شهدای آذر استان گیلان
شهيد فريدون ايمني وقتي که به سن قانوني رسيد فوري خودش را معرفي به نيروي انتظامي و خودش را به جبهه جنگ با دشمنان انقلاب اسلامي رسانيد و سرانجام پس از دلاوری های فراوان در تاریخ 1365/09/28 به درجه رفیع شهادت رسیدند
نویدشاهدگیلان: شهيد فريدون ايمني در تاریخ 1346/05/15 در شهرستان فومن به دنيا آمد در سن 7 سالگي در مدرسه روستاي مرخال تحصيل کرد.
شهيد فريدون ايمني/شايد برنگشتم
ايشان از همان کوچکي سعي مي کرد به موقع خودش را به مسجد برساند تا به موقع نماز خودش را با دوستان خودش اقامه مي کرد شهيد فريدون ايمني اول انقلاب با اينکه سن و سال زيادي نداشت با بچه هاي بسيجي فعاليت زيادي داشت  شبها با دوستانش  پوسترها را به در و ديوار نصب مي کرد شهيد فريدون ايمني وقتي که به سن قانوني رسيد فوري خودش را معرفي به نيروي انتظامي و خودش را به جبهه جنگ با دشمنان انقلاب اسلامي رسانيد و سرانجام پس از دلاوری های فراوان در تاریخ 1365/09/28 به درجه رفیع شهادت رسیدند


عنوان خاطره پدر شهيد ستار ايمني
خاطره اي كه ازفريدون كه پسرچهارمي اينجانب بود هميشه دركارها خود جسارت نشان مي داد در صورتيكه برادرهاي بزرگتری ازخود درخانه داشت ولي ازهمه جلوتر به دفاع ازكشورعزيز ما رفت وهميشه مي گفت پدرجان من بايد ازشما اجازه بگيرم براي دفاع ازكشور عزيزمان با دشمن به جنگيم ودلم افتاده است كه شهيد مي شوم اما اخرين بار داشت مي رفت ازپدر ومادر خداحافظي كرد وگفت شايد برنگشتم.

خاطره مادر شهيد فريدون ايمني
فريدون من وقتي به سن 15سالگي رسيد ازدرس خواندن صرف و نظر كرد وبه شغل خياطي پرداخت وباهمان درامد خياط شاگردي درهفته كه ميگرفت همان پول راخرج خانه مي كرد ان وقت وضع مالي ماان چنان خوب نبود وبه سن 18سالگي رسيد خودش رامعرفي نيروي انتظامي كرد وبه جبهه جنگ رفت ودرسالهزاروسيصدوشصت وپنج به درجه شهادت رسيد وگفتني ها زياد است.

برادر بزرگ شهيد فريدون ايمني
اينجانب حسين ايمني برادر بزرگ فريدون ايمني كه بارها به ايشان مي گفتم كه فريدون جان شما اجازه بده كه اول ازتو بزرگتر كه قربان ايمني بود بزار بره خدمت بعدا شما برويد گفت نه من بايد زودتر بروم خدمتم راتمام كنم وازهمه زودتر از برادرانم ازدواج كنم چه خاطره اي بنويسيم  خاطره زياد است ولي وقتي كه يادش مي اوريم نمي توانيم به روي كاغذ بياوريم

خواهر بزرگ شهيد فريدون ايمني
وقتي فريدون من شهيد شد من شش سال داشتم و چندتایی از برادرانم درخدمت سربازي مشغول بودند در هين كه فريدون شهيد شدچند روز بعدگفتند كه برادر شما قربان هم شهيد شده است همسايه هابه پدر ومادر ماخبر نكرده بودند بااينكه بنده سن خيلي كمي داشتم ولي اين راز رادر دلم نگه داشتم بحمداله شكر كه ان موضوع شهادت دروغ بود خاطره زياد است.

خاطره موسي ايمني برادر شهيد
وقتي من درسال هزاروسيصدوشصت وچهار به خدمت رفته بودم ومدت يك سال گذشته بود كه شنيديم برادر كوچكم فريدون به خدمت سربازي امده است ويك روز مرخصي گرفتم ورفتم پيشش برگشت به من گفت برادرم درعالم خواب يك اقائي پشتم رازد وگفت فريدون توبايد ششيد بشوي ومن چه بايد بكنم ومن برگشتم به ايشان گفتم اينهايي راكه به من گفتي همه يك خواب بود حالا كه امدي خدمت خودراتمام بكن

خاطره برادر شهيد قربان ايمني
من در خدمت سربازي بودم كه برادرم شهيد شده بود ومجلس هفت آن شهيد را گرفته بودند من بي اطلاع بودم وقتي امدم شهرستان رشت همان فلكه شهرداري يكي ازدوستانم برگشت به من گفت كه قربان چرادر مجلس فريدون نبودي من گفتم مجلس چيه ديگه بي حال شدم وقتي به هوش امدم ديدم در بيمارستان بستري هستم خداوند انشاالله تمام شهدا وامام شهدا را ازما راضي بگرداند وسلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده