خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
شنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۳۵
همچنان پافشاری داشت. یک روز صبح به مادرش گفته بود من دیگر موتور نمی‌خواهم. مادر با تعجب پرسید امیر جان چه شده خواب دیدی خیر است.

بعضی مواقع هم مقتضای سن نوجوانی خواسته‌هایی داشت. در پایگاه زمانی داشتن مینی موتور بین بچه ها رایج شده بود. در پایگاه و خارج از پایگاه با آن مانور می‌دادند. امیر هم در خرید این وسیله اصرار می‌کرد. می‌گفتم وسیله خوبی نیست ممکن است باعث عقب ماندگی از درست شود یا خدای نکرده تصادف کنید.

همچنان پافشاری داشت. یک روز صبح به مادرش گفته بود من دیگر موتور نمی‌خواهم. مادر با تعجب پرسید امیر جان چه شده خواب دیدی خیر است.

-در واقع خواب دیدم در خواب بزرگی به من گفت امیر موتور به دردتان نمی خورد برای فلانی اسم بچه ای را بیان کرده خوب است و برای تو قرآن

احمد امیرگان پدر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده