدت درد لب هایش را می گزید به آرامی گفت: منصور کاری کن که بچه ها مطلع نشوند، بگذار با روحیه عالی درگیری را ادامه دهند، من می دانم شهید می شوم.

زخم او را بستم، برای انتقالش به پشت خط راه صعب العبوری در پیش بود، او را به دوش گرفتم در حالی که همچنان خون از بدنش جاری بود و از ناحیه پشت لباس هایم از خون مطهرش خیس شده بود.

در مسیر راه چند نفر از برادران متوجه شدند و کمک کردند بعد از چند ساعت پیاده روی از ما خواست که او را زمین بگذاریم و تقاضای آب کرد. چون می دانستم آب برایش ضرر دارد. سپس از ما خواست قرآنی که در جیبش هست را به او بدهم قرآن را به او دادم در حالی که چند آیه از قرآن را خواند اشک از چشمانش جاری بود .

در پایان گفت: خدایا مرا قبول کن و روحش در 20 دی 1359 به شهدا پیوست.

شهید منوچهر عباسی همیشه توجه به مستضعفین، تلاش و مجاهدت برای انقلاب و جدا نبودن از روحانیت توصیه می کرد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده