نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - و خاطرات
کد خبر: ۴۷۲۰۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۹

کد خبر: ۴۷۱۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

صدای ناله سکینه خانم بلندتر شد. داشت اشهد می‌خواند. رباب دست‌هایش را بالا برد. خدایا خودت می‌دانی این زن چقدر نذر و نیاز کرده! عمر آن چهار تا که به دنیا نبود، این یکی... آنچه می‌خوانید روایت داستانی از تولد شهید «رقیه رضایی‌لایه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۱۹۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

کد خبر: ۴۷۱۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

پیش از تولد تنها فرزندش «محدثه» از طرف تیپ ۴ سلمان فارسی مسئولیت پاک‌سازی منطقه‌ «نصرت آباد» از وجود اشرار، به او واگذار شد. موقع تولد کودک، مادر به او تلفن می‌زند و می‌گوید: «محمود جان! انتظار بسر آمد. تو پدر شدی. پاشو برای دیدن دخترت بیا» نوید شاهد سیستان شما خوانندگان محترم را به خواندن خاطراتی از شهید "محمد دولتی مقدم" دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۱۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

شهید «نجاتعلی خدابنده» محل دفنش را به دوستش در گلزار شهدا نشان داد و سپس عازم جبهه‌ها شد، چندی نمی‌گذرد که به شهادت می‌رسد و در همان جا به خاک سپرده می‌شود.
کد خبر: ۴۷۱۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

می‌گفت: مانع رفتن من نشوید، من راهم را پیدا کردم، من خودم را در جبهه‌ها پیدا کردم. اما باز هم پدرم متقاعد نشد. گفت: استخاره باز کنید... ادامه این خاطره از خواهر شهید «قدرت‌الله زرآبادی‌پور» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۱۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

پدر شهید "عباس مرادیان " روایت می کند: فرزندم مدرک دانشگاهی خود را در جبهه از خداوند دریافت کرده است.
کد خبر: ۴۷۱۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸

خاطراتی از شهید «محمد طایی»:
شهید طائی گفت: بايد با منطق و بحث و گفتگو اين افراد را به راه بياوريم و بعداً آن شخص با راهنمايي هاي محمد به يکي از طرفداران نظام جمهوري اسلامي تبديل شد.
کد خبر: ۴۷۱۸۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۷

من خواب نبودم. وقتی دیدم همه صحبت می‌کنند، چون دوست داشتم خطبه‌ها را گوش بدهم، فقط چشم‌هایم را بستم تا... ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۱۸۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۶

« یازده ساله بودم که با درمحمد ازدواج کردم.در آن زمان درمحمد 12ساله بود.شب عروسیمان را هیچ وقت از یاد نمیبرم.چند سالی میشد که پدرم فوت کرده بود و تکه زمینی از او به من به ارث رسیده بود.شب عروسیمان برایمان یک کپر درست کرده بودند.» خاطره ای از زبان همسر "شهید درمحمد ناصری "را در نوید شاهد هرمزگان دنبال کنید.
کد خبر: ۴۷۱۸۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۶

یکی از شادترین روزها برای مردم تهران و همه ایران روز فرار شاه بود. من با اتومبیل ژیان در خیابان بودم که متوجه شدم روزنامه‌ها با تیتر بزرگ نوشته‌اند«شاه رفت»... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مبارز انقلابی«سید مرتضی نبوی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۱۸۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۶

کتاب ترکش فلفلی، مجموعه خاطرات طنز دفاع مقدس مقدس است که ورای آن حس آدم ها را پروش داده، جنگ را از زاویه دید دیگری نشان می دهد.
کد خبر: ۴۷۱۸۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۶

همرزم شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: قرار بود بعد از نماز ظهر و عصر از پادگان معاد به سمت شلمچه حرکت کنیم . صدای اذان ظهر شور و شعفی در بین نیروها انداخت . همه خود را برای حرکت به سمت منطقه عملیاتی کربلای 4 آماده می کردیم. به محمد گفتم: حاج کاظم محمدی را در نمازخانه دیدم !
کد خبر: ۴۷۱۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵

کتاب «پایی که جا ماند» خاطرات خودنوشت سیدناصر حسینی‌پور که از سوی رهبر معظم انقلاب به عنوان یک روایت استثنایی از حوادث تکان‌دهنده اسارتگاه‌های عراق تعبیر شده، به چاپ هفتادم رسید.
کد خبر: ۴۷۱۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵

همرزم شهید "سيدمحمد کدخدا" در خاطره ای می گوید: نوبت نگهبانی من بود خستگی عملیات، نه تنها من که همه ی بچه ها را از پا انداخته بود. به دنبال راهی برای فرار از نگهبانی بودم. تا اینکه رزمنده ای بسیجی که کنارم نشسته بود به دادم رسید...
کد خبر: ۴۷۱۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵

پرویز فرهنگیان" برادر شهید" روایت می کند: از غیبت به شدت بدش می آمد و تأکید می کرد که از خودتان حرف بزنید، چه کار به مردم دارید.
کد خبر: ۴۷۱۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵

در گفت و گو با سردار حسین علایی:
بازگو نمودن خاطرات روزهای ایثار و حماسه در دوران شكوهمند انقلاب اسلامی، از زبان نام‌آوران تأثیر گذار در عرصه‌های مبارزه با طاغوت و جهاد با دشمنان خارجی، حدیث عشق و ترنم روح است.
کد خبر: ۴۷۱۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵

هر قدم که به جلو بر می‌داشت، چند قدم به عقب برگشته و ما را می‌بوسید و می‌بویید. اشک از چشمانش جاری می‌شد... ادامه این خاطره از فرزند شهید «عشقعلی قنبری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۱۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵

چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد، ولی دوباره می‌دیدم که فانتا خریده است. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی‌خری؟... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم خلبان سرلشکر شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵