مادر شهید «رضاحسین ابوالی» نقل میکند: «گفت: مادر چرا ناراحتی؟ من میخوام برم سربازی. باید ماها بریم جبهه رو پر کنیم. خون ما که رنگینتر از خون پسر حضرت زهرا نیست. روزی میرسه که تو افتخار میکنی مادر شهیدی.»
کد خبر: ۵۵۲۵۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید «بهرام امیدیان»
مادر شهید «بهرام امیدیان» میگوید: «در همین فکرها بودم که بهرام با سینی چای داخل اتاق شد و گفت: خسته نباشین مادر! خاکستر تنور رو گرفتم و آمادهاش کردم تا بوی نانهای شما، همه محله رو پر کنه.»
کد خبر: ۵۵۲۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «بهرام امیدیان»
مادر شهید «بهرام امیدیان» نقل میکند: «گفتم: چرا خوراکیات رو برای من مییاری؟ گفت: برای این که به من شیر دادی تا بزرگ بشم. از این حرفش تعجب کردم و به خاطر محبتش نسبت به خودم خیلی خوشحال شدم. انگار از من بهترین قدردانی شده بود.»
کد خبر: ۵۵۲۰۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدابراهیم آقایی»
خواهر شهید «محمدابراهیم آقایی» نقل میکند: «گفت: حالا که به مامان کمک میکنی، منم برات یک هدیه خوشگل گرفتم. بسته کادویی را به سمتم گرفت. آن را باز کردم. کتاب بود؛ زندگی حضرت فاطمه (س). گفت: خواهرم! باید از همین سن با زندگی ائمه آشنا بشی.»
کد خبر: ۵۵۱۶۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
خواهر شهید «علیرضا واحدی» نقل میکند: «مادرم میگفت: وقتی جنازه علیرضا را آوردند، او مثل حضرت علیاکبر شده بود؛ همه بدنش تیر خورده بود.»
کد خبر: ۵۵۱۵۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
پسرعمه شهید «علیرضا واحدی» نقل میکند: «شجاعت و دلیریاش قابل توصیف نیست. ترس در وجودش راه نداشت. از نظر اعتقادی و ایمانی، بسیار مکتبی و ثابت قدم بود. همیشه تلاش میکرد تا نمازش را اول وقت به جا آورد.»
کد خبر: ۵۵۱۵۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
پدر شهید «مجید نظامدوست» نقل میکند: «حال خوشی نداشت. هنوز چند ساعتی به افطار مانده بود. دکتر وقتی معاینهاش کرد گفت: باید سرم وصل بشه همین حالا! مجید گفت: من روزهام را باز نمیکنم آقای دکتر! بعد از افطار میآم سرم بهم وصل کنین.»
کد خبر: ۵۵۱۵۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
به مناسبت سالروز ولادت شهید «محمدحسین هراتی»، تصاویری از این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۱۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
پدر شهید «محمدحسین هراتی» نقل میکند: «میگفت: بابا! نمیدونی چقدر خوبه که پدر و پسر با هم بریم با دشمن بجنگیم. اینا رو که دشمن ببینه، روحیهاش ضعیف میشه و باعث میشه شکست بخوره! دلش برای رفتن پر میکشید.»
کد خبر: ۵۵۱۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «زینالعابدین همتی»
همرزم شهید «زینالعابدین همتی» میگوید: «هنوز صدایش را میشنوم. وقتی صدای اذان بلند میشود، یاد روزهای پاسگاه زید و صوت زیبای زینالعابدین برایم زنده میشود. روزهایی که برای نماز حرکت میکردیم، نوحه میخواند و ما سینه میزدیم. او با عشق نوحه میخواند و ما را راهی صف نماز جماعت میکرد.»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید «زینالعابدین همتی»
همرزم شهید «زینالعابدین همتی» میگوید: «منطقه جنوب در پاسگاه زید مستقر بودیم. با صدای صوت خمپاره صد و بیست، همه روی زمین دراز کشیدیم. ترکش به شکمش خورده و شهید شده بود. یکی از بچهها میگفت: شما هم دیدین؟ خمپاره که اومد دیرتر از بقیه روی زمین دراز کشید. سهم غذای امروزش رو هم برنداشت. یعنی میدونست امروز شهید میشه؟»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
قسمت سوم خاطرات شهید «فرشاد فولادی»
مادر شهید فرشاد فولادی نقل میکند: «گفتم: مثل همه مادرهای شهدا، وقتی آوردن و دفنت کردن، میآم سر مزارت، دسته گلی برات میگذارم و شبهای جمعه هم میآم و برات خیرات میکنم. گفت: از خدا خواستم که جنازهام به دستت نرسه. برای عاشق خیلی بده که چیزی ازش باقی بمونه!»
کد خبر: ۵۵۱۱۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۶
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل میکند: «شب متکایش را گذاشت کنار سرم و تا دیر وقت برایم حرف زد؛ از جبهه، از دوستانش که خیلیهایشان شهید شده بودند و جریان آمدنش را. در حقیقت آمده بود برای بار آخر ببینمش. همان شب چیزهایی دستگیرم شد اما نمیخواستم باور کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
قسمت چهارم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همرزم شهید «سید محمود زرگر» میگوید: «آتش دشمن سنگین بود. بچهها توانایی تکان خوردن را هم نداشتند. چند لحظه بعد، خودم مجروح شدم. وقتی من را روی یکی از برانکاردها میگذاشتند، سید محمود گفت: نگران نباش محکمه، ساخت وطنه.»
کد خبر: ۵۵۰۸۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴
قسمت سوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
دوست شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «گفت: داود جان! کی میخوای سر و سامون بگیری؟ گفتم: به وقتش. چندمین بار بود که ازدواج را به من توصیه میکرد. همان طور که از من دور میشد، گفت: میترسم به مهمونیات نرسم. آخه جایی دعوتم.»
کد خبر: ۵۵۰۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
همزمان با روز بزرگداشت شهدا، اجتماع بزرگ دهه هشتادی و نودیها با حضور حاج ابوذر روحی دوشنبه ۲۲ اسفند 1401 از ساعت ۱۶در گلستان شهدای اصفهان برگزار میشود.
کد خبر: ۵۵۰۵۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
مادر شهید «حسین بابایی» میگوید: «یک شب او را در خواب دیدم. با هم داخل یک اتاق بودیم. اتاق کوچک بود، ولی تر و تمیز و روشن. وسطش یک رحل زیبا بود و روی آن یک قرآن. حسین گفت: مادر! اینجا رو برای تو درست کردهام، اما هنوز وقتش نیست. به موقعش خودم میآم دنبالت.»
کد خبر: ۵۵۰۰۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
پدر شهید «قاسمعلی امینبیدختی» نقل میکند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش میتونن بیان. زیاد معلوم نمیشه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «دیدم شانههایش میلرزد. پایم جلو نمیرفت. نوهام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه میکنی؟ در حالی که دستهایش را دیدم که اشکهایش را پاک میکرد، شنیدم که میگفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه میکنم.»
کد خبر: ۵۴۹۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت میگذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمیتونم ببینم به آبجیام سخت بگذره.»
کد خبر: ۵۴۹۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷