کد خبر: ۴۴۹۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده میشوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
شهدای ترور استان گلستان
منتظر بهانه ای بودند تا ضربه خود را بر او وارد کنند. اما ایشان همچنان به مبارزات خود ادامه دادند
کد خبر: ۴۴۹۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
مدیرعامل بهنشر از انتشار کتاب «هم قسم» شرح زندگی و خاطرات ام یاسر؛ همسر شهید سید عباس موسوی، دبیرکل پیشین حزب الله لبنان توسط بهنشر(انتشارات آستان قدس رضوی) همزمان با بیست و هفتمین سالگرد شهادت این شهید والامقام خبر داد.
کد خبر: ۴۴۹۱۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
شهدای تروز استان گلستان
خیلی دوست داشت آن دمپایی را بخرد ولی به علت داشتن یک پا، لنگه دیگر دمپایی بی استفاده می ماند
کد خبر: ۴۴۹۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
شهید خسرو اکبرلو/ بیست و پنجم بهمن 1342، در شهرستان پاکدشت چشم به جهان گشود. بیست و هفتم اسفند 1365، در بیمارستان شهید مدرس بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار وی در گلستان شهدای روستای ده امام تابعه زادگاهش واقع است. او را رضا نیز می نامیدند.
کد خبر: ۴۴۹۱۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
روایتی از همرزم شهید «شمس الله سنارا» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
عملیات شروع شده بود و آتش از آسمان و زمین می بارید. سید مهدی به اتفاق بی سیم چی از این طرف به آن طرف می دوید و همه جا را زیر نظر داشت. آنها طبق نقشه پیش می رفتند تا این که در منطقه عملیاتی فاو به رودخانه رسیدند.
کد خبر: ۴۴۹۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵
شهدای ترور استان گلستان
هنگامی که لباس احرام پوشیدهم یک پروانه بر روی دستم نشست. تا پایان احرام دستم را تکان ندادم و آن پروانه نیز مدت زیادی بر روی دستم نشست و من به یاد پسرم به او نگاه می کردم و گویا او را می دیدم
کد خبر: ۴۴۹۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵
خاطرات شهید
شهید مهدی زارعزاده مهريزي يكم مرداد 1340، در شهرستان مهريز ديده به جهان گشود.به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم بهمن 1359، در مريوان به هنگام درگيري با گروههاي ضدانقلاب بر اثر شكنجه و اصابت گلوله به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۴۸۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم.
گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟.
گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
محمد در برابر مدیر مدرسه ایستاد و محکم گفت: این وضع قابل تحمل نیست، یا باید این مدرسه درست شود و با ما هماهنگ شود و یا ما درس و مدرسه را تعطیل می کنیم.
کد خبر: ۴۴۸۶۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجيام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،ميدوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين ميروند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك ميكرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
به مناسیت عملیات غرور آفرین والفجر 8
با سرعت وعجله بچه های قرارگاه حمزه و جهاد سمنان را آوردیم. کار شروع شدو نیازبه نامه نبود.خدا میداندکه زیارت حضرت زهرا(س) مه راآورده بود.خاکهارا به سرعت وتکبیرگویان چسباندیم به هم! خاکریز کامل بود فوری یک نامه نوشتیم:بسمه تعالی برادر محسن رضایی کار انجام شد دادم به نبی زاده و گفتم:برو برسان به دست آقا محسن. وقتی برگشت سرش را روی شانه من گذاشت و گریه کرد.گفتم:چراگریه میکنی؟گفت:حاج ابوالفضل نمیدانی چی شد.وقتی به قرارگاه رفتم،نامه را دستش دادم وگفتم برادرمحسن سلام علیکم. این کار انجام شد!او بلندشدوسه دفعه تکبیر گفت!تمام قرارگاه ریختند که چی شده.گفت بچه های جهاد، پل فاطمه زهرا(س) را زدند!پل خاکی فاطمۀ زهرا(س) را زدند!
کد خبر: ۴۴۸۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
شهادت عملیات کربلای5؛
همين طور که نشسته بودم مي خواستم لقمه اي نان بخورم يک مرتبه يکي از برادران بسيجي نور آباد از لشکر فجر آمد تعاون و يک مرتبه گفت خيلي شهيد داده ايد...
کد خبر: ۴۴۸۵۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۷
چهل سالگی انقلاب
زمانی که برادرم به شهادت رسید حیاط خانه ما مقدار زیادی نفت وجودم داشت بعدها فهمیدم که برادرم به دلیل علاقه زیادی که به امام خمینی ( ره ) داشت نفت را بین کسانی تقسیم می کرد که عشق و علاقه زیادی به امام خمینی ( ره ) نشان می دادند.
کد خبر: ۴۴۸۵۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۷
خاطراتی پیرامون شهید «علی اکبر محمد حسینی»
وقتی به علی اکبر اصرار کردم، گفت: «من به تو اعتماد دارم؛ بنشین و گوش کن » ضبط صوت را روشن کرد. یکی از روحانیون علیه رژیم سلطنتی صحبت میکرد. با نگرانی گفتم: «میدونی این کارها جرمه؟» آرام و مطمئن گفت: «میدونم، ولی مواظبم. »
کد خبر: ۴۴۸۵۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و در روزهای ایام الله دهه فجر، مروری می کنیم بر خاطرات رهبر معظم انقلاب از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی.
کد خبر: ۴۴۸۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
شهدای بهمن
مقداري ميوه برداشتيم ايشان برنداشت به ايشان گفتم چرا نمي خوري گفت اين دوميوه سهمیه مرا بگيروبخور ومن اصلاً حوصله خوردن ميوه را ندارم.
کد خبر: ۴۴۸۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
چهل سالگی انقلاب
یک روز برادرش به خانه آمد، من نهار املت درست کرده بودم و در حال شستن لباس بودم که گفت: من این نهار را نمیخورم. همان لحظه مسعود آمد...
کد خبر: ۴۴۸۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
مرکز هنرهای رقومی بسیج
ماجراهای خانواده نامدار: نگاهی طنز به خاطرات دفاع مقدس، برداشتی آزاد از مجموعه کتاب های ترکش های ولگرد
کد خبر: ۴۴۸۴۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶