نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - و خاطرات
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«هنوز ردپای شب را می‌شد دید. شبی که لحظه‌ای آرام و قرار نداشت، ولی من با خیال راحت بین آن همه آتش و خون خوابیده بودم. بیچاره بعثی‌ها! ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۴۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۸

خاطره‌نگاری جانبازان و آزادگان
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با آزاده و جانباز سرافراز «علی‌اصغر قرقچیان» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت می‌کند: «مدیریت حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی (سید آزادگان) مانع از درگیری اسرا با نیروهای عراقی می‌شد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۵۰۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۶

گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی سپهری کهریزی»
«بانو سپهری کهریزی» می‌گوید: «یک روز شهید برگشت و گفت؛ من می‌خواهم به جبهه بروم که در جواب به او گفتم؛ شما که همیشه آماده باش هستی.» علی حاضر نبود خاک وطن را در خطر ببیند و همیشه برای جنگیدن با دشمن حاضر بود.
کد خبر: ۵۵۰۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۵

«محمدرضا در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) با پول خود به خانم‌ها روسری هدیه می‌داد تا مو‌ها و سر خود را بپوشانند ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «محمدرضا خامدا» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۵

کتاب «یازده ستاره»، سرگذشت ۱۱ شهیدی است که در حادثه تروریستی سی‌ام تیر ماه سال ۱۳۹۷ در روستای «دری» شهرستان مریوان به شهادت رسیدند را به تصویر کشیده است.
کد خبر: ۵۵۰۲۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۴

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«مجری روی سن اسمش را خواند: جانباز سال‌های جنگ آقای... تشویق سرد حاضرین در سالن این‌طور نوید می‌داد که نیم ساعتی را چرت خواهند زد حق هم داشتند کسی او را نمی‌شناخت. نه اسمی، نه پستی، نه پولی، نه حتی قد و شکمی! ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳

خاطره‌نگاری جانبازان و آزادگان
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز 70 درصد دفاع مقدس «غلامرضا یوسفی» به مصاحبه پرداخته است. این جانباز سرافراز چنین روایت می‌کند: «پاهایم امانتی از سوی خدا بود که پس گرفت.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۵۰۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳

روایت اسرای مفقود الاثر؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطره‌ای از دوران اسارت می‌گوید: بعد از مهمان نوازی زبیریان در بصره این بار نوبت به بخور بخور بر سر خوان گسترده یاران سندی بن شاهک یهودی رسیده بود. دور از ادب بود کسی از اهالی صاحب خانه جا بماند و به مهمانان خوشامد نگوید. لنگان لنگان و یکی یکی وارد صف شدیم و این اولین تجربه تونل وحشت یا دیوار مرگی بود که در روزهای آغازین ورود به استخبارات بغداد با تمام وجودمان لمس کردیم. ادامه این خاطره دوران اسارات را بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۱۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۲

خاطرات شفاهی همسر شهید والامقام «حیدر خلفی»؛
همسر گرانقدر بسیجی شهید «حیدر خلفی» می‌گوید: وقتی شوهرم راهی جبهه شد فرزند بزرگم کلاس چهارم ابتدایی بود و پنج فرزندم دیگرم کوچک بودند بعد از شهادت به تنهایی و با سختی زیادی آنها را بزرگ کردم و خدا را شکر الان مایه عزت و افتخار من هستند. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۱۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۲

گفتگوی تصویری با جانباز و آزاده کرمانشاهی؛
«علی میرزا عمی» می‌گوید: ‌زمانی‌که بعثی‌ها از ایرانی‌ها شکست می‌خوردند، اسرا را به شدت می‌زدند و ما هم می‌خندیدم. از ما می‌پرسیدند چرا می‌خندید به آنها جواب می‌دادیم که شما منبع خبری خوبی هستید چون از ما ایرانی‌ها شکست خوردید.
کد خبر: ۵۵۰۱۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا
«حشمت کیهانی» پدر شهید «علی اکبر کیهانی» می‌گوید: پسرم از 10 سالگی وارد بسیج شد. قاری قرآن بود و در پایگاه بسیج به بچه‌ها آموزش قرآن می‌داد.
کد خبر: ۵۵۰۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵

خاطرات شفاهی والدین شهدا
«اسماعیل پاشا بنی عامریان» پدر شهید«محمد رضا عامریان»، می‌گوید: از طرف بسیج وارد جبهه شده بود. آن زمان من راننده اتوبوس بودم همکارانم متوجه شده بودند که محمد رضا شهید شده به من گفتند؛ امروز به تهران نرو. من از ماشین پیاده و به سمت منزل راهی شدم، همین که رسیدم خبر شهادت را دادند و ما هر چه داریم از برکت خون شهید است.
کد خبر: ۵۵۰۱۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰

خاطرات شفاهی همسران شهدا
«ملوک علی ویسی» همسر شهید «عزت الله پرویزی»، می‌گوید: هر زمان که از محل کارش به خانه برمی‌گشت به مسجد می‌رفت و دعای کمیل می‌خواند و بچه را جمع می‌کرد و به آنها آموزش قران می‌داد.
کد خبر: ۵۵۰۱۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
سیده عذرا مرتضوی مادر شهید «سیدهادی صادقی» می‌گوید: «وقتی کاری به سیدهادی سپرده می‌شد، به بهترین شیوه انجام می‌داد. او دو بار به جبهه اعزام شد. کلاس اول راهنمایی بود که عزم رفتن به جبهه را کرده بود. من به او گفتم: درست را می‌خواهی چیکار کنی؟ گفت: کتاب‌هایم را با خود به جبهه می‌برم.»
کد خبر: ۵۵۰۱۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰

"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبی‌تر" با والدین شهید «محمدعلی داعی زاده» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۵۰۰۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

مادر شهید «حسین بابایی» می‌گوید: «یک شب او را در خواب دیدم. با هم داخل یک اتاق بودیم. اتاق کوچک بود، ولی تر و تمیز و روشن. وسطش یک رحل زیبا بود و روی آن یک قرآن. حسین گفت: مادر! اینجا رو برای تو درست کرده‌ام، اما هنوز وقتش نیست. به موقعش خودم می‌آم دنبالت.»
کد خبر: ۵۵۰۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا
«قربانعلی بابایی» پدر شهید «حمید بابایی»، می‌گوید: زمانی که فرزندم شهید شد، در خاک عراق بود. پیکرش فرزندم بعد از 15 سال به دست ما رسید. طی این 15 سال شبانه روز پیگیر فرزندم بودیم و هر بار بی‌نتیجه و ناامید می‌شدیم.
کد خبر: ۵۵۰۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

«پسر‌ها جبهه بودند. یک شب خواب دیدم همه با هم برای مرخصی به خانه آمدند، ولی رضا با آن‌ها نیست. صبح که بیدار شدم. نگرانی رهایم نمی‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۰۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

پدر شهید «قاسمعلی امین‌بیدختی» نقل می‌کند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش می‌تونن بیان. زیاد معلوم نمی‌شه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بار‌ها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «غلام مستاجری برنطین» می‌گوید: «می‌گفتم درست را بخوان، می‌گفت انقلاب واجب‌تر است، به ما احتیاج دارند. تو منبر و راهپیمایی‌ها با همدیگه می‌رفتیم‌، همه جا با هم بودیم، تا اینکه به سربازی رفت، اینقدر به جبهه علاقه داشت که فرصت نکرد خداحافظی کند.»
کد خبر: ۵۵۰۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳