سردار شهید عبدالمهدی مغفوری در سالروز شهادت؛
با عرفان و قرآن و عشق الهی دمخور بود و این ویژگی سبب شده بود تا مغفوری فرمانده ای لایق و ایده آل برای نیروهایش باشد.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، شهيد عبدالمهدی مغفوري سال 1335 در شهر كرمان پاي به عرصه ي وجود گذاشت.
پس از اخذ ديپلم دو سال در رشته ي برق انستيتو كرمان به تحصيلات خودش ادامه داد و پس از پايان اين دوره به سربازي رفت. در سال 1357 عليرغم آنكه در لشكرگارد دوران سربازي را سپري مي كرد، به فرمان امام خميني از پادگان فرار كرد.
علاقه ي او به امام خميني آنقدر بود كه بارها و بارها عكسي از ايشان را كه بر روي يكي از كتاب ها بود، مي بوسيد و به چشم مي ماليد و مي گفت: (اي امام) كي باشد كه در ميان ما باشي و از نزديك شما را زيارت كنم و در همان زمانها بود كه مي گفت: من راضي ام كه يك دفعه آيت ا... خميني را از نزديك زيارت كنم و بعد از ديدارشان مرا بكشند. به همين جهت بود كه يك بار وقتي براي زيارت امام خميني به شهر قم مي رفت تصميم داشت، غسل زيارت كند اما وقتي دوستان اصرار مي كنند كه وقت كم است به وضو گرفتن اكتفا كرد.
در سال 1358 پس از پايان خدمت مقدس سربازي مدتي در يك كارگاه الكتريكي كار كرد تا اينكه سرانجام در همين سال همراه همرزم شهيدش حاج علي اكبر بختياري وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كرمان شد و بلافاصله به كردستان ماموريت يافت.
پس از بازگشت از کردستان، همراه شهید حسین مختارآبادی به شهرستان زرند رفته و بعنوان مسئول تبلیغات سپاه زرند مشغول بکار گردید و پس از دو سال بعنوان مسئول تبلیغات سپاه کرمان انتخاب شد. 
پس از چندی به فرماندهی سپاه پاسداران سیرجان منصوب شود و پس از گذشت نه ماه هنگام عملیات والفجر 8 عازم منطقه عملیاتی گردید و در اواخر بهمن 64 مجروح شیمیایی گردید که پس از بهبودی مصّمم بود مجدداً عازم جبهه شود که مسئولین ضمن ممانعت از رفتن او به جبهه، مسئولیت واحد بسیج سپاه پاسداران کرمان را به او واگذار کردند.
وي درروز پنجم دي‌ماه 1365 و در «عمليات کربلاي 4» در «جزيره ام‌الرصاص» به شهادت رسيد.

به مناسبت سالگرد شهادت ایشان، به چند نمونه خصوصیات و ویژگیهای شهید مغفوری اشاره می شود:

روحیات واخلاقیات:
هنگامی که وارد اطاق یا جلسه ای می شد، سعی بر آن داشت که حتماً رو به قبله بنشیند و ضمن آنکه پیوسته با وضو بود به همسرش نیز سفارش می کرد تا هنگام شیر دادن فرزندانش با وضو باشد. هر موقع دعا یا قرآن تلاوت می کرد اصلاً متوجه هیچکس و هیچ چیز نمی شد و می گفت در حین خواندن قرآن هیچکس با من سخن نگوید. 
هنگام خرید از مغازه سعی می کرد از فروشنده ای خرید کند که با تقوی باشد. به کوچکترها و بزرگترها و به همه در سلام کردن پیشدستی می کرد و می گفت: اگر احساس غرور کردید به هر کس رسیدید، سلام کنید، تا غرورتان بشکند. هر وقت که به منزل می آمد اگر فرزندانش خواب بودند صدایش را که می شنیدند از خواب بیدار می شدند و با او بازی می کردند. فرزندانش هر قدر با او بازی می کردند و هیچ وقت نمی گفت که خسته شدم تا اینکه بچه ها از بازی خسته می شدند. هیچگاه از سئوالات زیاد بچه ها خسته و ناراحت نمی شد. و تاجایی که امکان داشت با بیانی ساده به آنان پاسخ می داد و برای آنها شخصیت قائل می شد با خانواده اش بسیار صمیمی و مهربان بود و به آنان احترام می گذاشت.
هرگاه که به منزل پدرش و مادرش می رفت بعد از سلام واحوالپرسی خم می شد و دست آنان را می بوسید و تا آن وارد اطاق نمی شدند او وارد نمی شد و تا آنها نمی نشستند او هم نمی نشست. شهید مغفوری به نظم و انضباط اعتقاد وافری داشت تا آنجا که می گفت: امامت نظام امت است و در درجات پائین تر هم مسئول هر قسمت یا واحد، امام آن قسمت است و نظمش باعث ثبات و بقاء آن واحد است. نباید بگوید که خودم هستم که در قیامت جواب خودم را می دهم. خیر خودت هستی و قیامت باید جواب همه را بدهی!
نسبت به وجود اخلاق و حسن رفتار در مسئولین معتقد بودکه «الناس علی دین مُلُوکهم (مردم بر دین رهبرانشان هستند) معمولاً اینطور است که مردم به رهبران و یا مسئولین خود اقتدا می کنند و در کارها مشی آنها را پیروی می کنند. مثلاً رئیس یک اداره اگر آدم متدّینی باشد، تمام کارمندان را اهل دیانت می کند و امّا بر عکس اگر آدمی مفسد باشد دیگران را هم به فساد می کشاند. همچنین فرمانده سپاه... او خودش را صاحب خزانه و اموال دولت نمی دانست فلذا بسیار از بیت المال مواظب می کرد. با اینکه در سیرجان و در کرمان مسئول بود از وسائل بیت المال استفاده نمی کرد. هنگام مسافرت دست بچه ها را می گرفت و سرجاده می ایستاد و با اتوبوس یا سواری جهت دیدار اقوام به کرمان و زرند می رفت.
یکبار که برای گرفتن سهمیه ی روغن کوپنی به فروشگاه مراجعه کرده بود پس از مدتی که در نوبت ایستاده بود، متوجه می شود که ظرف کثیف است و علیرغم اصرار دوستان که می گویند برای شستن ظرف از شیر آب سپاه استفاده کن، به منزل می رود و ظرف را می شوید. او می گفت: «آب مربوط به بیت المال است و ظرف روغن من، شخصی است و استفاده کردن از اموال دولت و بیت المال جهت امورات شخصی خودمان خلاف است.»

انسانی چند بعدی:
شهید حاج عبدالمهدی مغفوری اگر با دعا وندبه و نماز شب خوانی و عرفان مأنوس بود، هرگز انسانی منزوی و گوشه گیر و سست و بی حال نبود. بلکه برعکس دعا و نیایش او سبب شادابی و طراوت روحش گشته بود. شهید مغفوری از حافظه ای بسیار قوی برخوردار بود. بگونه ای که در مورد هر موضوعی که پیش می آمد، براحتی برای آن موضوع، آیه یا حدیثی شاهد مثال می آورد و این از آن جهت بود که بر آیات و احادیث و قرآن و تفاسیر تسلّط بسیار خوبی داشت و از همین خصیصه در رابطه با سخنرانیهای بسیار جذاب و گیرایش سود می جست. سخن گفتن او مصداق، «سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند» بود. بویژه آنکه خود عامل به سخنانش بود و با تبحّری که در سخن گفتن داشت، شنوندگان را سخت تحت تأثیر قرار می داد. 
قرآن را با صدایی بسیار خوش و زیبا تلاوت می کرد. در هنگام شروع نماز با صدایی رسا و ملکوتی اذان سر می داد. با روحیه ای بسیار خاضع و خاشع دعا می خواند و بسیار عارفانه برای اهل بیت و شهیدان مدیحه سرائی می کرد و اشک می ریخت و در بارگاه الهی از گناهان استغفار می کرد. علاوه بر اینها با خطّی بسیار زیبا خطاطی می کرد و قلم مویش تصاویر جالبی را نقاش می کرد. او دوره ی آموزش نظامی را با موفقیت سپری کرده بود و علیرغم حضور در جبهه و میادین جنگی، شرایط نظامی هرگز او را فردی خشک و خشن بار نیاورده بود. زیرا با عرفان و قرآن و عشق الهی دمخور بود و این ویژگی سبب شده بود تا مغفوری فرمانده ای لایق و ایده آل برای نیروهایش باشد.

«عرفان»:
خدایش را خوب می شناخت و با تمام وجودش به قیامت و روز جزا اعتقاد داشت. چه شبها که از ترس خدا گریه می کرد. آوای قرآن او هنوز به گوش می رسد. امر به معروف و نهی از منکر او هنوز زنده است. او هرگز آرام و قرار نداشت، یا مشغول عبادت بود یا مشغول خواندن قرآن یا در حال سخنرانی و طرح و برنامه ریزی برای پیشرفت کارهای اداری بر و رفع مشکلات برادران سپاه بود. همه چیز او الهی بود و تنها شکل و شمایلی انسانی داشت و روح او در ملکوت اعلی پرواز می کرد. او در حقیقت به عالم عرفان راه پیدا کرده بود. زندگی ساده ی او را در این دنیا یک پیراهن و شلوار و کفش و تعدادی کتاب تشکیل داده بود او سبکبار بود و در فکر پرواز از همه چیز دنیا از زندگی و خانه و امکانات دست کشیده بود. او سعادت را در آخرت می دید.

منبع: کتاب یادواره سرداران شهید استان کرمان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده