مادر معلم شهید "طاهره اشرف گنجویی" می گوید: «وقتی طاهره علت غایب بودن شاگردانش را فهمید، روز بعد با دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب به روستا برگشت و ساعتی بعد کلاس طاهره پر شد از شاگردانی که برق خوشحالی و امیدواری در چشمانشان می درخشید. آری! طاهره یک دنیا عشق و ایثار بود.»
کد خبر: ۴۷۸۹۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
«یک شب در خواب دیدم که در به صدا در آمد. سراسیمه خود را پشت در رساندم. وقتی در را باز کردم، همسرم امیدعلی را دیدم، در حالی که دسته گلی در دست داشت، آن را به من داد و گفت: اینها را ببر آب بده تا خشک نشوند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مادر شهید «ایرج آموخت» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
کتاب "قاصد فرشته ها" اثر سمیه باستین است،که نگاهی به خاطرات شهید "علیرضا آرمات" از شهدای استان هرمزگان داشته است. این کتاب با حمایت مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس هرمزگان روانه بازار شده است.
کد خبر: ۴۷۸۹۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
همرزم شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: چند روزی مانده بود به عملیات کربلای چهار، که گردانهای لشکر فجر در کنار امامزاده «زید» در حوالی شوشتر مستقر شده بودند، برای آموزش، در دفتر ستاد نشسته بودیم که برادر امیری، مسئول سمعی و بصری لشکر وارد شد، پیش من نشست و گلایه کرد... متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۹۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۵
«یک ظرف پلاستیکی در دستش بود. نظرم را به سوی خودش جلب کرد. حیرتزده پرسیدم: این دیگر چیست؟ با خنده پاسخ داد: سوغات جبهه است. گفتم: مگر در جبهه غیر از تفنگ، چفیه و ساک، سوغات دیگری هم هست؟ ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر شهید «غلامحسین مردانیفر» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
«وقتی آقای دکتر برای معاینه به سر کلاس دختران رفت بعضی از آنها را که حجاب داشتند مسخره کرد و گفت: از این پس به جای روسری لحاف سر کنید!...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» در برخورد با این دکتر فاسد است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۸۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۲
همسر شهید"محمد اردکانی زاده" نقل می کند: «محمدگفت: این یکی پسره. خدا خواسته درِ رحمت رو ببنده و در برکتش را به رویمان باز کنه.
پرسیدم:چطور؟ مگه علم غیب داری. مامایی هم سرت میشه؟ گفت: دیشب خواب دیدم که جایی هستم تاریک و پر از ظلمات. حتی جلوی پایم را هم نمی توانستم ببینم. یک مرتبه یک نوری ظاهر شد و همه اون فضا رو روشن کرد. در اون روشنایی یک آقایی با لباس سبز ظاهر شد و ...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۸۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۱
«توصیه میکنم در دنیا طوری زندگی کنید که همیشه سلطان قلب های مردم باشید و بر دلهای آنها حکومت کنید، حضرت رسول (ص) که امروز پس از هزار و چهار صد سال هر روز بر پیروان طریقت پاکش افزوده می شود، بر قلوب مردم حکومت میکرد.»
آنچه خواندید روایت فرزند شهید از توصیههای شهید "ماموستا شیخ الاسلام" است، در ادامه شما را به خواندن خاطراتی کوتاه و خواندنی از این شهید والا مقام دعوت میکنیم.
کد خبر: ۴۷۸۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۱
"نسرین ماه دشتیان" یک بانوی جانباز روشن دل کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می نویسد:« صورت وحشت زده مادر را برای آخرین بار در خاطره ی سرخ رنگ ذهنم به خاطر سپردم و به آرامی به وادی تاریکی و ظلمت محض قدم نهادم. آری این بود آخرین تابلوی حکاکی شده در آخرین صفحه خاطرات روشنی ام.»
کد خبر: ۴۷۸۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۱
جلد اول کتاب «خاکریز»، گزیدهای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است که برای نخستین بار سال 1391 با دو هزار نسخه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۷۸۷۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
«علی رضوانی» از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس استان کرمانشاه می گوید:« با نیروهای فرضیه دشمن درگیر شدیم و من به اسارت درآمدم. دشمن از نیروهای دموکرات کردستان بود. مرا کشان کشان می بردند و می زدند نیروی کمکی رسید و در نهایت دشمن فرار کرد.»
کد خبر: ۴۷۸۷۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
مادر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: بر سر خاک پسرانم نشسته بودم ، قلبم آرام نمی گرفت . خانمی پیشم آمد ، صورتش پوشیده بود . دستش را روی قلبم گذاشت و شروع کرد به دعا خواندن... ادامه متن را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «12»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «بعد از نماز صبح چند لحظهای به نماز مستحبی و قرآن پرداختم و حالا که...» متن خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
برادر شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای می گوید: نوجوان که بود به کلاس موسیقی و تئاتر در کتابخانه پارک ولیعصر (عج) می رفت. خدا رحمت کند برادر بزرگ ما «آقا اسماعیل»، سراغ منصور را گرفت: « گفتیم رفته کتابخانه!»... متن کامل خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۷۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
همسر شهید "علی رایج کفشگیری" نقل میکند: «همسرم تمام مدتی که برای مرخصی به خانه می آمداز خاطرات جبهه و جنگ برایمان می گفت.»
کد خبر: ۴۷۸۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
یکی از همرزمان شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای می گوید: بعد از عملیات کربلای 5 و 8 آتش دشمن برای باز پس گیری جزایر مجنون روی این منطقه متمرکز شده بود. همچنین دشمن سکوهای 30 متری ایجاد کرده بود که تانک ها به راحتی روی آن مستقر می شدند و با گلوله مستقیم مواضع ما را هدف قرار می دادند... ادامه خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۱
«گفت: جانمازت را جمع نکن من هم نماز را بخوانم. در قیام رکعت دوم بود که خمپاره به نزدیکی او اصابت کرد و...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «کریم اصغری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۷۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
همسر شهید دلی نقل میکند: «وقتی از همسرم خواستم به دلیل تکفرزند بودن از رفتن به جبهه منصرف شود به من گفت: خداوند در کتابهای آسمانی وعده بهشت را برای مومنینی که درراه خدا پیکار میکنند داده است.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
هر کدام از اقوام به اندازه وسع خودش هديه اي آورده بود. يک بسته زيبا چشم ها را خيره کرده بود. آن را باز کردند؛ يک دوره نوار کاست، از درس اخلاق استاد آيت الله مشکيني بود؛ که داماد به عروس خانم هدیه داده بود.... آنچه خواندید خاطره ای است که همسر شهید غلامحسین پور نقل کرده است ، نوید شاهد شما را به خواندن متن کامل این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۷۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۹
« یک روز وقتی به منزل آمد، بیشتر از همیشه ناهار خورد، گفتم: محمد چی شده مگر پولت را خرج نکردی. گفت: امروز دروغ گفتم...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «محمد حامدی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۶۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۹