نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - و خاطرات
نوید شاهد _ همسر شهید "شجاعت علمداری مورجـانی"در خاطره ای روایت می کند: «سال 1392 بود که متوجه شدم "شجاعت" پاسپورت گرفته است. شهادتش به دلم برات شـد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۳۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۹

نوید شاهد _ همسر شهید "جلیل خادمی" در خاطره ای می گوید: « شب 17 آبان سال 1394 بود. در آشپز خانه مشغول آماده کردن شام بودم. جلیل محو نوشتن متنی در دفترش بود که حتی صدای گریه فاطمه را نشنید و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۳۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۰

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (23)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «مدت کوتاهی خبر شهادت بهمن در سوسنگرد پيچيد. هر کس را که می ديدی می گفت شير بهمن در دهلاويه از گروه کازرون شهيد شد و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۳۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۰

نوید شاهد - همسر شهید "محمد کاظم توفیقی" در خاطره ای می گوید: « یکی از بهترین و ماندگارترین خاطراتم با پژمان، سفر اربعین به کربلای معلا بود. آن سفر خیلی اتفاقی برای ما پیش آمدو ...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۹

نوید شاهد – برادر شهید «حمیدرضا محمودزاده» نقل می‌کند: «حمیدرضا را در خواب دیدم. انگار روی سر و صورتش چیزی چسبیده بود. چقدر زیبا بود! قسمت‌هایی از سر و صورتش گل سرخ بود. از خواب پریدم. پیکر مطهرش را که آورده بودند، درست قسمت‌هایی که در خواب گل دیده بودم، ترکش بود.» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، شما را به مطالعه خاطرات شهید گرانقدر دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۰۶۲۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (23)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ...رفتيم داخل سردخانه، پارچه ملافه ای که روی برانکارد بود برداشتيم و پيکر تکه تکه شده بهمن را ديديم. به چشمانش نگاه کردم. انگار همان شب که در خواب بود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۹

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (22)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ...وقتی که می خواستم با رسول و اکبر ميراب برگرديم به سوسنگرد، بهمن آمد کنار سنگرهائی که هر عصر خودم می نشستم و دعای سمات می خواندم نشست و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (21)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اکبر دستش زخمی شده بود بعد از چندی سوار ماشين شديم و به گردان رفتیم. بهرامی پائين نوپل در وسط ابوجلال جنوبی مقر گردان بود که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

برگرفته از کتاب نیستان؛
نوید شاهد - «خوشبختانه در کشور ما جو و محیط به افراد اثر مثبت گذاشته و کمتر پیدا می‌شود که شخص به کار‌های زشت کشیده شود و این از برکات انقلاب اسلامی است و ما باید قدر این انقلاب را بدانیم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (20)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «موقع شروع نماز باز بهمن رفت و جلو ايستاد. تمام بچه ها تعجب کردند. از اين نماز بهمن، اکثر بچه ها به گريه افتادند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (19)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « یادم نيست آن روز بهمن رفت يا نه بعد از اينکه ناهار گرفتيم بهمن اذان گفت، صدای اذان بهمن تا اندازه ای با روزهای قبل فرق می کرد که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

نوید شاهد - همسر شهید "محمد کاظم توفیقی" در خاطره ای روایت می کند: «پژمان مکانیک موتور سیکلت و ماشین بود. یک روز از کارگاه که به خانه آمد او را پریشان حال دیدم و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۷

نوید شاهد - «پسرم برای اولین بار عازم جبهه بود و من آخرین لحظات خداحافظی را سپری می‌کردم. از ته دل می‌خندید. انگار به حجله دامادی می‌رفت. من قلبا ناراحت و گرفته بودم، اما دلم نمی‌خواست شادی و خنده‌های او را با گریه‌هایم خراب کنم ...» ادامه این خاطره از شهید " جواد رحمانی‌نیکونژاد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۱۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۷

نوید شاهد - نشر شاهد نمایشنامه «خاطرات خانه ای که نیست» را در قالب کتاب روانه بازار نشر کرده است. این کتاب ماجرای بمباران خانه یک خانواده خوشبخت را در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران روایت می کند.
کد خبر: ۵۰۶۱۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۱

نوید شاهد - مادر شهید "ابوذر داوودی" در خاطره ای می گوید: «شهریور سال 1369 خدا ابوذر را به ما هدیه داد و او نور چشمانمان شد. روزهای زیبایی را با وجود پسرم می گذراندیم و... » متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

نوید شاهد - «وقتی مادر شهید علی‌اکبر احمدی به ۴ قدمی جنازه فرزندش رسید ایستاده و دست بر روی سینه گذاشت: السلام‌ ای شهید را خدا. آمد جلو چنان فریاد زد بر سر همه فرزندانش و گفت: چرا اجر پسر مرا ضایع می‌کنید؟ ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

مروری بر خاطرات شهید ماموستا "محمد شیخ الاسلام":
نوید شاهد - شهید ماموستا "محمد شیخ الاسلام" خطاب به ما گفت: فراموش نکنید کاری که شما انجام می‌دهید، رسالت بزرگی است و مسئولیت سنگینی بر دوش شما گذاشته شده است، سعی کنید از مرارت‌ها و سختی‌های راه نهراسید و این بار را به نحو احسن به سر منزل مقصود برسانید، تا لطف و کرامت خداوند شامل حالتان شده و برکات آن در زندگیتان عیان گردد.
کد خبر: ۵۰۶۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

خاطرات دفاع مقدس
نوید شاهد- در راه کرند غرب بودیم که یکهو هواپیمای جنگی دشمن نمی‌دانم از کدام جهنم دره‌ای پیدا شد. بلند داد زدم: «بخوابین رو زمین! زود باشین!» همه دراز کشیدیم روی زمین. بمب‌ها یکی یکی کنارمان می‌ترکیدند و با صدای هر بمب تنمان می‌لرزید از فکر اینکه بعدی به خودمان اصابت خواهد کرد.
کد خبر: ۵۰۶۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۷

نوید شاهد- ابوالفضل مهاجری، یادگار روزهای دفاع مقدس در بخشی از خاطره‌ای که از آن دوران تعریف می‌کند، گفته: «پتو را از سرم کنار زدند. اما من همچنان نای بازکردن چشم‌هایم را نداشتم. انگار که چسب ریخته باشند بین مژه‌هایم یا اینکه سحر جادویم کرده باشند. چندبار دیگر هم صدای چکاندن ماشه آمد و بین خواب و بیداری صدای نامفهوم حرف زدن چند نفر به زبان عربی را شنیدم. نمی‌دانستم خیالاتی شده‌ام یا واقعاً درست حس می‌کنم.»
کد خبر: ۵۰۶۱۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۱

نوید شاهد - «وی که جان خود و دیگران را در خطر می بیند، به آنها می گوید که به خواهران و سایرین کاری نداشته باشید. تا اینکه با التماس بسیار آنها را نجات می دهد، ولی او را با رگبار گلوله زخمی می کنند و سرانجام از بالای کوه به پایین پرتاب و فکر می کنند که او مرده است.» متنی که خواندید قسمتی از خاطره ی زیبای همسر شهید «رحیم دلشکست» بود که نوید شاهد آذربایجان غربی شما را برای خواندن این خاطره ی زیبا دعوت میکند.
کد خبر: ۵۰۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶