خاطرات شهيد تيمور باراني بيرانوند به نقل از مادر شهيد
دوشنبه, ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۴۴
الهي!چند نهان شوي و چند پيدا،دلم حيران گشت و جان شيدا،تا كي اين استتار و تجلي آخر كي بود آن تجلي جاوداني؟

خاطرات شهيد تيمور باراني بيرانوند به نقل از مادر شهيد

الهي!چند نهان شوي و چند پيدا،دلم حيران گشت و جان شيدا،تا كي اين استتار و تجلي آخر كي بود آن تجلي جاوداني؟

از زبان مادري داغ ديده كه فرزند دلبندش را در راه دفاع از وطن از دست داده و سالهاست كه دلتنگ اوست.مادري كه به خاطر كهولت سن و سكته اي كه كرده بود قادر به مصاحبه كردن نبود ولي با تن مريض و قلب رنجورش اينگونه شروع كرد:

هميشه همرازش بودم و هرگونه مشكلي داشت با من در ميان مي گذاشت.زماني كه تصميم گرفت به جبهه برود من مانعش شدم.ولي او اصرار به رفتن داشت و مي گفت كه خواب ائمه را ديده ام و ديدم كه به شهادت رسيدم مادرجان چه امروز باشد چه فردا به شهادت مي رسم و من براي آن زمان لحظه شماري مي كنم.مادرجان توخود مي داني كه همه دوستانم به شهادت رسيده اند مگر خون من از خون آنها سرخ تر است؟هر بار كه به مرخصي مي آمد بيقرار رفتن بود و اشتياقي به ماندن نداشت.دوست داشت كه ما را يك لحظه ببيند و برود.همواره در فكر جبهه و همرزمانش بود.

روزي برايم از سختي ها،تلخي ها و شيرينيهاي جبهه تعريف كرد:مدتي بود كه در جبهه وضعيت خوبي نداشتيم و وضعيت تغذيه مان بسيار بحراني بود و نانهاي كپك زده را بر روي زمين مي ماليديم كه كپك آنها از بين برود بعد نانها را مي خورديم و شكرگذار بوديم.و ما اين سختي را به جان و دل مي خريديم تا كمكهاي مردمي از راه برسد.

پسرم در زمان حياتش براي آزادي خرمشهر 1500 تومان نذر كرده بود.بعد از شهادت پسرم ساليانه روز آزادي خرمشهر معادل آن مبلغ را شربت تهيه مي كنم و در گلزار شهدا پخش مي كنم.

اگر لباس و پول اضافه اي داشت جمع مي كرد و آنها را كادو مي كرد.يك روز از او پرسيدم پسرم چرا لباسها را كادو مي كني؟در جواب گفت كه براي مردم فلسطين مي فرستم چون آنها نيازمند كمك ما هستند، ما وظيفه داريم به همنوعان خود كمك كنيم.

روحش شاد و يادش گرامي

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده